طرفداری- همانطور که در قسمت قبل خواندیم، اریک کانتونا در مارسی فرانسه به دنیا آمد، از خانواده ای مهاجر و در تبعید با ریشه هایی اسپانیایی. در این مطلب، فصل اول کتاب بیوگرافی اریک کانتونا را برای شما کاربران طرفداری ترجمه کرده ایم. به دلیل طولانی بودن این فصل، مجبور به انتشار آن در چند بخش هستیم. بخش اول از فصل اول این کتاب را در این مطلب می خوانید. راوی این کتاب خود کانتونا نیست و داستان به وسیله نویسنده کتاب، فیلیپ آکلر، روایت می شود.
"به محض راه رفتن، فوتبال بازی کردم. والدینم بهم گفته ـن: به محض این که یک توپ فوتبال رو دیدم، باهاش بازی کردم. این چیزیه که توی خودم دارمش... شاید، روزی که برای اولین بار توپ فوتبال رو نوازش کردم؛ خورشید داشت می تابید، مردم خوشحال بودن و این باعث شد دوست داشته باشم که فوتبال بازی کنم. سراسر زندگیم در تلاش بوده ـم تا حس اون لحظه رو دوباره به دست بیارم."
وقتی که به دهکده "لی کایول" می رسیم، نام صندوق های پستی خودشان گویای ماجرا هستند. به ندرت می توان اسمی را یافت که "فرانسوی" به نظر بیاید. ایتالیایی، بله؛ اسپانیایی، این هم همینطور. هر یک از اهالی مارسی، جَدّی داشته اند که یک بار در تبعید بوده است و خانواده کانتونا نیز از این قانون مستثنی نیستند. هیچ یک از شهرهای دیگر فرانسه به اندازه مارسی شهری حقیقتاً چند فرهنگی به شمار نمی رود. طبقه بندی های موجود در مارسی نمی تواند موجب خدشه دار شدن سازگاری زیبایی شود که بین مردمی با فرهنگ های مختلف در این شهر حاکم است. به جز مارسی، من فقط در لندن مشاهده کرده ام که دوستان و عاشقان بسیاری قید تفاوت های نژادی و قومیتی شان را بزنند."ما اول اهل مارسی هستیم، دوم اهل فرانسه- شاید". اریک کانتونا در ویدیویی که در سال 1995 و پس از پایان هشت ماه محرومیتش- که خداحافظی دوم و نهایی اش از فوتبال را سرعت بخشید، جمله بالا را رو به دوربینی گفت که حرفهای وی را در لباسی که روی آن عبارت "به مارسی ـی بودن خودم افتخار می کنم" نوشته شده بود، ضبط می کرد.
مارسی شهر عجیب و غریبی است: بسیاری از دهکده های آن با گذر زمان توسط این کلان شهر بلعیده شده اند، اما با این وجود، وقتی که در آن حضور دارید، همچنان هوای مناطق روستایی را تنفس می کنید. مارسی ـی که اریک کانتونا در آن بزرگ شد با جنگل بتنی ای که محله "کاستی کوارتیر" (محله ای در مارسی) به زین الدین زیدان و رفقایش فضایی برای فوتبال بازی کردن داد، هیچ چیز مشترکی را ندارد. این شهر، شهری است سمی: جایی که بیکاری به بالای 50 درصد رسیده و ماموران آتش نشانی در جواب دادن به تلفن ها بی میل هستند، زیرا می ترسند سوژه تفریح جوانان اوباش شهر قرار بگیرند. چیزی که از تربیتِ سخت زیدان در او باقی مانده، خویی آرام و گاهاً عصبی است. اما یاغی بودن کانتونا از سرچشمه متفاوتی جوشش کرده است- و این طغیان یقیناً از محیطی که او در آن پرورش یافته نشات نمی گیرد، محیطی که پر مهر و از بسیاری جهات شاد بوده است.
اریک کانتونا و زین الدین زیدان، دو چهره اسطوره ای فوتبال فرانسه، هر دو در شهر مارسی، در خانواده هایی مهاجر و در تبعید، به دنیا آمده اند. با این وجود، زندگی آن ها در مارسی شباهت چندانی به همدیگر نداشته است.
پدر اریک کانتونا، آلبرت، خود دروازه بان خوبی بوده است، هرچند نه آن قدر خوب که به یکی از باشگاه های آن منطقه بپیوندد. با این وجود، آلبرت به اندازه ای خوب بود که مربی سه پسرش بشود. شرایط جغرافیایی خانه محل زندگی خانواده کانتونا به گونه ای بود که فوتبال بازی کردن با یک توپِ مناسب را کاری بسیار مشکل ساز می کرد. پاسیو (حیاط) دارای فضای مناسبی بود، اما قرار گرفتن خانه روی یک تپه بلند باعث می شد تا هر شوتِ بی دقتی وارد سرازیری تپه بشود، جایی که وارد مِلک یک همسایه عصبانی می شد و باید توسط او باز گردانده می شد. کانتونا و برادرانش چنان گرمِ بازی بودند که به جای طی کردن مسیر سرازیری و بازگرداندن توپ به حیاط، روزنامه های قدیمی را به شکل یک جسم کروی در می آورند و به بازی کردن ادامه می دادند. پایه های یک جا رختی تبدیل به تیرک های دروازه می شدند و جوراب های در هم فرو رفته به قدری به توپ واقعی شبیه می شدند که بتوان به ضربه زدن و جر و بحث کردن درباره بازی ادامه داد. آلبرت، پدر اریک کانتونا، با یادآوری آن دوران می گوید:
ما می توانستیم صدای آن ها را بشنویم که دائماً در حال حرف زدن بودند. "توپ از خط عبور کرد؟ نه، رد نشد". گاهی اوقات مجبور می شدیم یکی از آن ها را از پشت گردن بگیریم و بلند کنیم تا بقیه ساکت شوند.
ساکت- ولی نه برای مدتی زیاد. اشتیاقی که در سه پسر نسبت به فوتبال جریان داشت، در پدرشان نیز موجود بود. آلبرت می توانست پسران خاطی اش را با نبردن آن ها به استید-ولودروم برای تماشای بازی های خانگی المپیک مارسی تنبیه کند. در واقع آلبرت آن ها را به ولودروم می برد تا بازی های جوزیپ اسکوبلار (ماشین گلزنی یوگوسلاویایی) و راجر مگنوسون (وینگر سوئدی) را تماشا کنند، بازیکنانی که برخی از مسحور کننده ترین نمایش های فوتبالی اوایل دهه هفتاد میلادی را به نمایش می گذاشتند. در یکی از آن اولین حضورها در استادیوم مارسی، به تاریخ بیستم اکتبر 1972، اریک که روی شانه پدرش جا خشک کرده بود، یکی از 48 هزار نفری بود که پیروزی 1-2 آژاکس، قهرمان وقت اروپا، در مقابل تیم شهرشان را از نزدیک مشاهده کرد. زیبایی این نمایش هلندی، پسرِ شش ساله را به حدی مجذوب خود کرد که تا به امروز هیچ تیم دیگری (حتی برزیلی ها که توپ را به گونه ای به یکدیگر پاس می دهند که انگار کادو است)، جای کرایف را در معبد کانتونا نگرفته است. یوهان کرایف، "یک هنرمند، یک وهم"، چنان آن پسر بچه را به نارنجی ها علاقه مند کرد که وقتی در سال 1981، فرانسه در دیدار انتخابی حیاتی جام جهانی با هلند روبرو شد، اریک کانتونا برای شکست هم وطنانش دعا کرد. فرانسه در آن بازی با نتیجه 0-2 به پیروزی رسید. نخست یک مارسی ـی، دوم یک فوتبالیست، سوم، و با اختلاف زیاد، یک فرانسوی.
در همان عوان که اریک این اشتیاق دیوانه وار را نسبت به "توتال فوتبال" آژاکس پیدا کرد، وقتی تنها شش سالش بود، به اندازه ای بزرگ بود که اولین فرم ثبت نامش را پر کند. همانطور که برادر بزرگترش، ژان-ماری، به تیم "اس او کایول" پیوسته بود، و برادر کوچک ترش، ژوئل، بعدها به این تیم می پیوست، اریک نیز وارد تیم کایول شد، جایی که از او خواستند درون دروازه بایستد. این برای پسر آلبرت (پدر اریک که دروازه بان بود) انتخابی منطقی بود، اما آن چنان جذابیتی برای اریک نداشت و موجب هدر رفتن نبوغ او می شد. این که اریک چه استعداد حیرت آوری داشت به زودی مشخص می شد. در هر حال، او این شانس خوب را دارا بود که در خانه ای زندگی کند که در کنار بهترین مدرسه فوتبال مارسی قرار داشت.
وقتی کانتونا در سال 1972 به تیم المپیک کایول پیوست، این موسسه از اعتبار خوبی برخوردار بود. آن ها موسسه ای بودند که در سال 1939، چند ماه قبل از اعلان جنگ فرانسه به آلمان، تاسیس شده بودند و بهترین تیم پرورش دهنده بازیکن در آن منطقه بودند، حتی بالاتر از غول هایی همچون المپیک مارسی و او جی سی نیس. تیم های رده های سنی پایین این موسسه به طور معمول سایر تیم های آن ناحیه را که در مسابقات محلی شرکت می کردند، در هم می شکستند. انبوه مدال ها و جام هایی که امروزه در محل این باشگاه وجود دارد، شاهدی بر این موفقیت های دنباله دار است.
تیم فوتبال "او اس کایول"، جایی که کانتونا فوتبالش را از آن آغاز کرد، تیمی بازیکن ساز در ناحیه مارسی محسوب می شود.
تا قبل از تبدیل شدن اریک کانتونا به "کانتو" (نام اختصاری اریک کانتونا)، مشهور ترین محصول موسسه کایول بازیکنی بود به نام راجر جووه، هافبکی که در دهه هفتاد میلادی هفت بار برای تیم ملی فرانسه به میدان رفت و با استراسبورگ به مقام قهرمانی لیگ این کشور دست یافت، در حالی که 13 سال را نیز به عنوان ضربان قلب تیم نیس ایفای نقش کرده بود. ژان تیگانای بزرگ در همان سالی به کایول پیوست که اریک کانتونا به آن ملحق شد، اما تیگانا بیش از 10 سال بزرگ تر از کانتونا بود. تا به امروز، 11 بازیکن از این موسسه به بازیکنان حرفه ای فوتبال تبدیل شده اند که با توجه به غیر انتفاعی بودن آن، فقدان منابع مالی و مربیانی که با سخاوتشان بدون دریافت دستمزد در آن کار می کنند، رقمی خیره کننده به شمار می آید. کانتونا نمی توانست آموزش فوتبالی بهتر از این را طلب کند.
یکی از هم تیمی های او در آن زمان، کریستف گالتیر، که هرگز به بازیکنی حرفه ای تبدیل نشد، نقل کرده است که او چگونه خیلی زود تاثیرش را در تیم گذاشت. گالتیر به یاد می آورد اریک که پیش از آن فقط یک بار در چارچوب دروازه ایستاده بود، در جریان یکی از بازی های کایول که تیمی بود خودپسند وعادت داشت تیم های مقابلش را در هم بکشند، از نتیجه 0-15 بازی و عدم رسیدن توپ به او (به عنوان دروازه بان تیم) ناراضی بود و اصرار داشت که به پست های هجومی منتقل شود. قرار نبود فوتبال این قدر کسل کننده باشد، چیزی که اریک پس از بازنشستگی اش با بیانی بهتر درباره آن گفت:
حتی به عنوان یک فوتبالیست، من همیشه خلاق بودم. هرگز نمی توانستم در نقش یک بازیکن تدافعی بازی کنم، زیرا در این صورت مجبور می شدم تا خلاقیت بازیکنان حریف را نابود کنم.
چند هفته پس از قتل عامی که اریک کانتونا تنها از دروازه ناظر آن بود، این دروازه بانِ ناراضی توانست راه خودش را از دروازه تیمش جدا کند و در پست های تهاجمی به کار گرفته شود. کایول در تورنمنت معتبری که برای رده سنی زیر 12 سال در شهر کن در نظر گرفته شده بود، شرکت کرد. آن ها قهرمان شدند (انتظار دیگری هم نمی رفت)، و کانتونا جایزه بهترین بازیکن تورنمنت را از آن خود کرد. اریکِ جوان همچنان گاهی اوقات دستکش دروازه بانی را به دست می کرد، اما فقط زمانی که تیمش در حال تمرین پنالتی روی زمینی سنگلاخی بود و یا وقتی که این سه برادر (به همراه گالتیر) در یکی از دو پارکینگ باشگاه در حال تمرین شوتزنی بود. همچون مارادونا و پلاتینی، کانتونا فوتبال را با دریبل زدن به وسیله قوطی های افتاده درسطح خیابان ها یاد گرفت. او همواره حس می کرد که این ضربه های فی البداهه به قوطی ها نه تنها باعث غنی شدن مهارت هایش می شدند و به او یاد می دادند که چگونه از کمترین فضاها بهره ببرد، بلکه گونه ای نجیب تر و اصیل تر از فوتبالی که عاشقش بود را ارائه می کردند. او در سال 1993 در مصاحبه با خبرنگاری فرانسوی در این باره گفت:
شانس من این است که روح فوتبال خیابانی را در خودم نگه داشته ام. در خیابان، وقتی که پسربچه ای بودم با لباس قرمز و پسربچه ای را می دیدم که او هم قرمز پوشیده، ما با همدیگر بازی می کردیم، در یک تیم. هیچ استراتژی، هیچ تاکتیکی وجود نداشت. فقط بداهه وجود داشت و لذت. چیزی که از آن زمان در خودم نگه داشته ام، لذت است و تصمیم گیری های آنی. با وجود تمام چیزهایی که گفته می شود، در فوتبال امروز، یک بازیکن فوتبال بداهه کار تر از هر هنرمندی است که خود را بداهه کار می داند.
آلبرت از اینکه اریک از تور دروازه جدا شده بود، دلخور نبود. او آن قدری از فوتبال می دانست که متوجه استعداد ویژه دومین پسرش باشد. اریک کانتونا در این باره می گوید:
لزومی نداشت که پدرم به من بگوید چقدر خوب هستم، من می توانستم این را از چشمان او بخوانم. خوب است که چیزها گفته نشوند، بلکه با راه های دیگر نشان داده شوند.
اریک کانتونا در 17 سالگی
در بیش از 200 باری که اریک کانتونا با پیراهن زرد و آبی کایول به میدان رفت، تنها چند بار طعم شکست چشیده شد. هیچ کسی دقیقاً نمی داند که کانتونا چه تعداد گل را در این تعداد بازی به ثمر رسانده است، اما اگر اغراقِ مارسی ـی ها که دوست دارند آمار او را بهتر نشان دهند را نادیده بگیریم، او باید صدها گل را به ثمر رسانده باشد و این در حالیست که تیم کایول اغلب در برابر تیم هایی بزرگتر از سن بازیکنانش قرار می گرفت ("او در نه سالگی همچون بازیکنی 15 ساله بازی می کرد" چیزی است که اغلب از شاهدان بازی های او شنیده ام). کیفیت کنترل های توپ او، خونسردی اش در مقابل دروازه حریفان، و مهم تر از همه، اعتماد به نفسش در کار کردن استادانه با توپ موجب می شد تا اریک حتی در استانداردهای بالای کایول نیز بالاتر از بهترین نسل فوتبالیست های تاریخ این تیم باشد. ایوس سیچولو، شخصی که زندگی اش در شش دهه گذشته با این باشگاه پیوند خورده، از بازی کردن در تیم جوانان تا بر عهده گرفتن پست ریاست، به طور مرتب درباره "غرور، پرستیژ ذاتی و کاریزما" پسر کوچکی صحبت کرده است که او را برای اولین بار پس از تولد 6 سالگی اش دید. او درباره کانتونا می گوید:
نگرش او برای خودنمایی و جلب توجه نبود- این کانتونای واقعی بود. او یکی از آن بازیکنان نادری بود که می دانستید قرار است به بازیکنی حرفه ای تبدیل شود. او حتی به عنوان یک پسر کوچک باعث رویاپردازی می شد. کانتونا نیاز نداشت که فوتبال را آموزش ببیند؛ فوتبال در فطرت او وجود داشت.
ادامه این فصل را در هفته آینده بخوانید.