طرفداری- طی سه سال حضور در مادرید، ژوزه مورینیو یک بار لیگ اسپانیا را به دست آورد. این تنها قهرمانی کهکشانی ها در دوره فلورنیتو پرز پس از سال 2003 با ویسنته دل بوسکه است.
ژوزه مورینیو در صحبت با نشریه A Bola کشورش پرتغال در خصوص آخرین روزهایش در اینتر گفت:
از فشار نمی ترسیدم. وقتی پورتو را به قصد چلسی ترک کردم گفتم که اگر از چالش می ترسیدم، هرگز پورتو را ترک نمی کردم. صندلی آبی خودم را داشتم، با یک جام زیبا و مردمی که به مانند خدا مرا می پرستیدند. پس از تابستان 2004 می توانستم ده بازی پیاپی را در پرتغال ببازیم و هنوز مردم باورم داشتند. اما این را نمی خواستم. به چلسی رفتم و بعد اینتر و وقتی با پیشنهاد رئال مادرید مواجه شدم، دانستم که بزرگترین چالش از راه رسیده است. اشتیاق بود که مرا جلو می برد. پیشنهاد آن ها را پذیرفتم. آن را مدت ها پیش از فینال در سانتیاگو برنابئو پذیرفته بودم. از سوی خورخه مندس در خصوص پیشنهاد آن ها مطلع بودم. شب پیش از بازی با اینتر در نیمه نهایی بود. در هتل ماندارین اورینتال (هتلی اعیانی که اقامت در آن روزی 435 پوند است) بودیم. موراتی از این موضوع بی خبر بود اما آن شب والدانو، بوتراگوئنو و مندس به اتاق من و روی فاریا آمدند. قائدتا این اجازه نباید به من و آن ها داده می شد اما رئیس هتل را از زمان حضور در بارسلونا می شناختم.
حرف هایی که در هتل رد و بدل شد:
مندس در خصوص مسائل مالی به جمع بندی رسیده بود و صحبتی در این خصوص نبود اما می خواستم در خصوص نحوه کار حرف هایشان را بشنوم. همان حرف های همیشگی. والدانو صریح تر صحبت می کرد و از عبارت استقلال لازم حرف می زد. اما بوتراگوئنو لبخندی بزرگ بر لب داشت و دائما از سانتیاگو برنابئو و 9 جام قهرمانی قطار شده در موزه باشگاه می گفت. نگاهشان که می کردم، عروسک های خیمه شب بازی کسی دیگر به نظر می آمدند. آیا می ترسیدم؟ کمی، اما دلم برای هیجان تنگ شده بود. به نظر کارم در ایتالیا تمام شده بود. هر سال قهرمان می شدم. آیا فکر می کردم کاری نیمه تمام در مه آتزا دارم؟ نه چون باور داشتم که تنها دو بازی تا بالا رفتن جام قهرمانی اروپا باقی مانده است. همان شب با هم دست دادیم و به آن ها گفتم به رئیستان بگویید که یک مربی بزرگ را در سانتیاگو برنابئو خواهی داشت. قرار نبود که خبر تا بعد از فینال و جشن قهرمانی منتشر شود اما آیا تحت تاثیر قرار گرفتم؟ آیا ترسیدم؟ نه چون مسیر را باور داشتم. قهرمان شدیم، همانطور که می خواستم. در مرکز زمین ایستاده بودم؛ نگاهشان می کردم که با چشم های از حدقه در آمده در زمین می دوند و با خودم می گفتم خدای من، عاشقشان هستم. شاید باید تا سال ها بعد در مه آتزا می ماندم تا پایانی آنطور خوش را برای خودم رقم بزنم و این را نمی خواستم. هنوز هم عاشقانه دوستشان دارم اما نمی دانم که آیا داستان من و اینتر جایی در آینده دوباره رقم بخورد یا نه. پیشنهاد هدایت اینتر، بهترین پیشنهادی خواهد بود که برای پذیرش آن، دو بار فکر خواهم کرد.
پرواز به مادرید و ملاقات با آقای رئیس:
به مادرید رسیدم. در فرودگاه آدولفو سوارز باراخاس، یک بنز سیاه رنگ منتظرم بود. یک لیموزین که در آخرین صندلی آن آقای فلورنتینو پرز نشسته بود. صندلی قسمت میانی خودرو برایم باز شد. با هم دست دادیم و نوشیدنی خنک تعارف کرد. اولین حرف هایمان؟ شاید باورتان نشود اما از نوشیدنی گفت. کلارا کُن لیمون. آبجویی سنتی در مادرید که از لیمو گرفته می شود. می گفت ما در مادرید، باور داریم که بهترین نوشیدنی ها جهان را داریم، شما چطور فکر می کنید آقای مورینیو؟ می دانستم که مردی که جلویم بود شباهتی به خورخه داکوستا (مدیر پورتو از سال 1982)، آبراموویچ و یا موراتی ندارد. می دانستم که یازدهمین مربی در طی هفت سال هستم.
عکس های زیادی در مراسم تفویض گرفته شد و به طور کل همه چیز در پر زرق و برق ترین حالت ممکن بود. اما همانقدر که از من عکس گرفته شد، از آقای رئیس هم عکس گرفته شد. رفتار دوستانه ای داشت و آن روزها مکررا برایم در مورد اهداف و بلند پروازی ها می گفت و اینکه باور دارد بهترین مربی جهان را استخدام کرده است.
و کار در رئال مادرید رسما آغاز شد:
بخش محبوبم آنجا بود که کار را در والدبباس آغاز کردم. پاهایم را روی چمنی می گذاشتم که باور داشتم بهترین مجموعه ورزشی برای آماده سازی یک تیم در دنیای فوتبال است. کاکا را و رونالدو یک سالی بود که در باشگاه بودند و این اتفاق خوبی بود. دوست نداشتم بزرگترین خرید های تاریخ در دوره من رقم خورده باشند اما همینطور دوست داشتم دو تن از بهترین ها را همزمان در ترکیب داشته باشم. باور داشتم که شکست بارسلونا با اینتر را، این بار با رئال مادرید تکرار می کنم. فصل اول دوم شدیم اما تلخ ترین لحظه شکست در الکلاسیکو بود. رونالدو گواردیولا را هل داد، راموس اخراج شد و پنج گل خوردیم. اما شاید بدتر از آن اتفاقاتی بود که پس از آن رخ داد. از تماس هایی حرف می زنم که اتحاد را زیر سوال می برد. ترکیب هایی که لو می رفت. حاشیه هایی باورشان نمی کردم. از رئیسی که به جای حمایت از مربی، به سود بازیکن ها ریش سفیدی می کرد. در اتاق پرز با آب و تاب برایش توضیح دادم که چرا به ایکر کاسیاس نیازی ندارم. قاب عکسی رو دیوار اتاقش را نشانم داد کاسیاس جوان در کنار رائول، سالگادو و روبرتو کارلوس به جام قهرمانی اروپا نگاه می کردند.
از من خواست که آرام تر باشم و بدانم که در بزرگترین باشگاه جهان هستم و همینطور بدانم که ترتیب کارها در این باشگاه را کم کم متوجه خواهم شد. برایش از ترتیبی می گفتم که می خواهم شرایط پیش برود و از من می پرسید که خوب، در تابستان کدام بازیکن ها را می خواهید آقای مورینیو؟ و بعد خودکار گران قیمتش را از جیبش بیرون می آورد و انگار که منتظر شنیدن اسامی باشد. روزهای بد را پشت سر گذاشتیم و در نهایت سرپا ایستادیم و کوپا را کسب کردیم. فصل دوم با قهرمانی اسپانیا همراه شد اما از ابتدای فصل سوم شرایط بدتر د.
حاشیه ها به شکلی دیگر از راه رسیدند:
اتفاقی که با اوزیل افتاد، اتفاقی بود که بعد ها با خوان ماتا هم در چلسی افتاد. بازیکنان لوکس! تیم من به بازیکنانی نیاز دارد که برای فوتبال شور داشته باشند و بجنگند. اوزیل مرتبا درگیر حواشی خاص خود خارج از زمین بود و اگر در خصوص وضعیت مشابه رونالدو می پرسید، باید بگویم که وضعیت این دو بازیکن در زمین تمرین شباهتی به هم نداشت. رونالدو می توانست مستقیما از نایت کلاب یا سر ضبط ژیلت بیاید و بعد دیوانه وار در زمین تمرین بجنگد اما اوزیل اینطور نبود. ثبات نداشت و حدسی نداشتم که در بازی های مهم یک اوزیل آماده یا خسته را شاهد خواهم بود. کنار گذاشته شد و اینطور بود که دو دستگی به وجود آمد. اگر از من در خصوص تیشرتی که یکی از بازیکنان زیر پیراهن خود پوشیده بود یا در خصوص ایکر کاسیاس بپرسید، جوابی برای شما نخواهم داشت. اگر در مورد دخالت های پرز هم بپرسید نیز حرفی نخواهم زد. نمی خواهم آسیبی به باشگاه بزنم و همینطور دوست ندارم به آن روزها فکر کنم.
آیا رختکن از دست رفت؟
می گفتند که من مقتدر ترین مربی جهان هستم اما آیا رختکن را در مادرید از دست دادم؟ جواب این سوال، تلخ ترین بله ای است که در زندگی ام بر زبان جاری می سازم. بله، رختکن را به طور کامل از دست دادم و اینطور بود که باور دارم وقتی باشگاه را ترک می کردم، نفرات زیادی ناراحت نشدند. پرتغال کشورم بود، در انگلستان به باشگاهی که تاریخ فوق العاده ای نداشت با جام قهرمانی اروپا می آمدم و در اینتر کسب قهرمانی داخلی و جلب احترام برایم دشوار نبود. اما مادرید، انگار دنیای دیگری بود. انگار که هر کاری در سایر کشورهای جهان انجام داده باشید و به لقب بهترین هم نائل آمده باشید، این جا مهم نیست. این جا لازم است پیش از آن نظر برخی بازیکنان را جلب کنید. باید آن ها را راضی می کردید و در غیر این صورت، صندلیتان به لغزان ترین شغل در تمام اروپا تبدیل می شد.
دروغ 13 بود!