برادران يوسف وقتى مى خواستند يوسف را به چاه بيفكنند يوسف لبخندى زد ، يهودا پرسيد چرا خنديدى ؟؟ اين جا كه جاى خنده نيست !! يوسف گفت : روزى در اين فكر بودم كه چگونه كسى مى تواند به من اظهار دشمنى كند با وجود برادران نيرونمدى چون شما دارم ؟؟ اينكه خداوند همين برادران را به من مسلط كرد تا بدانم كه غير از خدا تكيه گاهى نيست ....،،،، ولى من اميدوارم اول خدا و ياد خدا و بعد كسانى باشن كه از لحاظ شخصيت و منش و رفتار بهشون تكه كرد و از چالشها و سختيها عبور كرد ،،،، مرسى كه هستين ، يك روز خوب مياد.