شاه صفی
از جمله رفتار های منفی شاه عباس،مشکوک بودن به درباریان و فرزندانش بود که موجب کشته شدن تمام ان ها شد.به همین دلیل شاه های بعد از شاه عباس کبیر،هچکدام برای سلطنت تربیت نشده بودند.شاه عباس ولیعهد خود صفی میرزا را کور کرد و سپس کشت.اما بعدا از رفتار خود پشیمان شد و برای جبران کارش پسر صفی میرزا،سام میرزا را به عنوان ولایت عهدی برگزید.
اغاز سلطنت
پس از مرگ شاه عباس کبیر،سام میرزا هنگامی که 18ساله بود،با نام شاه صفی تاجگذاری کرد.علت ان که نام پدرش را برای عنوان خود برگزید،این بود که می خواست نام پدر مظلوم خود را به همگان یاد اوری کند.شاه صفی بزرگ شده ی حرم سرا بود و به همین دلیل بود که خشونت و سوءظن به همگان برای او امری عادی بود.از همان بدو سلطنتش عیاشی را اغاز کرد و از امور مملکت داری فاصله گرفت و همه ی امور به دست وزرا افتاد.
مشکلات حکومت داری
در همان سال نخست،ازبکان به مشهد حمله کردند اما پس از شکست به مملکت خودشان گریختند.سلطان مراد چهارم که از با کفایت ترین سلاطین عثمانی بود،پس از مرگ شاه عباس کبیر،از این فرصت استفاده کرد و به اذربایجان و بغداد لشکر کشید.نتوانستند در اذربایجان کاری کنند اما عراق را محاصره کردند که پس از چندی به دلیل عزیمت شاه صفی به منطقه،خسرو پاشا،سردار ترک مجبور به ترک محاصره و بازگشت به عثمانی شد.
چند سال بعد سردار ترک به نخجوان،ایروان و تبریز حمله کرد.نیمی از شهر تبریز را به اتش کشید و غارت کرد اما به دلیل سرمای شدید،محاصره ی ایروان و نخجوان را تمام کرد واز تبریز نیز عقب نشینی کرد و به عثمانی بازگشت.
مشکلات و صلح با عثمانی
پس از چندی عثمانی به عراق یورش برد و عراق عجم سقوط کرد.شاه صفی که بیم داشت مبارزات به داخل ایران نیز کشیده شود،تقاضای صلح با عثمانی را خواستار شد و طبق معاهده ای حکومت عراق را به عثمانی تحویل داد.
بر کناری حکام
بزرکترین اشتباه شاه صفی این بود که به توصیه ی وزیرش،سارو تقی،حکام ولایت را برکنار و ایالات را سقوط کرده اعلام کرد و کشور به یک خاصه تبدیل شد.این مشکل حتی در دربار شاه سلطان حسین هم خسارات جبران ناپذیری به ایران وارد کرد.
سلطنت هولناک
دوره ی شاه صفی،دوره ای هولناک،خونین اما کوتاه بود.در این مدت که مستی برای او تقریبا دائمی شده بود،او همسران،فرزندان و درباریان خود را بی رحمانه کشت.او ایران را تهی از هرگونه فرد بالیاقت ساخت.شاه صفی حتی به فاتحان عراق،هرمز و قره باغ در زمان شاه عباس نیز رحم نکرد.دوره شاه صفی ننگین ترین و مرگبار ترین دوران حکومت صفوی بود.او پس از 14سال سلطنت بیهوده بر اثر خوردن شراب زیاد عجلش فرا رسید.او را در قم دفن کردند و سلطنت به پسر خردسالش عباس میرزا،رسید.
شاه عباس دوم
پس از مرگ شاه صفی،فرزندش عباس میرزا،با نام شاه عباس دوم در سن 9سالگی به سلطنت رسید.و به علت کودکی اش،سارو تقی نیابت را برعهده گرفت.در اغاز سلطنت،به اصرار درباریان ساروتقی را به قتل رساند.سلطنت او به جز قتل وزیرش عادلانه و خوب بود.او یک کرور تخفیف مالیاتی را به مردم بخشید.
عباس پیرو عباس
شاه عباس دوم در تمام کار هایش از شاه عباس کبیر تقلید می کرد.
او هنگامی که محمد خان،پادشاه ازبک برای زیارت خانه ی مکه از ایران می گذشت،امر کرد از او ستقلال گرمی به عمل اورند.
او همانند شاه عباس پشت سر ملاها نماز می خواند،به شهر و بازار می رفت و به تفریحات سالم می پرداخت.او حتی فرمان داد که نوشیدن شراب مجازات دارد.اما این فرمان زمان زیادی دوام نیاورد و خود شاه عباس دوم هم شراب خوار شد.در زمان او عده ای از یهودیان به اسلام گرویدند.
جنگ ایران و هند
از اول سلسله ی صفویه تا کنون،روابط ایران و پادشاهان گورکانی هند خوب بود.اما در زمان شاه جهان گورکانی،بر سر سرحداد مرزی شهر قندهار،اختلاف افتاد.قندهار که ضمیمه ی خاک ایران بود،به فرمان شاه جهان،به خاک هند پیوست.
شاه جهان پس از قندهار متوجه ترکستان شد و به بلخ لشکر کشید.محمد خان هم به یاری شاه عباس دوم،با ارتش هند روبه رو شد.اما هند عقب نشینی کرد.یک سال بعد،سفیری از هند به ایران امد تا مقدمات اشتی را فراهم اورد.اما شاه فرمان باز پس گیری قندهار صادر کرد و بار دیگر قندهار جزئی از خاک ایران شد.
سال های بعد نیز با تدبیر شاه عباس دوم صفوی،توطئه روسیه برای تصرف گرجستان به کمک شروان شاه،بر ملا و از میان رفت.
عمرانی های شاه عباس دوم
در ابادانی همچون شاه عباس کبیر بود.او تمام عمارت های اصفهان را ترمیم کرد و به ساخت بناهای جدید روی اورد.
اما در سال های اخر عمرش،شراب خواری را به حد اعلی رساند و همچنین به علت ازادی های دین مسیحیت در مورد شراب خوردن،با مسیحیان ارتباط داشت.
مرگ
در زمانی که 25سال از حکومتش می گذشت،به نوعی بیماری دچار گشت و هنگامی که به توصیه ی علما به مشهد می رفت،در دامغان در گذشت.
شاه سلیمان
شاه عباس دوم دو پسر به نام های صفی میرزا و حمزه میرزا.شاه عباس دوم به صفی میرزا با این که فرزند ارشدش بود،هیچ علاقه ای نداشت و به همین دلیل او را در کاخ ها محبوس کرده بود.
پس از فوت شاه،امرا در دامغان جلسه تشکیل دادند و چون شاه جانشین نداشت،امرا حمزه میرزا را سلطنت رساندند و برای عملی شدن هدفشان،شایعه کردند که شاه متوفی،فرزندش صفی میرزا را کور کرده است.اما خواجه های دربار مخالفت کرده و صفی میرزا را به سلطنت رساندند.
در ابتدا،شاه صفی دوم،برادر کوچکش حمزه میرزا را به قتل رساند و به توصیه درباریان با نام شاه سلیمان،تاجگذاری کرد.
شاه سلیمان از بی کفایت ترین،عیاش ترین و بدنام ترین پادشاهان صفوی است.
حکومت ظالمانه
در دوران این پادشاه که همیشه مست بوده است،دماغ ها کنده شد،گوش ها بریده شد و چشم ها کور شد تا این پادشاه بتواند به عیاشی هایش برسد.
داستانی از سفرنامه ی شاردن:از یکی از درباریان شاه شنیدم که می گفت هرگاه به حضور شاه فراخوانده می شدم،دست به دعا بودم تا از اعضای بدنم نرود.وقتی هم که از حضور شاه مرخص می شدم،دست هایم را به سمت رم می بدم تا ببینم سرم سر جایش هست؟
بزرگترین شانس شاه سلیمان این بود که در دوران او عثمانی ازبکان و هندی ها هر کدام به نحوی مشغول بودند و به همین دلیل فرصت حمله به ایران را نداشتند.در این دوران فقط جنگ ترکمن ها در استر اباد(گرگان) بود که به پیروزی شاه سلیمان خاتمه یافت.
شاه راحت طلب
تقریبا تمام امور درست امرا بود و وقتی امرا به شاه سلیمان گفته بودند اگر زمانی عثمانی به ایران حمله کند چه می کند،شاه در پاسخ گفت که اگر فقط اصفهان باقی بماند،کافی است!و وقتی امرا به او تذکر دادند که روابط با اروپا ضد عثمانی،بغدا و کربلا را ضمیمه خاک ایران می کند،او گفت که حوصله ی جنگ را ندارد.
ارتش در این زمان به نهایت بی اظباطی و اشفتگی رسیده بود و توان عهد بستن با کشوری یا جنگیدن با ارتشیرا نداشت و و فقط به درد باج گرفتن از مردم و کتک زدن انها می خورد!
در این دوران ننگین،شاه فرمان ازار و قتل ارامنه و یهودیان را صادر کرد.
حکومت بیسن و نه ساله
شاه که به سر کوچترین چیز ها به شدت خشمگین می شد،باعث صدور فرمان هایی می شد که گاه خود نیز پشیمان می گشت.او بسیار به تاثیر کواکب در زندگی انسان اعتقاد داشت و کارش به خرافه پرستی می کشید.او نصبت به سایر مذاهب و ادیان بسیار افراطی بود.
سر انجام،هنگامی که مرد،مملکت در معرض تجزیه قرار گرفت.
شاه سلطان حسین
شاه سلیمان دو پسر به نام های حسین میرزا و عباس میرزا(در بعضی روایات با نام میرزا مرتضی)
داشت و هنگام مرگ به همگان اعلام کرد که اگر خواهان سرفرازی کشور هستند،عباس میرزا و اگر خواهان راحت طلبی هستند،حسین میرزا را به پادشاهی برگزینند و درباریان راحت طلب،پس از مرگ شاه سلیمان،حسین میرزا را با نام شاه سلطان حسین به پادشاهی رساندند.
حکومت
حکومت در سرحداد مرزی و دیگر مناطق دور از پایتت نفوذ نداش و حکام محلی خود رایی کامل داشتند. حکام محلى هم براى جبران مبلغى که مستمراً براى حفظ منصب خود به وزرا و درباریان مىپرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذى از مردم دریغ نمىکردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادى بود و هم گوش شنوایى به دولتخانه صفوى براى آگاهى و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتى غالباً شورشهایى که ناشى از اوضاع برآمده از ظلم و تعدى حکام محلى این نواحى را دستخوش طغیان و ناامنى مىساخت، به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو مىنشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایت مجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» مىشد. آنان نیز هیچ وسیلهاى جز خشونت براى رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمىشناختند. سپاه شاه، که سالها بى کار، بى نظم، بى تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کارى جز آزار و اذیت مردم بى دفاع و زورگویى و اجحاف بر نمىآمد؛ البته انتظارى بیش از آن هم از سپاه دولت صفوى نمىرفت؛ چه بسیارى از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهاى فرومایهاى اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانى شان بلکه با خرید منصب و پرداخت رشوه و یا چاکر منشى و اظهار «وفا دارى» بى چون و چرا به شاه و خواجه سرایان به دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمىتوانستد زیر مجموعه تحت الامر خود را از دریافت رشوه و باج خواهى جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک هم داشتند. از این رو، نیروى نظامى و انتظامى از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان و دزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسى و قبول خطر بود، به کلى ناتوان مىماند و تنها در اقداماتى که نتیجه مادى ملموس داشت و منجر به غارت رعیت مىشد «خطر» مىکرد.
طغیان قوم بلوچ و افغان،سر اغاز سقوط صفویه
صفوى، هنگامى که اوضاع به نهایت انفجار مىرسید و آش بیش از حد شور مىشد، کوشش مىکرد براى کنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود، استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره گرفت.شورش طوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد و حتى دامنه آن به حوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش را پذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود که بر اثر دسیسههاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وى جنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان به قندهار جانب عزیمت کرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود.خشونت گرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها(قومی در قندهار)، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق به فرو نشاندن آن شد.سپس،میر ویس از سوی شاه به عنوان والی قندهار انتخاب شد.پس از ان،او بر مردم افغان روا داشت تا جایی که افغان ها به رهبری محمود افغان به اصفهان امده و پایتخت با شکوه صفویه را محاصره کردند.
شاه نادان،سپاه بی نظمش را برای جنگ با شورشیان فرستاد اما سر از پا دراز تر و شکست خورده به کاخ برگشتند.
شاه نیز که از ترس جانش وا مانده بود،به محل شورشیان امده و جقه ی صفویه(نشان فرمانروایی پادشاهن صفوی که از شاه به شاه دیگر به ارث می رسید)را به وزیر محمود افغان احطا کرد.اما محمود افغان نپذیرفت و شاه سلطان حسین نیز تاج صفوی را با دست خود بر سر محمود افغان گذاشت و هفت سال سلطه ی افغانان بر ایران اغاز شد.
شاه تهماسب دوم
در همان ایامى که محمود افغان به اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده و به جنگ افغانها روانه سازد.
محمود افغان پس از تسخیر اصفهان، عدهاى از افهانها را برای دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوى تبریز حرکت کرد.مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب سپاهیان را کشتند و تعداد بسیار کمی از انها به اصفهان بازگشتند.محمود افغان که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.
دولت ناپایدار اشرف افغان
چون پس از قیام مردم قزوین، دیگر نقاط هم سر به شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس از مدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى، یزد و بندر عباس بر نیامد.سر انجام پسر عمه اش اشرف افغان او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرش عبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت. شاه طهماسب هم که اطرافیانش او را در قزوین بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هر نقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود.
حکومت ابیورد
در این میان نادر افشار در بیورد خراسان حکومت می کرد و با لیاقتی که از خود نشان داده بود،فرمانده لشکر شاه طهماسب دوم شد و او را در تمام جنگ ها همراهی می کرد.شاه نیز که می خواست به نادر بفهماند قدرت دارد،بدون اطلاع نادر به جنگ با عثمانی رفت و شکست خورد.نادر که خشمگین شده بود او را از سلطنت خلع و پسرش عباس میرزای شیر خوار را به سلطنت رساند و خود نیز نایب السلطنه شد.سپس بزرگان و زمام داران حکومت را در دشت مغان جمع کرده و اعلام بی طرفی کرد.بزرگان کشور نیز که از میل نادر به سلطنت اگاه بودند وی را به سلطنت رساندند.بدین تریب حکومت 230ساله ی صفویه بر چیده شد.
انقراض صفویه
سپس طهماسب دوم را به زندان مشهد فرستادند.12 سال بعد پس از مرگ نادر شاه افشار،طهماسب نیز به دست رضا قلی فرزند نادر کشته شد و سپس تمام صفویان قتل عام شده و از صفحه ی تاریخ پاک شدند.
-------------------------------------
230 سال سلطنت خاندان صفویه بر ایران:
217 سال سلطنت رسمی+13 سال سلطنت متزلزل
شاه اسماعیل 23سال
شاه تهماسب 54سال
شاه اسماعیل دوم 1سال
سلطان محمد خدابنده 10سال
شاه عباس 42سال
شاه صفی 14سال
شاه عباس دوم 25سال
شاه سلیمان 28سال
شاه سلطان حسین 20سال
شاه تهماسب دوم 10سال
شاه عباس سوم 3سال
پایان.............................................................................................................................................................................................................................................