باید با این فضای مشکوک و مبهم و گنگ چه کرد؟!....اصلا باید کاری کرد؟!....حق با کیست؟!....حتما با من است!!...برو گمشو بینم....
اشباع شده ام از توهمات و تشویشات زاییده ی ذهن آلوده ی خودم و آدم های مزخرف تر از خودم......
برنامه ی من در زندگی این است....چرا خفه نمی شوی؟!...حرف که کشک و دوغ است...
من از تو باهوش ترم و تو از من خوشگل تر،من از تو دلسوزترم و تو از من خوش اخلاق تر،من از تو روشن فکر ترم و تو از من سنتی تر.........حالا من از تو می پرسم:آخرش که چه؟!...اصلا اولش که چه؟!...
من در زندگی آدم هایی مثل تو را فراوان دیده ام،شماها موضوع کار من هستید....روزی سرت به سنگ می خورد و من در دل به تو قاه قاه می خندم(بخند،به درک،اصلا تو خوب من هرچه تو بگویی)...من دیدم به همه چیز جامع و چند بعدیست،نفرین به چند بعدی بودنت...
با توجه به بررسی هایی که انجام داده ایم به این نتیجه رسیده ایم که مقوله ی دین شناسی باید به علم روز عجین شود و با توجه به نیاز روز تبیین شود...قدم زدن در زیر بارون ،رو ماسه ها دراز کشیدن/اینا همه با اون صفا داشت، دنیای عشق ما چه ها داشت....
من انتقادهای سازنده را با جان و دل می پذیرم،اما انتقادهای مخرب و مغرضانه بحثش جداست...یک سوال:چه کسی مرز بین این ها را مشخص می کند؟!...جسارتا،به طور اتفاقی خود جنابتان که نیست؟!....
چرا آدما این شکلی هستن؟!...خیلی بی فرهنگن....فوق العاده بی شعور...با ماشین رفتم بیرون پشت چراغ قرمز،ماشین پشت سری هی بوق می زد...رفتم پایین یه دونه زدم پای چشش،جلوی زن و بچش گفتم:آخه الاغ مگه نمی بینی که چراغ قرمزه؟!...فکر کنم آدم شد،چون دیگه بوق نزد....
من قبول دارم زود عصبانی می شوم و قبول دارم من اول شروع کردم و توهین از طرف من بود...ولی اونم نباید به این سرعت ناراحت می شد و از خودش دفاع می کرد...باید بیاید از من با کمال آرامش علت را بپرسد و فریاد های مرا با جان و دل تاب بیاورد...
وقتی جوری تریپ بگیرم که خودم هم باور کنم اونی که نیستم هستم،خب بقیه هم باور می کنند که این منم...لازم نیست دغدغه مند باشی و محقق باشی و تفکری را در ذهنت پرورش دهی و مقدمات رشد و نمو آن را فراهم کنی تا مرحله ی پیاده سازی آن فرا رسد...مثلا لباس هایت را از تنت بکن و بگو که به خاطر انسانیت و آزادی و اعتراض به خفقان و رسوم خرافی موجود بوده و به هیچ وجه من اوب نداشته ام و من حس منیت و به شهرت رسیدن را در خودم کشته ام...
روشن فکر که شاخ و دم ندارد،چشمت را باز کنی عین شاخ شمشاد جلویت ایستاده...رمان که می خوانم،فیلم زبان اصلی که می بینم،از اخراجی ها و سلحشور هم که متنفرم و به فضای نظامی کشور هم که معترضم و شاهدش این است که نامه های نوری زاد را می خوانم،اشعار شاملو و فروغ هم که خوراک است...چیز دیگری هم لازم است بگو تا ایکی ثانیه جورش کنم....(حتما صفحه ی فیس بوکم را که می خوانی و با دوستان روشن فکرم که آشنایی:آماندا،رز،ناتاشا،الیزابت،دختر شهر قصه ،افسرده،سوسولی،بلاگرفته و....)
می دونی عزیزم مشکل آدمایی مثل تو چیه؟!...امثال شما(گوسفندا) به جای اینکه اول حقو بشناسین بعد آدمارو باهاش محک بزنین،درست برعکسش عمل می کنید...وای وای وای...بزرگوار سرنوشت منو تغییر دادی و پیامبر وار برای من از عرش نازل شدی...خدایا چه لطفایی که در حق آدما نمی کنی!!...
من تمام تلاشم را می کنم برای ساماندهی اوضاع و اگر هم می بینی که وضع این است و شرایط بدتر از این نمی شود،صدقه سر من است...و "کاملا" طبیعی است که یک سری مشکلات داریم و در دست تعمیر است...حالا کسی هست که تمام تلاش را برای من تفسیر کند؟!...و یا شرایط بدتر را تصویرسازی کند و منظره ی فضایی را که برکت حضور شما در آن نیست را شرح دهد...انگار همه چیز سرجایش است و همه چیز طبیعیست،فقط من بو می دهم...
ما طرفدار تمام آزاداندیشی ها هستیم و از نظرات مخالف کاملا استقبال می کنیم،اما این لیست را تحویل بگیرید و بدانید که زمانی تفکرات آزاد شما محترم است و اجر اخروی و دنیوی دارد که در نهایت به این کاغذهای تثبیت شده که توسط ما تایید شده(از این بابت خیالتان راحت) ختم شود...اگر آن دنیا و چه این دنیا هم کسی به شما به خاطر این مصوبات این برگه گیر داد،نگران نباشید...بگویید ما گفته ایم و با انگشت سبابه مارا نشان دهید...
در این مرحله که دارای شبهاتی هستی و تخم شک در تو شکل گرفته خوب است،اما نباید پشت گوش بیاندازی که خطرناک است...و از همه بدتر شنیده ام که شاهین گوش می دهی و نوری زاد می خوانی،پس چیزی از شست و شوی مغزی نمی دانی!!...این ها آدم را ناامید می کنند و با گفتن اراجیفی که به کل دروغ است،تو را از آرمان هایت دور می کنند(اصلا می دانی آرمان چیست؟!...خوردنی است یا پوشیدنی؟!)گاهی ممکن است دقیقا چیزی را بگویند که به عینه هم دیده باشی،ولی این جا باید بصیرت به دادت برسد و به دیده هایت هم اعتماد نداشته باشی...ببینم اصلا می دانی بصیرت چیست؟!...نه!!...وای پسر تو خیلی پرتی...الان برات می گم...
ببین،اگر تو پای تلویزیون خودمون و برنامه و اخبار صدا و سیمای خودمون(این خودمون خیلی مهمه) بشینی و مثل یه برنامه ی غذایی مو به مو از روش عمل کنی،بهت تبریک میگم،الان تو با بصیرتی(و همه ی این ها تحت یک پروژه ی "فرهنگی" عظیم و حساب شده انجام شده که تو قادر به فهم آن نیستی،پس من هم تلاشی برای فهماندنش به تو نمی کنم)....اما باید مواظب باشی و اگه از حرفای بالا قید خودمونو برداری،این میشه دقیقا مصداق بارز شست و شوی مغزی...پس بصیرت و شست و شوی مغزی دو روی یه سکه هستن...یاد گرفتی؟!...یا جور دیگه بهت بفهمونم...
اگه در کل بخوای بدونی باید بگم که در حق من ظلم شده...من لطف دارم می کنم که آدما و به خصوص خانوادمو تحمل می کنم...من چی از براد پیتو راجر فدرر و مسی و یا حتی علی دایی کم دارم؟!،تازه دارم تو دانشگاه آزاد...درس می خونمو نمره هم که ارواح خاک اجدادم خودم می گیرم...حالا چرا همه تو خیابون برام سرتعظیم فرود نمیارن؟!...چرا همه چی برام طلا و الماس نمیشه؟!...اصلا چرا سر مامانم داد نزنم!؟...بچه های مردم،هرچی دوست دارن می خرن،تازه دانشگاه آزاد...هم نمیرن!!...برم کار کنم؟!...برو گورتو گم کن...اصلا به من میاد با این تریپ و هیکل برم کار کنم؟!...اصلا تو می دونی که من بلدم هرکسیو نقد بزنم و به کل سیستم از تلویزیون و فوتبال گرفته تا یارنه و رانندگی مردم فحش بدم...فقط جان من اون موقع ازم فیلم برداری کن و رو هیبتم و به کلماتی که انتخاب می کنم،زوم کن...
اصلا چه اشکالی دارد که من هوادار امور یک و دو و سه باشم...وقتی منافعم هم با این هواداری ها در این دنیا و هم آن دنیا تامین می شود!؟...حس عزت و تفکر و اینکه نظر شخص خودم بوده هم با این تبلیغات و شلوغ بازی ها و مدام گفتن ها و تلقین ها حاصل می شود،خود خدا هم فرموده که ما مامور به وظیفه و تکلیفیم و بیشتر از سعیمان از ما نمی خواهد...یعنی می خواهی بگویی که من طوطیم؟!...نه...پ ن پ بیا بگو...جرات داری بگو،تا سوت بزنم بروبچ بیان...حالا اگه منافع جا به جا شد که خاکی تو سرمون می کنیم و روز از نو روزی از نو...(سری که درد نمی کند را که دستمال نمی بندن...خب نه...پ ن پ می بندن!!)
اصولا همواره حق با کسی است که قدرتش بیشتر و بیانش شیواتر است(و البته رسوندن فرمایشات به این ور و اون ورش بیشتر)،هرکه بامش بیش،برفش بیشتر...بقیه جونشون درآد،می خواستن قدرت داشته باشن و حرف زدن یاد بگیرن و روی تن صداشون کار کنن...(بیانت که قوی باشد چه بصورت استعداد ذاتی و چه آموخته باشی این بیان را،دیگر همه را سوسک می کنی و از آن بالاتر که وجدانت را هم بلدی چگونه سوسک کنی)
اگر هم خدایی نکرده و زبانم لال شکی آمد در مغزت رخنه کرد که دارم چه کار می کنم؟!و یا اینکه آیا درست عمل می کنم یا نه؟!...بی خیال که مهم نیست،می دانی اصلا غرامت برگشتن و درست فکر کردن و عمل کردن چیست!؟...نه جانم نمی ارزد!!...فقط فکر نکن و برو،راهش همین است.(اعتماد به نفس فراموش نشود!!)
پی نوشت: نه به کسی زنگ می زنم و نه حتی جواب اس ام اسی را می دهم و نه جایی می روم و نه دلم کسی را می خواهد،آخر چرا به موجوداتی مثل خودم دل بندم و چرا اصلا در جایی که هیچ چیز سرجایش نیست دل ببندم؟!...اصلا از ترس است که نمی خواهم دل ببندم و هرچه دلبستگی داشتم را دارم به فراموشی می سپارم...
پی نوشت: خیلی اوقات با ده من عسل نمی شود حتی مرا چشید،این تلخی کام خودم را هم زهرمار می کند...
پی نوشت: مدام منتظر اتفاقی هستم که نمی دانم شوم هست یا خیر...فقط می دانم که نباید این که هست باقی باشد...همین.
=========================================================================
متن آهنگ :
******
از آمدنم هیچ معلوم نشد / یک نوای الکی، یک نوای الکی
این جانِ نَزارم هیچ پالوده نشد / یک فضای الکی، یک فضای الکی
از سطح خُرافه این زبانم نگذشت / یک صدای الکی، یک صدای الکی
گل یافته شد، به دست من پوچ نشد / یک هوای الکی، یک هوای الکی
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ / یک هبوط الکی، یک سقوط الکی
در دام و ندامت آ که تا چشم زدیم...
مأمور که گرفت ما را، بابا خیط نشد / «به خدا»ی الکی، یک «به خدا»ی الکی
خر از سرِ شحنه، یک نمد ساخت ولی / یک کلاهِ الکی، یک کلاهِ الکی
سر تا سرِ صحنه آشِ نذری بود / نیتای الکی، نیتای الکی
یک هفته به من مرخّصی می دی؟ / لذّتای الکی، لذّتای الکی
با اون گُلای پائولورُسی حال کردم / یک گُلای الکی، یک گُلای الکی
دست پخت عشقم قرمه سبزی بود / سبزیای الکی، سبزیای الکی
وای! دهه ی چهل، خیلی باحال / نوستالوژیای الکی، نوستالوژیای الکی
ایّام قدیم، مردونگی بود / هیبتای الکی، هیکلای الکی
وقتی بچّه بودیم، نون خونگی بود / مزّه های الکی، مزّه های الکی
مردا حالا دیگه سیبیلشو دارن / سیبیلای الکی، سیبیلای الکی
تا حالا جمع روشنفکرا رفتی؟ / روشنفکرای الکی، چهره های الکی
تا حالا تفریق روشنفکرا رفتی؟ / تیکه های الکی، تیکه های الکی
تا حالا ضرب روشنفکرا، تقسیم روشنفکرا رفتی؟ / ماست مالیای الکی، ماست مالیای الکی
تا حالا با رئیس «وستینگ هَاوس» شام خوردی؟ / لحظه های الکی، لحظه های الکی
تا حالا از کسی دل بردی؟ ... / سرفه های الکی، سرفه های الکی
اونا با ما دشمنن، ما خوبیم، اونا اَنَن / این غربیای الکی، این شرقیای الکی
توهّمای الکی، توهّمای الکی
تا حالا زنی که پُل ریکور بخونه دیدی؟ / دانشای الکی، دانشای الکی
تا حالا با زنی که پُل ریکور خون باشه، ... ؟ / هوی و های الكی، هوی و های الكی
یک هوای الکی، یک فضای الکی / یک هوای الکی، یک فضای الکی
از شهر برو بیرون، فَضات عوض شه / جادّه های الکی، کوه ها، دشت ها، تپّه های الکی،
تپّه های الکی، خلقتای الکی
{ قدم زدن در زیر بارون، رو ماسه ها دراز کشیدن،
قدم زدن در زیر بارون، رو ماسه ها دراز کشیدن،
اینا همه با اون صفا داشت، دنیای عشق ما چه ها داشت }
یک وفای الکی، یک صفای الکی / یک وفای الکی، یک صفای الکی
من هر چی می گم، واسه خودته دختر / ادّعای الکی، ادّعای الکی
این چه جور جفاییه که دیگه جفا نمی کنی؟ / زِرزِرای الکی، زِرزِرای الکی
تو نسبت به دیگران موفّق تری / نسبتای الکی، نسبتای الکی
باید سعی کنی از قافله عقب نمونی / سبقتای الکی، سبقتای الکی
باید سعی کنی همه چی رو ول کنی بُدویی، بندازی بُدویی تا انتها، بُدویی تا انتها، انتها... / انتهایِ...
نه! نه! انتها! انتها! انتهای همه چیز! انتهای همین سِت لیست! انتهای امشب! انتهای همین کنسرت!
انتها... / انتهای الکی، انتهای الکی، انتهای الکی، انتهای الکی
http://www.cloob.com/u/zalzalin/26624527/%D8%AD%D8%A7%D9%84_%D9%85%D9%86...