کاش در تندیس آدم دل نبود
این همه غم داخلش منزل نبود
کاش جای هر غمی آغوش بود
عاشقان را جرعه ای دمنوش بود
کاش می شد قلبها را لمس کرد
لحظه های عاشقی را حبس کرد
کاش می شد عشق را از سر نوشت
هر کسی تقدیر خود را می نوشت
کاش می شد واژه هارا مست کرد
یا که در دیوان حافظ دست کرد
کاشکی لیلی به مجنون می رسید
صبح خوشبختی آنها می دمید
کاش جنس قلب ما از شیشه بود
جای احساسات هم اندیشه بود
کاش می شد گفت دل از سنگ نیست
در خیال عاشقان نیرنگ نیست
کاش می شد عکس دل را قاب کرد
لحظه های بی کسی را خواب کرد
کاش دنیا مهربان و ساده بود
شعر خوشبختی ما را می سرود