متن از کتاب بیوگرافی مسوت اوزیل هستش.
'چی میخوای از من (صدای بلند)' ؟ آرومتر به راموس گفتم داره عصبیم میکنه. بهتره خفه شه. هیچ موقع راضی و خوشحال نیست. مورینیو داد میزنه, 'ازت میخوام بهترین بازیتو بکنی' (منظورش اینه که میدونه میتونه بهتر بازی کنه). 'من ازت میخوام مثله یه مرد تکل بزنی'(منظورش اینه که خیلی شلی). 'میدونی چه شکلیه وقتی تکل میزنی ؟ نه ؟ بزار نشونت بدم.'
ادا اوزیل رو در میاره و میگه اینجوری تکل میزنی. 'اوه! نباید صدمه ببینیم! حتما نباید کثیف بشم!' همینارو با داد و بیداد تکرار میکنه و ادای اوزیل رو در میاره.
همینجوری بیشتر متمرکز تر میشه. ضربان قلبش باید 180 باشه. ماله من 200 حتما. دیگه بس بود. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. اخلاق جنوبیم (احتمالا جنوب آلمان)داره بهم غلبه میکنه. 'اگه اینقدر خوبی چرا نمیری خودت بازی کنی؟' داد زدم و پیرهنم رو پاره کردم و پرتش کردم دمه پاش.'بیا. بپوش. برو بازی کن!'
مورینیو میخنده کینه توزانه. 'الان گیو آپ میکنی؟ عجب ترسویی.' اینو میگه و میاد تو فاصله ی چند سانتی متری من. 'چی میخوای ؟ بری زیر دوش آب گرم و خوب ؟ شامپو بزنی موهاتو ؟ و تنها خودت باشی ؟ یا میخوای به من, هم تیمیات و طرفدارا نشون بدی چیکارا میتونی بکنی ؟' ( اشاره به توانایی های اوزیل)
بعدش مورینیو خیلی آروم صحبت میکنه و همین عصبانی تر میکنه منو. چطوری میتونه خودشو کنترل کنه وقتی من در آستانه ی از کوره در رفتنم ؟ اعصابم شدید خورده. دوست دارم کفشامو پرت کنم تو سرش. میخوام بس کنه و ولم کنه تو آرامش باشم.
'مسوت میدونی چیه ؟' مورینیو با صدای بلندتر میگه که همه بشنون. 'گریه کن اگه دوست داری. هق هق بزن. تو خیلی بچه ای. برو و دوش بگیر. احتیاجی بهت نداریم.'
بلند شدم و حوله رو برداشتم که برم دوش بگیرم و از بغلش که رد شدم که یهو تحریک آخرشو پرت کرد سمتم. 'میدونی ؟ تو زین الدین زیدان نیستی. نه ! هیچ وقت ! حتی تو یه لیگ هم باهاش نیستی' (اشاره به اینکه در حد نصف زیدان هم نیست و قابل مقایسه نیست باهاش هیچ جوره). حرف آخرش مثله خنجر تو قلبم بود. مورینیو دقیقا میدونه چی میگه. مورینیو دقیقا میدونه من چقدر زیدان رو تحسین میکنم. اون میدونه که مرد فرانسوی تنها فوتبالیستیه من که ازش واقعا الگو میگیرم و ارزش قائلم واسش. (زیدان رو به عنوان یه الگو میبینه)
'تو زیدان نیستی.' این حرف مورینیو تا مدت زیادی تو ذهنم میپیچید. الان خودم تنها نشستم تو رختکن. تیم واسه نیمه دوم رفته تو زمین. کاکا به جای من وارد زمین شده. بعدا فهمیدم سرخیو راموس لباس رو من پوشیده زیر لباسش. (شماره های 10 مشکی مشخص بوده).
پپه و رونالدو گل میزنن و بازی 5-1 میشه با دپورتیوو در حالی که من تو حموم وایساده بودم و تو فکر غرق شده بودم. هرگز تاحالا اینجوری توسط یه مربی سرزنش نشده بودم. تا حالا هیچ موقع اینجوری تو عقیدم ضربه (تکون) نخورده بودم که چی درسته چی غلط. چه اتفاقی اینجا افتاد؟ چرا مورینیو, یه مربی بزرگ, منو مثله یه احمق جلوه داد؟ چی سعی داشت بهم بگه ؟
اون شب, 30 سمتامبر 2012, تقریبا قبل از ساعت 9, شروع کردم سوال های خیلی بزرگی از خودم بپرسم که هیچ موقع قبلا انجامش نداده بودم. این بحث تا هفته ها تو ذهنم بود. من کی بودم ؟ و کجا میخواستم برم ؟ برای جواب دادن به این سوال ها شروع کردم به رو به عقب نگاه کردن اتفاقات زندگی.