انسان مجموعه ای از احساسات پیچیده و گهگاه متناقض است. احساساتی که از الهی ترین تا حیوانی ترین غرایض را در بر می گیرد. به 10 فیلم که هنر "انسان بودن" و "انسان ماندن" را به نمایش گذاشتند اشاره می کنم.
• روشنایی های شهر (چارلی چاپلین) : ولگرد کوچک در طول فیلم به هر کاری دست میزند تا هزینه درمان چشمان دخترک گل فروش و نابینا را به دست آورد. نمای پایانی فیلم که دخترک منجی خود را می شناسد از احساسی ترین نماهای تاریخ سینماست. چاپلین در این فیلم در اوج مضمون و اجرای سینمایی خود است.
• هوش مصنوعی (استیون اسپیلبرگ) : کوبریک کبیر قصد داشت این فیلم را بسازد که اجل مهلتش نداد. دوست دیرین او (اسپیلبرگ) کار ناتمام او را تمام کرد. این تاریک ترین فیلم اسپیلبرگ است (هر چند اگر خود کوبریک آن را می ساخت فیلمی بسیار هراسناک تر از آب در می آمد). شما چقدر حاضر هستید برای دیدار مجدد با مادر درگذشته خود صبر کنید؟!. دیوید – کودک روبوت – 2000 سال صبر می کند و به همه ما یادآوری می کند لذت دوباره دیدن مادر بیش از اینها می ارزد.
• دورافتاده (رابرت زمه کیس) : این فیلم بیش از هر چیز یکی از بنیادی ترین خصوصیات انسانی یعنی مبارزه برای بقا را یادآوری می کند. چاک نولاند (با بازی خیره کننده تام هنکس) به مخاطب نهیب می زند که به همراهی یک "توپ والیبال" و یک "بسته پستی" می توان برای زندگی جنگید و در نهایت هم پیروز شد.
• خانه دوست کجاست (عباس کیارستمی) : سینمای کیارستمی سینمای زندگی است. تقریباً همه تماشاگران پس از پایان این فیلم احساسی مشترک دارند. درود بر عشق، درود بر رفاقت، درود بر بابک احمدپور، درود بر زندگی ...
• ماجرای نیمروز – صلاة ظهر – (فرد زینه من) : "ویل كیل" کلانتر در آخرین روز کاری و پیش از بازنشستگی و ازدواجش با محبوبه اش متوجه می شود "فرانك میلر" یاغی که سالها پیش او را بازداشت کرده بود با عفو از زندان آزاد شده و برای انتقام به شهر باز می گردد. همه مردم شهر او را تنها می گذارند و به او توصیه می کنند تا پیش از رسیدن فرانک شهر را ترک کند و برود. ویل بین دو راهی رفتن و ماندن دومی را انتخاب می کند. او ماندن و ایستاده مردن را به فرار و ذلت زندگی ترجیح می دهد. ویل یکی از بهترین قهرمانان سینماست.
• قطار افسارگسیخته (آندره کونچالفسکی) : همه فیلم یک سوال بزرگ است. ما انسان هستیم یا حیوان؟!. پاسخ در جمله ای از شکسپیر که در پایان فیلم روی تصویر نقش می بندد خلاصه شده است : هیچ حیوان درنده خویی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد! و من بویی از شفقت نبرده ام، پس حیوان نیستم!.
• این گروه خشن – دار و دسته وحشی ها – (سم پکین پا) : 5 سارق که پول کلانی به جیب زده اند. یکی از آنها گرفتار می شود. حالا 4 نفر هستند و سهم بیشتر از پول. نفر پنجم را رها کنند و بروند و یا برای رهایی او اقدام کنند و کشته شوند؟!. حتی سارقان هم اصولی برای خود دارند.
• پاپیون (فرانکلین شفنر) : نمی شود در مورد انسان گفت و در مورد یکی از بزرگترین نیازها و آرمان های او نگفت. در مورد آزادی. پاپیون بیش از آنکه فیلمی در مورد فرار از زندان باشد در ستایش آزادی است. جری گلد اسمیت بزرگ در این فیلم زیباترین ملودی آزادی را ساخت و نواخت. هر بار که این ملودی را می شنویم به این می اندیشیم که انسان بدون آزادی جسمی بدون روح است.
• طردشدگان (ناکاچه – تولیدانو) : فیلم رابطه یک مرد ثروتمند فلج و یک پرستار سیاهپوست است. فیلمی که فقط باید دید و تجربه اش کرد. احساسی که پس از تماشای این فیلم تجربه می کنید همان زندگی است. همان که نیاز دارید.
• ستیغ هکسا (مل گیبسون) : نمی شود از انسان صحبت کرد و از جنگ نگفت. یکی از برجسته ترین فیلم های متاخر در مورد جنگ را مل گیبسون ساخته است. گیبسون بار دیگر توانایی شگفت انگیز خود در کارگردانی صحنه های جنگ را نشان می دهد و یک داستان واقعی را افسانه وار روایت می کند.