شروع داستان : «ابتدا و منشا خدايان»
آشفتگى ، بى نظمى و نابودى شگفت انگيزى تمام جهان را احاطه كرده بود و جريان آبى بى پايان بوسيله خداى اقيانوس رها شده بود كه بخشى از قلمرو خدايى به نام يورينوم (Eurynome) را در بر مي گرفت. يورينوم خداى همه چيز بود و تمام موارد را بدون اشكال اجرا مي كرد. او از بهم آميختن يك مار بزرگ و قوى و باد شمال ، خداى عشق ، اروس (Eros) كه به عنوان اولين تولد خدايان ناميده مى شد به وجود آمد.
يورينوم با رقص، موج هاى اقيانوس آسمان را از زمين جدا ساخت و جهانى واقعى بر روى زمين وسيع بنا كرد و موجوداتى عجيب و غريب همچون، حورى ها ، موجوداتى درنده و حتى درستكار و به همان ميزان موجوداتى حيوانى و هيولاهايى بزرگ در آن قرار داد. او در ادامه آفرينشش مادر زمين ، خداى آسمان اورانوس (Uranus) تجسمى از آسمان و ملكوت (بهشت) ، جهنم ، خداى تاريكى و ناحيه اى وحشتناك در زير زمين به نام گايا (Gaia) را آفريد.
با به هم آميختن و پيوند گايا و اورانوس ، خداى خورشيد متولد شد و همچنين نژادى از غول هاى ترسناك و مخوف و بسيار مكار و حيله گر به نام كرونوس (Kronus) به وجود آمد. گايا و اورانوس به كرونوس هشدار دادند: كه اى پليدى ، روزى يكى از فرزندانت بر قدرت تو غلبه خواهد كرد. كرونوس با شنيدن اين جمله فرزندانش را بلعيد تا از وقوع اين اتفاق جلوگيرى كند. اين عمل باعث خشم و عصبانيت بسيار گايا شد و هنگامى كه جوان ترين فرزند كرونوس به نام زئوس (Zeus) متولد شد و بعد از آن كرونوس همسر خود با نام رها (Rhea) را نيز بلعيد گايا سنگى را در قنداق پيچيد و به جاى فرزندش به كرونوس داد تا ببلعد. اين كار گايا براى كرونوس بسيار رضايت بخش بود كه فرزندش را خود او قربانى مي كند اما خبر نداشت كه به جاي فرزندش سنگى را بلعيده است. اين عمل گايا را قادر ساخت تا زئوس را از چنگ پدرش در آورده و به او جان ببخشد.
زئوس بزرگ شد و به سرعت به مبارزه با كرونوس ستمگر پرداخت. كرونوس نمي دانست مبارز جديد پسر خودش است. زئوس براى شكست پدرش به كمك خواهر و برادر هايش احتياج داشت و در حيله اى متيس (Metis) كه اولين همسر زئوس بود دارويى تهوع زا در غذاى كرونوس ريخت و اين كار باعث شد پنج فرزند قبلى او به نام هاى هستيا (Hestia) و دمتر (Demeter) و هرا (Hera) و هيدز (Hades) و پوزيدون (Poseidon) از دهان او خارج شوند. آنها با كمك يكديگر و هدايت زئوس موفق به شكست دادن پدر خود شدند و او را به بيابان روح هاى شكست خورده و سرگردان تبعيد كردند.
زئوس بعد از پيروزى بر پدر خود بر برادران و خواهرانش نيز مسلط شد و جهان را بر اساس ميل خود به قسمت هاى كوچكى تقسيم كرد. او خود را خداى خدايان ناميد و مكانى بزرگ و زيبا براي خود و خدايان مورد علاقه اش در كوهى با نام المپ (Olympus) در تسال (يونان) بنا كرد و باقى خدايان در زير كوه قرار گرفتند.
زئوس خود را خداى آسمان و تمام پديده هاى آن مانند ابر و طوفان قرار داد و هستيا را خداى آتشدان گمارد و به برادر خود پوزيدون فرمانروايى درياها را اعطا كرد. دمتر خداى بارورى شد و هرا خواهرش خداى ازدواج و زايمان قرار گرفت و هيدز برادر ديگرش خداى مردگان شد. بعد از گذشت مدتى زئوس با خواهر خود هرا ازدواج كرد كه حاصل آن تولد دو بچه دوقلو و بسيار شبيه يكى دختر و ديگرى پسر بود. آتنا (Athena) نام دخترش قرار گرفت و خداى علم و زيبايى شد و پسرش آرس (Ares) نام گرفت و خداى جنگ ناميده شد.
..............................................................................
بخش اول،قسمت دوم: «هر آغازی،پایانی دارد»
«رقابت آتنا و پوزيدون»
زمان ها مي گذشت و در يونان پادشاهى با نام ككروپس (Cecrops) شهرى بنا ساخت كه پيشبينى مي شد به شهرى بسيار موفق و مشهور تبديل شود و همين امر باعث شد تا بسيارى از خدايان به اين فكر افتادند تا حاكم آن شوند و بين آنها درگيرى ها آغاز شد. در انتها آتنا دختر زئوس و عموى وى پوزيدون در اين كشمكش باقى ماندند و براي حل اين مسئله قرار گذاشتند تا هر يك هديه اى به شهر بدهند و هديه هر كس با ارزش تر و بزرگتر بود حاكم شهر شود. پوزيدون كه خداى درياها بود رودخانه اى را در شهر ايجاد كرد و قول يك ناو بسيار بزرگ داد و آتنا درخت زيتونى كاشت و گفت هركس كه بخواهد مي تواند از آن براي ايجاد آتش ، خوردن و مصارف ديگر استفاده كند. با اين هديه آتنا توانست در رقابت پيروز شود و شهر به افتخار او آتن (Athen) ناميده شد.
«معبد پندورا (Pandora)»
سه خداى اصلى: زئوس ، هيدز و پوزيدون به نزد معمارى به نام پاتوس وردس سوم (Pathos Verdes III) كه فردى وفادار و معمار خدايان بود رفتند و به او گفتند معبدى را در گرد خانه جعبه پندورا بسازد كه قدرت كافى براي كشتن يك خدا را داشته باشد. اين معبد بزرگ ساخته شد و همراه جعبه پندورا بر پشت كرونوس كه در بيابان روح هاى سرگردان تبعيد بود قرار گرفت و به او دستور داده شد معبد زنجير شده بر پشت خود را تا لحضه مرگ به دوش بكشد. وردس معمار معبد نيز در زمان ساخت معبد يكى از پسرانش را از دست داد و پسر ديگرش نيز ديوانه شد و به صحراى گمراهى گريخت. او كه با از دست دادن پسرانش اعتقاد خود به خدايان را از دست داده بود ابتدا همسر خود را در بستر با فرو كردن چاقويى در قلبش كشت و سپس خود او نيز خودكشى كرد و در نامه بجا مانده از وى مشخص شد كه او در ساخت معبد به خدايان خيانت كرده است.
اولين فردى كه سعى در دستيابى به جعبه پندورا را داشت يك سرباز ناشناس يونانى بود كه درون معبد توسط دام هاى گذاشته شده كشته شد و خدايان او را نفرين كردند تا ابد به دروازه معبد بنگرد و آن را بر روى كسانى كه فكر ميكنند آنقدر شجاع و دلير هستند تا از دام هاى معبد عبور كنند و به جعبه پندورا دست يابند باز كند. از آن زمان به بعد افراد بسيارى سعى در دست يافتن به جعبه پندورا داشتند ولى هيچ كدام موفق به اين عمل نشدند و جسد آنها از درون معبد جمع و در آتش سوزانده ميشدند و روح آنها تا ابد بعنوان دشمنان درون معبد به مبارزه با افرادى كه وارد آن مى شدند مي پرداختند و به آنها جسمهای سوزان گفته مي شد.
.........................................................................................
بخش اول،قسمت سوم: «اسیر قدرت طلبی نشو»
«اصالت كراتوس»
بيشتر مردم از اصليت كراتوس چيزى نمي دانند و بر خلاف فكر مردم نسبت به وى، او عضو اسپارتان (Spartan) نيز نمى باشد. او بصورت نامشروع از مادرى به نام شاند (shunned) و پدرى كه هويت او را هنوز نمي داند متولد شده است. مادر كراتوس همواره از بازگو كردن نام پدرش خوددارى مى كرد و چون كراتوس فرزندى نامشروع بود، مردم شايعات بسيارى در مورد پدرش و فرار او مى گفتند و اين باعث شده بود كراتوس گستاخ و بى پروا شود. مادر كراتوس با ديدن اين وضعيت ، زندگى خود و فرزندش را در خطر ميديد و به همين دليل به روستاى اسپارتا مهاجرت كردند. در دوران اقامت در روستا مادر كراتوس دومين فرزند خود را نيز به دنيا آورد. كراتوس و برادرش اختلاف سنى كمى با يكديگر داشتند و در دوران كودكى و نوجوانى اعضاى جدا ناشدنى از يكديگر بودند تا زمانى كه كراتوس به عضويت ارتش در آمد و همه چيز تغيير كرد. آنهايى كه از لحاظ جسمى و روحى قوى بودند به ارتش پيوستند و افراد ضعيف تر به كوه هاى خارج از اسپارتا فرستاده شدند تا از خود محافظت كنند. بدبختانه برادر كراتوس از دسته دوم بود و به كوه ها فرستاده شد و طى زمان كوتاهى در آنجا جان باخت و به عالم مردگان رفت. وى با مردنش حس انتقام جويى شديدى در دنياى مردگان نسبت به برادش كراتوس پيدا كرد و همواره در فكر كشيدن نقشه اى براى از بين بردن برادرش بود اما كارى از وى ساخته نبود.
كراتوس به فرماندهى ارتش رسيد. لشكر او را در ابتدا پنجاه سرباز تشكيل مي دادند اما طولى نكشيد كه لشكر وى به بيش از هزاران نظامى ورزيده رسيد. جنگيدن براي افتخار اسپارتان روش وحشيانه اى بود براى كشتار مردمان بى دفاع ، و او ظالمانه در مسير خود همه جا را به خاك و خون مى كشيد.
«جنگ با سپاه باربارين (Barbarian) آدم هاى وحشى»
كراتوس شكست ناپذير بود و در تمام جنگ ها پيروز و با كشت و كشتار فراوان شهر ها را فتح مي كرد تا اينكه بزرگترين نبرد كراتوس درگرفت. از سمت شرق گروه عظيمى از نظاميان باربارين به اسپارتا و تمام يونان حمله ور شدند و سپاه كراتوس به منظور مقابله با آنان راهى ميدان نبرد شد. كراتوس مانند هميشه در انتظار يك پيروزى ساده بود اما اشتباه مي كرد. با تمام نظم سپاه اسپارتان آنها قادر به مقابله با گروه وحشى و بى رحم باربارين نبودند. باربارها اسپارتا را تصرف كردند و مردم آن را به طرز وحشيانه اى قتل عام كردند.
كراتوس و سردسته باربارين با يكديگر مواجه شدند و مبارزه سختى بين آنها درگرفت و پس از دقايقى مبارزه نفس گير و سخت كراتوس تسليم شد و رهبر باربارين پتكش را بالا برد تا سر كراتوس را هدف قرار دهد ، در اين زمان كراتوس به ناچار آرس (خداى جنگ) را صدا زد و از او كمك خواست. آرس هديه اى مخصوص به كراتوس داد )شمشير .(Chaos اين شمشير در آتش كوره هيدز ساخته شده بود و كراتوس به منظور نشانه بندگى خداى جنگ ، شمشير را با زنجيرى به دست خود وصل كرد. كراتوس در اولين آزمايش اسلحه جديد خود سر رهبر باربارين را از تن جدا ساخت و جنگ خاتمه يافت. از آن پس كراتوس و افرادش به خدمت آرس درآمدند و تمام كسانى را كه بر ضد خداى جنگ بودند بى رحمانه از بين مي بردند.
.............................................................................................
بخش اول،قسمت چهارم: «وجودت را از خشم و نفرت پر کرده ای»
«روح اسپارتا»
قدرت طلبى بزرگ ترين اشتباه كراتوس بود. او و افرادش به روستاى كوچكى كه معبد اهدايى به آتنا در آن قرار داشت حمله كردند و هنگامى كه كراتوس به ورودى معبد رسيد پيشگوى روستا او را از ورود به معبد باز داشت و گفت اگر وارد معبد شود بهاى گزافى خواهد پرداخت. كراتوس بدون توجه به اخطار پيشگو ، او را به گوشه اى انداخت ، درب معبد را شكست و با ورود به آن شروع به كشتار روستاييان پناه گرفته در معبد كرد تا اينكه فرياد آخرين قربانى او را از خون ريزى باز داشت و وقتى به خود آمد كه جسد همسر و دخترش را در جلوى خود مي ديد او آنها را كشته بود و در اين هنگام آرس ظاهر شد و خطاب به او گفت در حال تبديل شدن به يك جنگجوى بزرگ است. با مرگ همسر و دخترش كراتوس به مظهرى از مرگ تبديل شد. او از فرط ندامت و پشيمانى اجساد خانواده اش را آتش زد و از معبد خارج شد ، در بيرون از معبد با پيشگو مواجه شد و به كراتوس گفت تو براى هميشه خاكستر همسر و دختر خود را بر روى پوستت به دنبال خواهى داشت و از آن به بعد كراتوس ظاهرى همانند روح يافت و خاكستر بر روى پوستش نشست تا همگان بدانند او چه كارى كرده است. بدين ترتيب افسانه روح اسپارتا متولد شد.
به دليل نيرنگى كه آرس براي كشتن همسر و دخترش به كراتوس زده بود او اينك يك هدف در زندگى داشت و آن گرفتن انتقام و كشتن خداى جنگ بود.
بخش اول،قسمت پنجم: «گذشته ها مانند خاکستر بر بدنت نشسته اند...»
«حمله به آتن»
با گذشت ده ها سال ، كراتوس با شيطان درون خود مي جنگيد و اميدوار بود تا با تغييرات روحى و فيزيكى اش ، آتنا و ديگر خدايان جنايات او را فراموش كرده و فرصتى دوباره به او بخشند. كراتوس سفرى در پيش داشت و در درياى اژه (Aegean Sea) با گروهى از سربازان و مارهاى بزرگى مانند هيدرا (Hydra) (اين مار نه سر در افسانه يونان باستان توسط هركول كشته مي شود) مواجه شد. پوزيدون با دادن تكنيكى قوى به نام خشم پوزيدون به كراتوس كمك كرد و پس از كشتن هيدرا و پيدا كردن كاپيتان كشتى كليد كابين وى را يافت و كاپيتان را به درون گلوى هيدرا پرتاب كرد. پس از غلبه بر هيدرا ، زئوس آتنا را صدا زد و به او اعلام داشت كه برادرش آرس در شرف حمله به آتن مى باشد و از آنجايى كه خدايان نمى توانستند به شخصه دراين كار مداخله كنند به فكر افتادند تا از كراتوس استفاده نمايند.
كراتوس وارد كابين كشتى شد و كابوس كشتن خانواده اش او را لحظه اى رها نمى ساخت. حتى شراب و زن هاى بسيار نيز نمى توانست اين خاطره هولناك را از ذهن او پاك سازد. كراتوس به مقابل مجسمه آتنا كه درون كشتى بود آمد و از او درخواست كمك كرد و آتنا در جواب وى گفت اگر از نابودى شهر آتن توسط آرس جلوگيرى كند خدايان از گناه هاى گذشته او چشم پوشى مى كنند.
پس از رسيدن به آتن كراتوس از كشتى پيدا شد و در راه رسيدن به شهر با هيولا هاى ارتش آرس مواجه شد و آنها را از بين برد. وى در راه ورود به شهر آتن آرس را مي ديد كه همراه با بندگانش به تخريب شهر مشغولند. كراتوس به دروازه شهر رسيد و با پيشگوى آتن مواجه شد ، اما تا بخواهد با او صحبتى داشته باشد ، پيشگو توسط هارپى (Harpi) ها (جانورانى كه تن و رخسار زن و بال و چنگال مرغ داشتند) دزديده شد و كراتوس به دنبال پيدا كردن پيشگو رفت. در مسير ، زئوس به او قدرت استفاده از بزرگترين صاعقه خدايان را اعطا كرد تا در راه رسيدن به هدفش او را يارى دهد.
كراتوس در راه پيدا كردن پيشگو با پيرمردى روبرو شد كه گودالى حفر مى كرد و پيرمرد چيزهاى بسيارى درباره كراتوس ميدانست , اين امر برايش بسيار عجيب بود ولى وقت بسيار كمى براى پيدا كردن پيشگو و پرسيدن مطالب از وى داشت چون آرس به سرعت در حال پيشروى و خراب كردن آتن بود به همين علت راه خود را ادامه داد و پيشگو را در محل هارپى ها پيدا كرد. او پس از غلبه بر تعداد زيادى از هارپى ها پيشگو را نجات داد.
پيشگو به كراتوس توضيح داد كه تنها راهى كه مي تواند يك خدا را از پاى درآورد دستيابى به جعبه پندوراست. حال كراتوس مى بايست از بيابان روح هاى سرگردان عبور كند و بعد از پيدا كردن كرونوس وارد معبد شده و با موفقيت جعبه پندورا را خارج سازد كارى كه تاكنون هيچ كس موفق به انجام آن نشده بود.
.............................................................................................................
بخش اول،قسمت ششم: «به هر چیزی که بخواهی میرسی...تو محکومی...»
كراتوس با انگيزه كشتن آرس از آتن خارج شد و به بيابان روح هاى سرگردان رسيد. او مى بايست سه سايرن(Siren) (نوعى حورى در يونان باستان) را پيدا مى كرد و پس از كشتن آنها ، روح آنان راه ورود به قلعه اى را باز سازد تا كراتوس بتواند كرونوس را بيابد. بعد از اين كراتوس وارد قلعه شد و با دميدن درون شيپورى كرونوس را كه به سختى راه ميرفت صدا كرد. سپس كراتوس از طنابى كه بر روى صورت كرونوس بود بالا رفت و سه روز طول كشيد تا به بالاى پشت كرونوس يعنى به درب معبد پندورا برسد.
او در جلوى درب معبد با زامبى (Zombie) كه مامور سوزاندن اجساد مردگان داخل معبد بود برخورد كرد و زامبى كراتوس را از ورود به داخل معبد منصرف مي كرد و تشويق به برگشتن داشت ولى كراتوس بدون توجه به حرف هاى او وارد معبد شد. در داخل معبد دو خدا براى رسيدن كراتوس به هدفش به وى هدايايى دادند. ميدن (Maiden) خداى شكار ، سلاحى را به كراتوس داد كه اسم خود بر آن بود و هيدز (خداى مردگان) قدرت استفاده از روح موجودات مرده را براى كمك در مبارزات به او اهدا كرد.
كراتوس براى رسيدن به بالاى معبد بايد از سه مبارزه با اطلس (Atlas) و پوزيدون و هيدز سربلند بيرون مى آمد. بعد از پيروزى در اين مبارزات او راه ورود خود را به كوه زئوس پيدا كرد و با نابودى دشمنان بسيار و فرار از دام هاى درون معبد به جعبه پندورا دست يافت.
آتنا به كراتوس تبريك گفت زيرا تا كنون هيچ كس موفق به انجام اين كار نشده بود ، در همان لحظه آرس از يافتن جعبه پندورا توسط كراتوس باخبر شد و ستون شكسته اى را به سمت وى پرتاب كرد و ستون در قلب كراتوس جاى گرفت و او مرد ، سپس هارپى ها جعبه پندورا را به پيش آرس بردند.
..........................................................................................................
بخش اول،قسمت هفتم: «این تازه آغاز کابوسهایت است کریتوس . . .»
«فرار از هيدز»
كراتوس خود را در جهان مردگان و بر روى رودخانه استيكس (رودخانه اى كه هفت بار به دور جهان مردگان مى گردد) مي ديد. او از پایين عالم مردگان راهى را به بالاترين قسمت قلمرو هيدز پيدا كرد و وقتى به آنجا رسيد مشاهده كرد طنابى از سنگى بزرگ آويزان است و كراتوس بدون معطلى از آن بالا رفت و در بالاى طناب خود را در عالم زندگان يافت. پيرمردى كه قبلا او را در حفر كردن گودال ديده بود در اصل با كندن قبرى او را از جهان مردگان نجات داده است. پيرمرد گفت: اى كراتوس تو ريشه اى از خدايان در خود دارى ، و سپس پيرمرد ناپديد شد. (در افسانه ها احتمال مي رود آن پيرمرد زئوس بوده است كه در قالب پيرمردى ظاهر شده)
كراتوس به آتن رسيد و مشاهده كرد آرس شهر را فتح كرده و همه جا را ويران ساخته. كراتوس پيشگو را كه در ميان خرابه هاى معبد به سر مي برد پيدا كرد و پيشگو به او گفت شهر فتح شده و حال زمان انتقام است.
«نبرد نهايی»
كراتوس ، آرس را در حاليكه با غرور به آتنا براى غلبه و فتح آتن نگاه مي كرد مشاهده كرد و جعبه پندورا با زنجيرى در دست آرس آويزان بود. آرس كراتوس را ديد و از زنده ماندن او تعجب كرد اما او را خطرى براى خود نمي ديد و مورد تمسخرش قرار داد. كراتوس با استفاده از صاعقه اى زنجير جعبه پندورا را از دست آرس جدا ساخت و جعبه به زمين افتاد و كراتوس آن را باز كرد.
حال كراتوس قدرت خدايان را به دست آورده بود و هم اندازه آرس شد و براى نبردى سنگين آماده گشت. آرس به او يادآورى كرد كه تمام مهارت هاى جنگجويى را از او آموخته و اوست كه كراتوس را جنگجويى بزرگ ساخته اما كراتوس تنها به فكر نابود كردن آرس بود كه ناگهان شش پاى عنكبوت مانند از پشت آرس به او حمله ور شد و مبارزه اى سخت ميان آن دو در گرفت در اين جنگ كراتوس با قدرت انتقام جويى خود پيروز ميدان شد و آرس در انتهاى مبارزه با حيله گرى خود ناگاه كراتوس را به عالم خيال پرتاب كرد. در حال سقوط ، كراتوس به ياد حرف هاى آرس افتاد كه به او گفته بود: راه هاى زيادى براى شكست دادن يك مرد وجود دارد اما موثرترين راه شكست روح او مي باشد. ناگهان كراتوس همسر و دختر خود را درون معبد ديد كه توسط موجوداتى همشكل خود كراتوس مورد حمله قرار گرفته اند و كراتوس تصميم گرفت تا از آنها محافظت كند و مى دانست آرس ميخواهد روح او را شكست دهد. كراتوس موفق به نابودى تمام اهريمنان هم شكل خود شد و رو به آرس گفت من خانواده خود را نجات دادم اما آرس شمشير هاى اهدايى خود به كراتوس را بازپس گرفت و به وسيله آنها خانواده اش را كشت تا هزينه اى باشد براي كراتوس در برابر قدرتى كه بدست آورده بود و بايد مى پرداخت.
كراتوس ناراحت و شكسته از عالم خيال به آتن و صحنه مبارزه بازگشت و در حاليكه آرس خود را براي كشتن او آماده مي كرد كراتوس آخرين هديه خود را از خدايان دريافت كرد و آن شمشير خدايان بود. با به دست آوردن شمشير خدايان توسط كراتوس ، آرس وحشت زده شد و او را به اتحاد دعوت كرد و به او گفت كه در سخت ترين شرايط به كمك آمده و او را از مرگ رهايى بخشيده و يك جنگجوى بزرگ ساخته است. كراتوس به او پاسخ داد كه در كارش موفق بوده ، و شمشير را در سينه آرس فرو كرد. با مرگ آرس جوهر وجود خدايى وى با انفجارى مهيب آزاد شد.
.........................................................................................................
بخش اول،قسمت هشتم (آخر): «حقیقتی تلخ که باورش سخت است...»
«پايان افسانه»
آتن نجات يافت و بازسازى شد اما كابوس هاى كراتوس همچنان ادامه داشت. او از آتنا درخواست كرد كابوس هايش را از بين ببرد اما آتنا در پاسخ گفت: تنها گناهان گذشته او فراموش مى شود و قولى براى از بين بردن كابوس هايش به او نداده است. كراتوس با شنيدن اين جمله و براى رهايى از كابوس هايش خود را از بالاى صخره اى به دريا پرتاب كرد به اين اميد كه مرگ آرام بخش او باشد.
اما خدايان قصد ديگرى داشتند آنها كراتوس را كه در حال غرق شدن بود از آب بيرون كشيدند و به بالاى صخره بازگرداندند. مجسمه آتنا به كراتوس گفت: شخصى كه چنين كار بزرگى را براي خدايان انجام دهد نمى تواند بميرد و با توجه به مرگ آرس او خداى جنگ خواهد شد. آتنا دروازه اى را به سمت كوه المپ و تخت آرس بازكرد و به كراتوس گفت وارد شود و با ورودش به كوه المپ آتنا شمشير Chaos را دوباره به او هديه كرد. كراتوس بر تخت خداى جنگ نشست و تمام جنگ هاى اعصار تاريخ را در ذهن خود مشاهده كرد او خداى جنگ جديد بود و از اين پس هر مردى كه وارد جنگى مي شد او را مشاهده مي كرد.
كراتوس با شكست آرس و گرفتن انتقام خانواده اش راضى نشده بود او همواره در پى فكر گمشده كودكى خود بود كه آزارش ميداد او پدرش را نمي شناخت. هنگامى كه مادر كراتوس در بستر مرگ بود از او خواست تا نام پدرش را بگويد اما مادرش به موجودى ديو مانند تبديل شد و به سمت كراتوس حمله ور شد , كراتوس با وجود دوست داشتن مادرش ضربه اى به او وارد ساخت و به گوشه اى پرتابش كرد. آخرين كلمه اى كه مادرش پيش از مرگ به زبان آورد اين بود: زئوس.
زئوس پدر كراتوس بود. او فرزند يك خدا بوده است و آرس و آتنا برادر و خواهر وى بودند. شعله هاى خشم و انتقام دوباره در كراتوس برانگيخته شد و اين بار مى خواست انتقام خود و مادرش را از زئوس بگيرد. (در عقايد مردم يونان باستان زئوس را براى ترك كردن خانواده اش مقصر نمي دانستند زيرا همسر او كه مادر كراتوس بود موجودى حسود و نادرست بود و مى توانست موجب مشكلات بسيارى براى زئوس شود همانند همسران آپولو (Apollo) (خداى آفتاب و زيبايى و شعر و موسيقى) و آرتميس (Artemis) (الهه ماه و شكار) و يا هركول (Hercules).
«سرنوشت»
با دست يافتن كراتوس به جعبه پندورا ، كرونوس براي هزاران سال ديگر در بيابان روح هاى سرگردان تبعيد بود و معبد بر پشت وى خاموش و در آرامش و سكوتى ابدى قرار گرفت. افسانه معبد پندورا قرن هاى متمادى زبان به زبان چرخيد و اخيرا معبد جعبه پندورا را در كنار استخوان بزرگى از كرونوس يافته اند و با كشفيات صورت گرفته ، مشخص شده رازها و تله هاى بسيارى در آن وجود دارد و بر اساس يك افسانه قديمى به زودى قهرمان جديدى از آن بر خواهد خواست.