طرفداری- در ساعت 2 نیمه شب یکی از روزهای ماه سپتامبر در سال 2012، یک مرد مست تلو تلو خوران از حصار محل تمرینات باشگاه اتلتیک بیلبائو، که در ناحیه شرقی حومه شهر قرار داشت، عبور کرد.
او مستقیم به سمت رختکن تیم یورش می برد که نگهبان ساختمان قهرمانانه مقابل او می ایستد و مرد مست را بر زمین می اندازد. آن دو مدتی باهم درگیر می شوند، اما نگهبان ناگهان با دیدن چهره مرد متجاوز، شوکه می شود. او یکی از بازیکنانی بود که اخیر از تیم جدا شده بود. کسی نبود جز خاوی مارتینز!
به قلم خاوی مارتینز در The Players Tribune؛ یک راهزن (بخش اول)
بهترین توصیه آلوارو به من، این بود که هیچوقت به فوتبال به چشم یک تجارت نگاه نکنم. او عادت داشت بگوید: "تنها راه مقابله با این وسواس خوب بازی کردن چیست؟ که نگویی آیا امروز خوب بودم؟ خب این ها سوالاتی هستند که تمام فوتبالیست ها از خودشان می پرسند. به جای این ها از خودت بپرس آیا امروز از بازی کردن لذت بردم؟ اگر یک دقیقه توقف کنی و به این سوال پاسخ دهی، مخصوصا پاسخ تو، بله باشد، پس در 99 درصد مواقع راه درست را رفته ای. اگر هم برخلاف این بود، نگرشت را درست کن."
ساده اما درست است. به عنوان فوتبالیست باید از بازی کردن لذت ببریم، در غیر اینصورت اصلا هدف ما از فوتبال چیست؟ وقتی 5 سالم بود با دوستانم با همین هدف بازی می کردم. از خانه در می رفتیم تا فوتبال بازی کنیم. حالا هم سعی می کنم به آن قواعد مخصوص عمل کنم. هنوز هم نمی خواهم کارهای عادی و روزمره ام را انجام دهم (به مادرم نگویید!). حالا هم برای بازی در آلیانز آرنا لحظه شماری می کنم.
اگر می خواستم به 17 سالگی ام یک نصیحت هوشمندانه دهم، می گفتم مراقب کسانی که دوستت دارند باش، از فوتبال و زندگی لذت ببر، چون خیلی زود، دیر می شود. پس از شش فصل خوب در اتلتیک بیلبائو، بایرن مونیخ سراغ من آمد.
در واقع همه چیز پیچیده بود. با مارچلو بیلسا به فینال دو رقابت مهم -لیگ اروپا و کوپا دل ری- رسیده بودیم. تمام نگاه ها به ما بود. متاسفانه آن سال جامی نبردیم، اما خودم را مسئول می دانستم تا زمانی که جامی نبریم، باشگاه را ترک نکنم. در فوتبال همه چیز می تواند طی یک روز عوض شود. امروز در اوجی و دوماه بعد، در بدترین فرم ممکن و سقوط کرده. با خودم فکر کردم زمان درستی است از این فرصت پیش آمده استفاده کنم و چنین هم شد. به نظرم زمان خوبی بود.
وقتی اتلتیک بیلبائو اصرار کرد بندفسخ 40 میلیون یورویی قراردادم باید فعال شود، فقط دو باشگاه بر علاقه خود پافشاری نمودند. یکی آلمانی بود و دیگری انگلیسی. از لحاظ مالی پیشنهاد آن ها شبیه به هم بود. در واقع پیشنهاد انگلیسی ها بیشتر بود، اما وقتی بایرن مونیخ مرا خواست، با خودم گفتم نباید این فرصت را از دست دهم. هیچ شکی نبود که می خواهم بازیکن بایرن مونیخ شوم.
انتقال در اواخر ماه آگوست نهایی شد و زمانی برای وداع با دوستان و هم تیمی هایم نداشتم. یادتان است در ابتدای نوشته ام، در مورد ورودم به کمپ تمرینی بیلبائو چیزهایی گفتم؟ خب دقیقا پس از تعطیلات بازی های ملی برای برداشتن وسایلم به رختکن باشگاه رفتم که این اتفاق افتاد. البته نه به این شدت دراماتیکی که رسانه ها گزارش کردند.
در حقیقت قبلا به باشگاه گفته بودم که می خواهم ظهر بیایم، اما مخالفت کرده بودند و باور داشتند جو بدی در باشگاه ایجاد می شود. لپتاب، لباس ها و کفش هایم در رختکن بود و باید بر می داشتم به همین خاطر تصمیم گرفتم شب بروم و بردارم. به مدت 15 دقیقه به حراست باشگاه زنگ زدم، اما جوابگو نبود. سپس زنگ در را به صدا درآوردم و از آنجایی که تعمیرات ساختمانی انجام می دادند، حدس زدم کسی نمی شود. از قبل می دانستم یک راه دیگر به رختکن وجود دارد، پس از آنجا وارد شدم و سپس ایکر، مامور حفاظت باشگاه، جلوی مرا گرفت.
داد زدم «ایکر، ایکر لطفا درو باز کن بیام.» او آمد در را باز کرد و وسایلم را برداشتم، همین. واکنش مرا تصور کنید وقتی روز بعد در روزنامه ها خواندم که مست و بی حال وارد رختکن شده و جنجال کرده ام. ای خدا! آن کسی که داستان را نوشته بود، کارش معرکه بود. به جز خندیدن چه کاری از دستم برمی آمد؟
یکی از چیزهایی که باعث شگفت زده شدنم شد، نزدیکی فرهنگ و جو بایرن مونیخ با اتلتیک بیلبائو بود. از لحاظ ساختاری، این دو باشگاه شباهت های زیادی به یکدیگر دارند. بایرن مونیخ در تمام زمینه ها به شما کمک می کند، از هر لحاظ. در روز اول، بازیکنان لاتین مثل کلودیو پیزارو، لوئیز گوستاوو، دانته و رافینیا به من کمک کردند در باشگاه احساس راحتی کنم. بدون آن ها هماهنگی و عادت به تیم سخت می شد.
قبل از رفتن، همه چیز را در مورد روبن و ریبری می دانستم. آلابا مرا شگفت زده کرد. وقتی در 2012 به بایرن مونیخ رفتم، او آن ستاره ای که این روزها می شناسیم، نبود. در روز اول تمرینات از قدرت و مهارت او تحت تاثیر قرار گرفتم. او تنها بازیکنی بود که مرا بیشتر از همه شگفت زده کرد.
در اولین فصلم، در اروپا جامی به زیبایی کسب کردیم. واقعا توصیف لذت فتح لیگ قهرمانان اروپا بسیار دشوار است. تنها دلیلی است که به مونیخ آمدم و الان هم با امید به فتح مجدد آن، زندگی می کنم. حالا با هاینکس، دوباره حس و حال آن روزها در ما زنده شده. دوباره احساس خوبی دارم، دوباره راحتم. همانطور که گفتم، زندگی بسیار سریع می گذرد. باور اینکه پنجمین فصل حضورم در بایرن مونیخ را سپری می کنم، سخت است.
وقتی نوه ام پس از 40 50 سال، اسم مرا در گوگل سرچ کند، چه چیزی در موردم یاد خواهد گرفت؟ شاید آن داستان روزنامه ها در خصوص شب وحشتناکم در بیلبائو را بخوانند و بگویند «پدربزرگ چه کار کرده ای؟!» جالب به نظر می رسد. گرچه خودم دوست دارم اگر چیزی در موردم می خوانند، در مورد سختکوش بودنم بخوانند. کسی که همیشه هرچه در توان داشت، به کار می گرفت. پدر بزرگِ شما همه کار کرد تا فوتبالیست خوبی شود و کاری کند خانواده و برادرش افتخار کنند. امیدوارم آن ها در اینترنت بخوانند پدربزرگ دو یا سه بار لیگ قهرمانان اروپا را فتح کرد. این دستاوردها برای پسری از دیار ناواره، افسانه ای خواهد بود. نمی دانم در آینده چه خواهد شد، اما عذرم را بپذرید. کاری مهم دارم که باید در مدرسه انجام دهم!
به قلم خاوی مارتینز در The Players Tribune