اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او می داند چاره ای جز رفتن از بارسا ندارد ولی می خواهد یک بازی جدید شروع کند تا به چیزی که می خواهد برسد.
ما برای تمرینات پیش فصل به کره جنوبی و چین رفتیم. اونجا چندتا بازی داشتیم که اصلا مهم نبودن. هنوز بازیکنای اصلی تیم از جام جهانی برنگشته بودن. پپ همچنان فاصله شو با من حفظ می کرد. اگه چیزی می خواست چندنفر دیگه رو واسطه می کرد. رسانه ها از کنترل خارج شده بودن. همه تابستون صحبت از این بود که بالاخره عاقبت من چی میشه؟ آیا قراره ترانسفر بشم؟ همش دنبال من بودن. در مورد پپ هم قضیه همین طور بود. همش در مورد من ازش می پرسیدن. فک می کنین اون چی جواب می داد؟ مستقیم و راحت می گفت من زلاتان رو دوست ندارم، می خوام از شرش خلاص بشم؟ نه. اون می گفت: "زلاتان در مورد آینده ش تصمیم می گیره." من عصبی بودم و حس می کردم فشار زیادی روی منه. باید یه کاری می کردم. فهمیدم موضوع من وارد فاز تازه ای شده. حالا دیگه صحبت از یه جنگ در مورد من نبود. رقابت و مبارزه تو بازار نقل و انتقالات هم شروع شده بود. من از این بازی خوشم میاد و یکی رو دارم که استاد این کاره. مینو و من کلی صحبت کردیم و قرار شد همه چی رو جدی بگیریم و به سختی مبارزه کنیم. لیاقت گواردیولا همین بود.
تو کره جنوبی من با جوزپ ماریا بارتومئو، نایب رئیس جدید باشگاه دیدار کردم. تو هتل با هم حرف زدیم. حداقلش این بود که رک صحبت می کرد. اون به من گفت: "زلاتان اگه پیشنهاد داری بهش فک کن." جواب دادم: "من جایی نمیرم. من بازیکن بارسا هستم. اینجا می مونم." سورپرایز شده بود. ادامه داد: "ولی چطور باید حلش کنیم؟" گفتم من یه ایده دارم. کنجکاو شد. گفتم می تونی به رئال مادرید زنگ بزنی. پرسید چرا؟ گفتم "چون اگه واقعا قراره من بارسا ترک کنم، من می خوام برم رئال. باید اونا منو بخرن." ترسیده بود. گفت: "داری شوخی می کنی." ولی قیافه من کاملا جدی بود.
ادامه دادم: "هیچ شوخی در کار نیست. ما یه مشکل داریم. یه مربی داریم که انقدر مرد نیست رک بگه منو نمی خواد. من می خوام بمونم. ولی اگه اون می خواد منو بفروشه باید بیاد و خودش بگه. بلند و شفاف. و من تنها یه مقصد دارم. رئال مادرید." من اتاق رو ترک کردم. حالا دیگه بازی شروع شده بود. این یه حرکت مهم بود. یه بلوف استراتژیک. در واقع ما داشتیم با باشگاه های میلان و منچسترسیتی مذاکره می کردیم.
می دونستم اخیرا اتفاقات زیادی تو سیتی افتاده و از وقتی امارات متحده عربی صاحب این باشگاه شده، دارن پول زیادی خرج می کنن. اونا تو عرض چندسال به یک باشگاه بزرگ تبدیل می شدن. ولی من دیگه داشتم 29ساله می شدم و وقتی برای برنامه های طولانی مدت نداشتم. در ضمن پول هیچ وقت نکته کلیدی برای من نیست. می خواستم جایی برم که تیم خوبی داشته باشه و هیچ تیمی تاریخ میلان رو نداره. با خودم گفتم بریم میلان.
حالا که به گذشته نگاه می کنم واقعا باورنکردنی بود. از روزی که پپ گفت من رو نیمکت می شینم ما یه بازی سخت رو شروع کردیم. می دونستیم داریم مربی و مدیر تیم رو تو فشار می ذاریم. همه چیز طبق برنامه جلو می رفت. برنامه این بود که انقدر تحت فشارشون بذاریم که راضی بشن منو ارزون بفروشن. این طوری من می تونستم قرارداد خوبی با تیم جدیدم ببندم! با ساندرو راسل دیدار کردیم (رئیس جدید باشگاه). از همون لحظه اول مشخص بود که تحت فشار قرار گرفته. نمی فهمید مشکل من و پپ چیه. می دونست که قضیه حل شدنی نیست و مجبوره منو به هرقیمتی بفروشه. مگر اینکه مربی تیم رو اخراج کنه. نمی تونست همچین کاری بکنه. نه بعد اون همه موفقیت که پپ برای بارسا به همراه داشت. هیچ چاره ای نداشت. مهم نبود منو دوست داره یا نه. مجبور بود از شرم خلاص بشه.
اون گفت: "من واقعا متاسفم ولی خوب شرایط همینه. آیا باشگاه خاصی هست که بخوای ترانسفر بشی؟" من و مینو برنامه رو ادامه دادیم. گفتم "بله". خوشحال شد و پرسید چه تیمی؟ گفتم رئال مادرید! حالت چهره اش عوض شد. اون می دونست اگه بذاره یه ستاره بارسا به رئال بره چه اتفاقاتی می افته. گفت "نه امکانش نیس. هر تیمی جز رئال." حالا نوبت بازی اصلی ما بود. من ادامه دادم: "خوب شما یه سوال پرسیدین و من جواب دادم. رئال مادرید تنها تیمیه که من می تونم ترانسفر بشم. من مورینیو رو دوس دارم ولی خوب شما باید بهشون زنگ بزنین و بگین. اوکی؟"
می دونستم که این قضیه غیرممکنه. حالا دیگه راسل واقعا ترسیده بود. این باشگاه پول زیادی برای خرید من صرف کرده بود. حالا رئیس جدید زیر فشار بود که این پول رو برگردونه. و اگه اون منو به رئال مورینیو می فروخت، طرفدارا بیچاره ش می کردن. از طرف دیگه به خاطر مربی تیم نمی تونست منو نگه داره. ما برنامه مون رو ادامه دادیم: "خیلی خوب میشه. مورینیو گفته که خیلی منو می خواد." جواب داد: "نه." گفتم: "متاسفم. رئال مادرید تنها باشگاه مدنظر ماست." البته ما داشتیم با میلان مذاکره می کردیم. این وضعیت راسل به نفع میلان بود. هرچه راسل ناامیدتر میشد اونا ارزون تر می تونستن منو بخرن. طبیعتا این هم به نفع ما بود. این بازی دو رو داشت. یکی در نگاه عموم و یکی هم پشت پرده. زمان می گذشت. پنجره نقل و انتقالات 31 آگوست بسته میشد و روز 26م ما یه بازی دوستانه داشتیم. اونم با میلان تو نیوکمپ. رسانه ها مشغول حدس و گمان بودن. گالیانی، نایب رئیس میلان رسما اعلام کرد بدون من بارسا رو ترک نمی کنه.
تو ورزشگاه طرفدارا بنرهایی آورده بودن که روشون نوشته شده بود "ایبرا بمون". همه نگاه ها رو من بود. ولی خوب این بازی بیشتر بازی رونالدینیو بود. رونالدینیو مث خداست اونجا. اون موقع بازیکن میلان بود ولی قبلا برای بارسا بازی کرده بود. دو سال پشت سر هم بهترین بازیکن جهان شده بود. قبل از بازی کلیپ هایی از بازی های رونالدینیو پخش شد و این ستاره بزرگ برزیلی هم تو ورزشگاه دور افتخار زد.
ما تو رختکن بودیم. صدای تماشاگرا به وضوح مشخص بود. گواردیولا به من نگاه نمی کرد. من داشتم به این فک می کردم که آیا این آخرین بازی من برا بارساست؟ چی میشه؟ نمی دونستم. یهو رونالدینیو اومد تو. این مرد واقعا کاریزما داره. اون واقعا یکی از بهترین بازیکنای دنیاست. همه بهش خیره شده بودن. بلند گفت: "ایبرا". گفتم بله. گفت "چمدونات رو بستی؟ من اومدم تو رو با خودم ببرم میلان!" همه خندیدن. فک کردن مث همیشه شوخی کرده. البته همه شک داشتن ولی خوب نمی دونستن اصل قضیه چیه. من تو ترکیب اصلی تیم بودم. این بازی معنای خاصی نداشت. قبل بازی من و رونالدینیو داشتیم با هم شوخی می کردیم. شک همه داشت به یقین تبدیل میشد. بدتر از اون این بود که بین دو نیمه وقتی تو تونل بودیم بازیکنای میلان سمت من اومدن. پیرلو، گتوزو، نستا و آمبروزینی. اونا گفتن "باید بیای ایبرا. ما بهت احتیاج داریم!" اون روزا میلان شرایط سختی داشت. چندسالی بود که اینتر به تیم اول ایتالیا تبدیل شده بود و همه تو آ ث میلان منتظر بودن دوره جدید افتخارات باشگاه شروع بشه. بعدها فهمیدم که خیلی از بازیکنا مث گتوزو، مدیریت تیم رو تحت فشار گذاشتن. اون گفته بود "محض رضای خدا ایبرا رو بخر. ما یکی رو لازم داریم که واقعا ذهنیت برنده داشته باشه. همچین آدمی رو تو تیم می خوایم."
ولی به این سادگی ها نبود. میلان مث قدیم پولدار نبود و راسل سعی می کرد تا جایی که می تونه رقم بیشتری برای فروش من بگیره. اون 40-50 میلیون یورو می خواست. مینو به تلاشش ادامه داد. مینو به راسل گفته بود: "هیچی گیرت نمیاد. ایبرا میره رئال. ما نمی خوایم با میلان توافق کنیم." بعد راسل به 30تا هم راضی شده بود. زمان سریع می گذشت و راسل رقم رو پایین تر آورد. شرایط داشت بهتر میشد. گالیانی اومد به خونه من و هلنا. اون یه شخصیت مهم و شریک برلوسکونی، مالک باشگاه میلانه. تو مذاکره دومی نداره!
قبلا هم باهاش حرف زده بودم. وقتی داشتم یووه رو ترک می کردم. اون موقع بهم گفته بود یا پیشنهادش رو قبول می کنم یا همه چیز منتفی میشه. اون موقع یووه تو بحران بود و گالیانی دست بالا رو داشت. ولی حالا شرایط عوض شده بود. این بار گالیانی بود که تحت فشار قرار گرفته بود. اون می دونست که نمی تونه بدون من به خونه برگرده. هم قول داده بود هم بازیکنا و هوادارای تیم بهش فشار آورده بودن. درضمن ما بهش کمک کردیم. بهش اطمینان دادیم رقم رو پایین میاریم. در واقع یه جورایی داشت منو تو حراجی می خرید!