اختصاصی طرفداری- بازی اعداد اثر کریس اندرسون و دیوید سالی، نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری، تصمیم گرفتیم آن را به صورت هفتگی برای شما ترجمه کنیم. بخش های قبلی کتاب را اینجا ببینید.
هفته گذشته در مورد روی کار آمدن آندره ویاش بواش در چلسی صحبت کردیم. ریسکی که رومن آبراموویچ کرد و به یک مربی که تنها دو سال سابقه داشت، فرصت حضور روی نیمکت داغ چلسی را داد اما هیچ چیز مطابق انتظار پیش نرفت و او در نهایت پس از چند ماه اخراج شد تا روبرتو دی متئو، دستیارش، در همان فصل چلسی را قهرمان اروپا کند.
ارزیابی عملکرد ویاش بواش در چلسی
برای تصمیم ریسکی رومن آبراموویچ در انتخاب ویاش بواش، هیچکس بیشتر از رئیس جنرال الکتریک توضیح بهتری ندارد: "قمار! بر روی استعدادهای ذاتی. از اینکه به ستاره های ذاتی اما بدون تجربه میدان بدهید، نترسید. آنها همه چیز را در ذهنشان به همراه دارند."
سازمان های بزرگ جهانی مانند گوگل، جنرال الکتریک و دانشگاه آکسفورد، تابع این مقررات هستند. آنها استعداد ذاتی را برتر از هر چیزی می دانند و در دنیای آنها، نوعی جنگ برای جذب استعدادها به وجود آمده است. همانطور که فلورنتینو پرز در رئال مادرید این کار را انجام داد: به اندازه که از عهده خرج آن بر می آیید، استعدادهای ذاتی را بخرید.
در فوتبال هم همینطور است. خیلی ها معتقدند با جذب استعدادهای ذاتی، پیشرفت اصلی را تجربه می کنید. توماس کارلایل می گوید: "استعداد، ذاتی است و به عنوان یک هدیه از سوی نیرویی برتر برای ما انسان ها فرستاده شده است. می توان آن را از همان سنین پایین تشخیص داد." استعداد متعلق به یک شخص است و طبیعتا می تواند خریداری یا فروخته شود و بدون مشکل خاصی جابجا شود.
متاسفانه همه این ها چرند است.
استعداد، چه در موسیقی و چه در ورزش، ذاتی نیست بلکه پرورش یافته است. این در مورد موتزارت و تایگر وودز هم صدق می کند. گئوف کالوین می گوید استعداد ذاتی بزرگ نمایی شده است. هیچکس از این آدم های بزرگ با این استعداد به دنیا نیامده اند، بلکه با سال ها صبر و تربیت والدین و معلمان پرورش یافته اند. پله، مارادونا و لیونل مسی وقتی به دنیا آمدند، زیر پایشان توپ نبود.
برای آنکه بدانیم چنین استعدادهای بزرگی، ذاتی یا پرورش یافته بوده اند، به تحقیق یک گروه روانشناسان بریتانیایی می پردازیم. آنها 250 موسیقیدان را مورد تحلیل قرار دادند که قابلیت های متفاوتی داشتند. استعدادهای این افراد به طوری نبود که بسیار درخشان و خاص باشد. محققان به این نتیجه رسیدند که بین موسیقیدانان بزرگ و افرادی که سطح پایین تری دارند، تفاوت استعداد چندانی در موسیقی وجود ندارد. یا تفاوت کمی وجود داشت و یا اصلا تفاوتی وجود نداشت.
دوما، روانشناسان دریافتند که همبستگی شدیدی بین تمرین و رسیدن به یک موفقیت وجود دارد. کسانی که موفق شده بودند، بیشترین تمرین را داشتند. افراد معمولی، در سطح معمولی تلاش کرده بودند و افراد ضعیف، تلاش و تمرین کمی داشتند یا اصلا تمرین نداشتند. حقیقت این است که استعداد، تابع تلاش و تمرین است. به قول مالکولم گلدول، برای استاد شدن در هر رشته ای باید 10 هزار ساعت در آن تمرین کرده باشید.
این نتایج، برای مربیان و فوتبالیست ها چه معنایی دارد؟ شما با یک هدیه متولد نمی شوید، باید بر روی آن تلاش کنید. چیزی که در نهایت یک جوان پرتلاش را با سایرین متفاوت می کند، این است که او در نگاه بقیه به عنوان یک الگو شناخته می شود.
در مورد ویاش بواش نیز این مساله صادق است. او یک مربی فوق العاده به دنیا نیامده بود بلکه روی آن کار کرده بود. ابتدا با بازی های ویدئویی ساختار و شکل کلی کار را فهمیده بود و بعد بازی های پورتو را برای یک پروژه دانشگاهی تحلیل کرده بود. او به کارش متعهد بود و پشتکار داشت اما شانس هم با او همراه بود: دانکان وایت از دیلی تلگراف، زندگی ویاش بواش را در جوانی مورد بررسی قرار داد و مشخص شد که او با سر بابی رابسون در یک بلوک آپارتمانی ساکن بوده است. او با رابسون رابطه خوبی را شروع کرد و از او سوال می پرسید و رابسون نیز از پشتکار ویاش بواش خوشش آمد و گاهی برخی پروژه های تحقیقاتی را به او می سپرد و به طور متناوب او را به تمرینات می برد.
بدین ترتیب، ویاش بواش، یک کارآموزی کلاسیک از سوی بابی رابسون دریافت کرد. موفقیت، بیشتر از هر چیزی به تمرین بستگی دارد. برای هر کاری، راه درست و راه اشتباه وجود دارد و یک دانش خاص که باید آن را فرا بگیرید. زمانی که چلسی، ویاش بواش را استخدام کرد، او به نظر یک استعداد درخشان با توانایی های فراوان بود و زمانی که او را اخراج کرد، مانند یک خاکستر به درد نخور! حقیقت چیزی میان این دو است. ارزیابی چلسی از مهارت های ویاش بواش، نباید پس از امضای قرارداد به پایان می رسید زیرا نمی توان استعداد را از راه دور به طور دقیق بررسی کرد. همین که به شما نزدیک می شود، می خواهید ببینید چه چیزی در اختیار دارید. عادلانه است که بگوییم چلسی استعداد ویاش بواش را در طول فصل ارزیابی نکرد و پس از آنکه مدتی بگذرد، اندازه گیری سخت می شود. باشگاه ها نمی توانند یک فصل را متوقف کنند تا تجربه کسب کنند.
نمی خواهیم بگوییم هیچ داده ای وجود ندارد. در همان فصل 2011-2012، مالک ساندرلند، الیس شورت، استیو بروس را اخراج کرد و به جای او مارتین اونیل را به عنوان سرمربی انتخاب کرد. مردی که تمام معیارها را برای هدایت در لیگ برتر داشت: تجربه بالا به عنوان مربی و بازیکن.
ما ترجیح می دادیم ساندرلند در ژانویه در نقل و انتقالات فعالیتی نداشته باشد تا به طور دقیق تفاوت دو مربی را بررسی کنیم. این تنها راهی است که می توان داده های واضح به دست آورد.
همبستگی شدیدی بین خرج در نقل و انتقالات و عملکرد تیم وجود دارد. در ژانویه 2012، ترکیب ساندرلند تقریبا 95 میلیون پوند ارزش داشت و آنها از این بابت، دهمین تیم جزیره بودند. در واقعیت، آنها در جدول هفدهم بودند و نسبت به جایی که باید حضور داشتند، امتیازهای بسیار کمتری کسب کرده بودند. احتمالا، رئیس ساندرلند به حرف ما گوش کرده است. ساندرلند هیچ کسی را نخرید و دو بازیکن کم اهمیت و سکونشین را فروخت. همه چیز مهیای آن بود که عملکرد مارتین اونیل را ببینیم. ساندرلند فصل را در رده سیزدهم به پایان رساند و به رده دهم بسیار نزدیک تر شد. مالک باشگاه در پایان فصل می توانست مطمئن باشد که اونیل نسبت به بروس کارش را بهتر انجام داده است.
اما جایی که ساندرلند به پاسخ رسید، چلسی پاسخی نداشت. آنها هیچ ایده ای نداشتند که ویاش بواش خوب است یا نه زیرا شرایط مشابه نمانده بود تا عملکرد او مورد بررسی قرار گیرد. به طور ایده آل باید چلسی همان ترکیب فصل قبل که در اختیار آنچلوتی بود، در خدمت ویاش بواش می گذاشت. اگر جایگاه چلسی باز هم قهرمانی بود، به طور واضح ویاش بواش از آنچلوتی استعداد بیشتری داشت.
چنین نتیجه گیری بعید و ناعادلانه است. بازیکنان مسن تر شده اند و شاید فاکتور شانس برای هر دو مربی یک نقش را ایفا نکرده باشد. بنابراین چلسی اگر می خواست شاهزاده جوان را ارزیابی کند، باید تا حد ممکن ترکیب را دست نخورده نگه می داشت اما این اتفاق نیفتاد. چلسی در تابستان 2011، بسیار شلوغ بود و 18 بازیکن رفتند و آمدند. بنابراین تغییرات بیشتر از آنچه که فکر کنید، وجود داشت. آن تابستان، چهارمین تابستان باشکوه آبراموویچ در چلسی بود و در مجموع، 107.4 میلیون پوند خرج کرد.
شاید برخی از این تغییرات طبق خواسته ویاش بواش بود اما با دانستن سوابق نقل و انتقالات چلسی و روحیات آبراموویچ، می دانیم که اکثر آنها به خواست خود مالک باشگاه بود. علی رغم آنکه ویاش بواش در کنفرانس مطبوعاتی اش از ترکیب تیم راضی بود، او تیمی جوان تر می خواست و باشگاه بازیکنانی متفاوت با خواسته مربی مد نظر داشت. مشکلی نیست اما با این اوصاف، به هیچ عنوان نمی توان عملکرد ویاش بواش در چلسی را ارزیابی کرد. او در مارس 2012 شارلاتان نبود و در جولای 2011 نیز یک سوپراستار نبود. چلسی هرگز این را نخواهد فهمید.
قدرت پشت تاج و تخت
شش ماه پیش از آنکه ویاش بواش به استمفورد بریج بیاید، رومن آبراموویچ با پول های زیادش یک گزینه بسیار جذاب را به غرب لندن آورد. فرناندو تورس با 50 میلیون پوند از لیورپول به چلسی پیوست و باشگاه انتظار داشت با این بمب افکن خوشتیپ، سبک چلسی را تغییر دهد و زیبایی را به ترکیب این تیم اضافه کند. این فرضیه جواب نداد. تورس در 18 ماه ابتدایی اش در چلسی تنها 12 گل به ثمر رساند. در اولین فصل کاملش یعنی 2011-2012، بین ماه سپتامبر تا آخرین روزهای مارس حتی یک گل هم در لیگ برتر نزد.
زبان بدن فرناندو تورس هم مانند فرمش نامطلوب بود. او در زمین به نظر کاملا بی میل و علاقه و انگیزه بود و این را به ناکامی هایش اضافه می کرد. مشکل این بود که تورس در وفق پذیری با هم تیمی های جدید به مشکل بزرگی خورده بود و با سبک بازی چلسی و بازی کردن زیر سایه دیدیه دروگبا مشکل داشت. تری ونبلز در این مورد گفت: "مشکل از رفتار و منش فرناندو تورس است. من بازیکنان زیادی را می شناسم که برای وفق پیدا کردن به زمان نیاز داشته اند اما نه انقدر طولانی. او باید در تمرینات سخت تر تلاش کند اما به جای آن در زمین هیچ تلاشی ندارد. هیچ توجیهی نیست.
از نظر ونبلز، عملکرد تورس هیچ توجیهی نداشت زیرا فکر می کرد همه چیز با تمرین خوب حل می شود. اینکه تورس در مدتی طولانی در چلسی ناکام بود، احتمالا مشکل از ویاش بواش بوده است. ما تصور می کنیم ویاش بواش دقیقا می دانست مهاجم اسپانیایی اش با چه مشکلاتی مواجه است و از کمک کردن به او عاجز بود. به همان دلیلی که تورس نمی توانست گل بزند.
این مشکل مشترک تورس و ویاش بواش، ما را به سوی دیگر مشکل تئوری جنگ استعدادهای ذاتی پیش می برد. می گویند توانایی ها و مهارت ها در یک فرد بسته بندی شده و بدین ترتیب، به راحتی می توان آن را جابجا یا خرید و فروش کرد. نقل قول تری ونبلز در مورد وفق پذیری فوتبالیست ها از چیزی که خودش فکر می کرد، زیرکانه تر و دقیق تر بود.
برای سال ها در فوتبال، استعدادها جابجا نمی شدند. مثلا اولگ بلوخین، یکی از بهترین بازیکنان تاریخ اتحاد جماهیر شوروی، با دیناموکیف 8 عنوان را در دهه 1970 و 1980 فتح کرد و در این مورد 211 گل به ثمر رساند. تمام تیم های بزرگ اروپا دوست داشتند او را جذب کنند اما نمی توانستند زیرا دولتمردان شوروی به او اجازه ترک کشور را نمی دادند. تنها در پایان دوران بازی اش در سال 1988 توانست خارج از این کشور بازی کند. دو سال بعد، بوریس گرویزبرگ با خانواده اش از شوروی به ایالات متحده امریکا نقل مکان کردند و آنجا بود که او پیشرفت کرد و در نهایت پروفسور دانشگاه هاروارد در رشته اقتصاد شد و کاری را انجام داد که به داستان بلوخین مربوط می شود. گرویزبرگ کتابی به نام "در جستجوی ستاره ها" نوشت.
گرویزبرگ در تحقیقات اقتصادی اش به نتایج جالبی رسید: عده ای از تحلیل گران اقتصادی، جایزه بهترین تحلیل گران را دریافت می کردند. گرویزبرگ ثابت کرد اگر تحلیل گران ممتاز سال بعد هم در همان شرکت بمانند، به احتمال 89 درصد دوباره تحلیل گر ممتاز می شوند. اگر موقعیت خود را عوض کنند، این درصد به 69 می رسد. نکته بعد اینکه اگر یک تحلیل گر به مدت 5 سال در یک شرکت می ماند، 54 درصد از اوقات در طول این سال ها باز هم به عنوان تحلیل گر نمونه انتخاب می شد و اگر شرکتش را تغییر می داد، این رقم به 39 درصد می رسید.
ربط این موضوع به فوتبال، واضح است. مدیران بایرن مونیخ و پاری سن ژرمن و سایر باشگاه ها فرض می کنند یک مربی یا بازیکن، وفق پذیر است:
او را در تیم بگذارید و کارش را انجام می دهد. آنها فکر می کنند استعداد ذاتی، قابل انتقال است. اعداد به ما می گویند موضوع به این سادگی ها نیست. گرویزبرگ ثابت کرد که اینطور نیست. در فوتبال امریکایی، پانتر یا توپ زن تنها یک وظیفه دارد. او باید به محض آنکه توپ را گرفت، آن را به دورترین جایی که می تواند، بفرستد. اما دریافت کننده ها در سوی مقابل، بخشی از یک کار گروهی هستند و باید با بازیکنان عقب همکاری داشته باشند و عملکرد دفاعی را تنظیم کنند.
گرویزبرگ در تحقیقاتش فهمید اگر پانترها یا کسانی که شغلی ندارند را بین تیم ها یا شرکت ها جابجا کنید، عملکرد آنها تغییر نمی کند اما سایرین زمانی که جابجا می شوند به طور مشهودی عملکرد ضعیف تری خواهند داشت. مثلا در فوتبال می توان گفت دروازه بان ها می توانند وفق پذیری بیشتری داشته باشند اما حتی آنها هم باید با دفاعشان هماهنگ کار کنند. بنابراین برای آنها هم باید زمانی برای وفق پذیری در نظر گرفت.
گرویزبرگ در کتاب "در جستجوی ستاره ها" پیشنهاد می کند برای اینکه این تاثیرات را تا حدممکن کاهش دهیم، باشگاه ها و کمپانی ها باید تنها کسانی را جذب کنند که با فرهنگ کاری آنها مطابق باشند. تا همین چند وقت پیش، باشگاه ها هیچ کسی را برای وفق پذیری بازیکنان جدید استخدام نمی کردند و از اهمیت موضوع آگاه نبودند. بازیکنان را در زمین می گذاشتند و فکر می کردند خودشان کارشان را بلدند. در چلسی هم همینطور بود. فرهنگ این بود که بازیکنان جدید بدون وفق پذیری به زمین بروند.
راه حل بعدی گرویزبرگ این است که همکاران کارمند جدید را نیز با او به شرکت خود بیاورید. تحلیل گرانی اقتصادی که با همکاران خودشان از شرکتی به شرکت دیگر منتقل می شدند، افتی در عملکرد خود نشان نمی دادند. چلسی در استخدام ژوزه مورینیو همین کار را کرد. چهار دستیار او در پورتو، از جمله ویاش بواش با او به چلسی آمدند و دو بازیکن پورتو نیز با آنها به لندن رفت. اما هفت سال بعد، زمانی که ویاش بواش را استخدام کردند، این راهکار را در پیش نگرفتند. تنها دو دستیار با ویاش بواش به چلسی رفتند. مثلا دستیار او، روبرتو دی متئو بازیکن سابق چلسی بود و جای تعجبی نیست که شاهزاده جوان، احساس راحتی نمی کرد.
قتل پادشاه؛ براندازی تاج و تخت ویاش بواش
هفته آینده با ما باشید.