زندگینامه
متن حاضر گزیده ویرایش شده ای از یك مصاحبه با استاد عبدالباسط می باشد، كه به صورت زندگینامه خود نوشت تنظیم شده است.
من" عبدالباسط محمد عبدالصمد" از قریه ارمنت كه حالا مبدل به شهر شده از توابع استان قنا در جنوب مصراست؛ فاصله ارمنت با قاهره تقریباً 700 كیلومترمی باشد. من در سال 1349 هجری قمری،( 1307 هجری شمسی) به دنیا آمدم .
در ده سالگی قرآن را حفظ نمودم. عاشق قرآن بودم و از خدا آرزو می كردم كه یك قاری مشهور بشوم. من برای شنیدن قرآن، مسافت زیادی را پیاده طی می كردم؛ چون در آن زمان در خانه ها رادیو وجود نداشت و فقط قهوه خانه ها رادیو داشتند.
شیخ رفعت و شیخ شعشاعی- دو نفری كه در آن زمان مشهور بودند- در رادیو قرائت قرآن داشتند. شیخ رفعت دو بار در هفته روزهای دوشنبه و جمعه تلاوت داشت. و ما سه كیلومتر راه را پیاده طی می كردیم تا به صدای شیخ رفعت گوش بسپاریم و برای استفاده از سایر قاریان در جلسات شبانه قرآن شركت می كردیم . من در مكتبخانه های همان روستا قرآن را حفظ كردم . در آن زمان هنوز روستای ما مبدل به شهر نشده بود.
من به پدرم گفتم كه می خواهم علم قرائات را فرا گیرم و قاری مشهور بشوم. پدرم مرا تشویق كرد. اما برادران بزرگترم به دانشگاه الأزهر رفتند و در علوم دیگری تحصیل كردند.
پدرم می خواست مرا به " طنطا" كه ناحیه ای مشهور در علوم قرائات و تعلیم علوم قرآنی بود ببرد، اما شیخی از ناحیه شمال به روستای ما آمد و برای تعلیم علوم قرآنی و قرائات، مردم از او استقبال كردند، كه من هم نزد او رفتم و قرائات سبع را یاد گرفتم. او احساس می كرد كه من علاقمند هستم و توانایی دارم كه قرائات سبع را یاد بگیرم، پس مرا در این امر تشویق می كرد . او قصد آموزش ده قرائت را داشت اما من به فراگیری هفت قرائت قانع بودم . معلم مرا با خود در جلسات شبانه قرآن همراه می برد و تقریباً مرا مثل فرزند خود حساب می كرد.
من قرآن را در ده سالگی و قرائات سبعه را در 12 سالگی و عشره را در 14 سالگی، یعنی همه قرائت های دهگانه را- الحمدلله- آموختم .
ما علاوه بر حفظ قرآن، در كتاب ها معانی را هم فرا می گرفتیم. چون علم به معانی در رعایت وقف و دیگر قواعد لازم است.
گرچه در مصر دانشكده قرائات قرآنی ایجاد شده ولی هنوز هم چند مكتبخانه در مصر موجود است ولی مسئولین دوباره تشویق شده اند تا مكتبخانه ها به وضع سابق خود برگردد.
البته مدرسه قرائات هم هست ولی این مخصوص كسانی است كه قرآن را حفظ كرده اند و می خواهند قرائت ها را بیاموزند و این مدرسه وابسته دانشكده زبان ادبیات و عرب به دانشگاه الأزهر است. و قرائت های هفتگانه، دهگانه، چهارده گانه، قواعد قرآن و زبان عربی و به طور كلی علوم قرآنی و علوم وابسته به آن در آنجا تدریس می شود.
من تمام وقت خود را صرف قرآن كرده ام و تمام زندگی ام صرف تعلیم قرآن و جلسات دینی شده است. گرایش من بیشتر به قرائت قرآن و برگزاری لیالی قرآنی و دعوت های شخصی از كشورهای اسلامی و ضبط رادیویی و تلویزیونی و... است.
هنگامی كه 19 سال داشتم در سال 1951 برای اولین بار به قاهره رفتم. و حافظ قرآن بودم و در منطقه"صعید" شهرتی داشتم. به مناسبت میلاد پیامبر جشنی برپا بود. بعضی ها مرا می شناختند و تمایل داشتند من در بعضی از این مناسبت ها قرآن بخوانم. اما من به علت غربت، و حضور قاریان معروف تردید داشتم. یكی از علما كه مرا می شناخت از من درخواست كرد كه ده دقیقه قرآن بخوانم. من پذیرفتم كه ده دقیقه قرآن بخوانم اما یك ساعت و نیم طول كشید. سبحان الله . توفیقی از جانب خداوند بود و مسجد پر شد از جمعیت، مرتباً از من می خواستند كه باز هم بیشتر بخوانم و من همچنان تلاوت می كردم .
روز بعد باز از من خواستند بخوانم و من هم حاضر شدم. بعضی از مسئولین هم بودند كه البته آنها را نمی شناختم. مرا خواستند و گفتند:" اهل كجا هستی"؟
گفتم:" اهل صعید هستم، از روستایی به نام ارمنت."
به من گفتند:" چرا به رادیو نمی آیی شهرت پیدا كنی؟"
گفتم:" من در صعید مشهور هستم."
گفتند:" به جای آن كه در یك منطقه مشهور باشی، در همه دنیا شهرت پیدا می كنی."
گفتم كه باید با دیگران و از جمله پدر مشورت كنم.
به من گفتند: لازم نیست، توكل بر خدا كن و به رادیو بیا. من نیز چون حس كردم كه پیشرفتی برای من در این كار هست، پذیرفتم . در آن زمان، شیخ الضباع مسئول جلسات قرآنی بود و كتاب هایی در زمینه قرائات و علوم قرآنی نوشته بود، او در علوم قرآنی و قرائت ها مرجع به حساب می آمد. شیخ پس از این كه متوجه شد قرائات سبع را حفظ هستم؛ به من تبریك گفت و وعده داد كه اوقاتی برای قرائت قرآن در رادیو برایم مشخص كند.
از آن پس هر یك ماه یا هر یك ماه و نیم یك بار، در رادیو تلاوت داشتم . نماز صبح را در مقام حضرت زینب(س) می خواندم و بیرون می رفتم و پیاده تا رادیو كه در خیابان علوی بود می رفتم و ساعت 5/6 تا 7 صبح تلاوت قرآن داشتم.
در سال 52 بود كه به حج مشرف شدم و برای اولین بار بود كه در همین كشور تلاوت قرآن من روی نوار ضبط شد. البته در تلاوت از برخی قاریان از جمله شیخ مصطفی اسماعیل، مرحوم شیخ شعشاعی و شیخ رفعت نیز تاثیر داشته ام . این یك قاعده است كه هرگاه قرآن از دل خوانده شود، بر دل هم می نشیند و در خود خواننده هم تأثیر می گذارد. من روش خاصی در قرائت قرآن داشتم كه از كسی هم اكتساب نكرده بودم. كه البته شنیده ام این روش، هم اكنون در مصر، و در سایر كشورها، حتی در مالزی و اندونزی و جاهای دیگر دارای مقلدان فراوانی شده است. من خوشحالم كه كسی از روش من تقلید می كند ولی در عین حال تقلید را تشویق و تأیید نمی كنم، چون عمر تقلید كوتاه است.
و شخص تقلید كننده از تقلید سایر قاریان خسته خواهد شد. لازم است انسان برای آن كه بتواند كار قرائت قرآن را ادامه بدهد، شیوه ای برای خود انتخاب كند.
از طرف دیگر صدا، یك موهبت است و میكروفون، تنها ابزاری است كه صدا را نیرومند می كند و آن را به جاهای دور دست و به گوش شنوندگان بیشتر می رساند، اما صدا باز هم فی نفسه باید زیبا باشد و دارای ارزش خاص خودش.
قاری قرآن می تواند هم داخل یك استودیو به تلاوت بپردازد هم در برابر شنوندگان. بعضی اوقات كه انسان دچار حالت معنوی خاصی می شود ممكن است كه یك ساعتی، ساعت تجلی باشد. گاهی اوقات انسان منسجم است. در آن ساعات، فیوضات الهی وجود دارد. در این اوقات ممكن است در استودیو بخواند و بهتر از هنگامی كه مردم حضور دارند، بشود. در بعضی اوقات برعكس، حضور مردم برای او بهتر است. بنابراین، بستگی به حالت قاری دارد. ساعاتی وجود دارد كه همراه با معنویت است: فرشتگان نازل می شوند و همراه با فیوضات الهی است، گاهی انسان در مسجد تلاوت می كند و احساس می كند كه یك فضای نورانی بر آنجا حاكم است. من خودم یك بار در روضه شریف نبوی قرآن می خواندم، اصلاً احساس خستگی نكردم.
در آن زمان، مرحوم ملك محمد پنجم، پادشاه مغرب بود و من در آن سفر همراه او بودم. بعد از پایان قرائت قرآن، احمد بنّانی كه از مقامات بلندپایه دربار مغرب بود، آمد و گفت: اعلیحضرت پادشاه از شما می خواهد كه به مغرب بیایید و در آنجا اقامت دائمی داشته باشید و هر چه بخواهید برایتان فراهم می كنند.
من در آنجا سوره مزمل را تلاوت می كردم و حالت عجیبی داشتم. گویا در بهشت قرآن می خواندم. به یاد حدیث پیامبر بودم كه فرمود:" بین محراب و منبر من بوستانی از باغ های بهشت است."
این مسئله را انسان باید به خدا بسپارد، بعضی اوقات هست كه انسان به آن توجه ندارد و می فهمد كه فیوضات الهی و معنویت عجیبی در آنجا به داد او می رسد و بعضی اوقات تصمیم می گیرد كه به بهترین وجه بخواند اما بر خلاف تصورش، موفق نمی شود.
قرائت قرآن در روزها و شب های ماه رمضان، دارای حالات دیگری است.
رمضان، دارای زیبایی خاصی است. قرآن در ماه رمضان نازل شده و در آن ماه همواره قرائت می گردد، لذا انسان از قرائت قرآن در ماه رمضان بیشتر لذت می برد تا در اوقات دیگر. البته تحسین قاری، توسط شنوندگان هم موثر است كه البته من الفاظی را كه خارج از حد باشد نمی پسندم.
"الله الله" گفتن با صدای ملایم مقبول است و اشكالی ندارد، اما صداهایی كه بیش از حدّ باشد و همچنین در جای خود به كار نرود، شایسته نیست. مثلاً تحسین در بعضی آیات خوب است. اما تحسین در آیاتی كه مربوط به عذاب است خیلی خوب نیست.
در آیاتی كه ذكر بهشت و نعمتی می شود، تحسین خوب است اما در بعضی جاها حتی معنای آیه قرآنی را نمی فهمند و فریاد می كشند: الله . این از نظر من تحسین نیست. علاوه بر این، من هرگز بلندتر بودن صدای شنوندگان را نسبت به قاری درست نمی دانم و یك محفل آرام را برای قرائت قرآن بهتر می دانم. اگر آرامش باشد بهتر از سر و صداست.
نحوه قرائت قرآن را، هم به صورت ترتیل، هم به صورت تحقیق می پسندم. بعضی ها ترتیل را و برخی دیگر تحقیق را می پسندند و این به عهده انسان است كه گوش دادن به كدام طریق را بپسندند.
فرق بین آن دو در اینست كه:
ترتیل، قرائت سریع است، یعنی به حَدی كه آهنگین نیست.
تحقیق، قرائت آهنگین است كه با صدای خوش و زیبا خوانده می شود.
گفته می شود كه قرائت دارای نت و آهنگ است و نزدیك به موسیقی است. ولی باید گفت كه: خود صدای خوش فی نفسه موسیقی است.
می گویند ابن مسعود در محضر پیامبر قرآن می خواند و پیامبر همواره به او می فرمود: ابن مسعود! برای ما قرآن بخوان. اما در عین حال علاقه داشت كه از دیگران هم قرآن را بشنود.
اصولاً قرآن اگر با صدای نه چندان خوشی هم خوانده شود، فی نفسه باز هم دوست داشتنی است.
سفرهای استاد
من به همه كشورهای عربی سفر نموده ام؛ عرسبتان سعودی (1952)، لبنان، سوریه، مسجدالأقصی، كه من دو سال ماه مبارك رمضان در آنجا بوده ام، عراق، قطر، سودان، پاكستان، هند، سنگال، مالزی و اوگاندا.
در مورد كشورهای عربی، سفر به مسجدالأقصی و احیای ماه مبارك رمضان را در آنجا هیچ گاه فراموش نمی كنم. كه حدودا در سال 1963 بود. تلاوت در آنجا و مسجد الأقصی بعد از نماز عصر بود. من دوست داشتم بعد از نماز عشا باشد. گفتند: نه، اینجا مردم از روستاها به شهر می آیند تا مایحتاج خود را تهیه كنند و نماز عصر را در مسجدالأقصی برگزار می كنند و این، تنها زمانی است كه تعداد زیادی از مردم جمع می شوند. و گفتند شب هم می توان مجدداً آن را پخش كرد. بدین ترتیب بود كه بعد از نماز عصر به مدت تقریباً نیم ساعت یا بیشتر قرآن می خواندیم و شب هم ساعت 9 پخش می شد.
یكی از روزها به وزیر تبلیغات پیشنهاد كردم كه در شب 27 ماه مبارك رمضان، كشورهای عربی هم ملحق شوند و تلاوت قرآن در مسجدالأقصی، در آن كشورها هم پخش شود. در آن شب در اكثر كشورهای عربی، قرآن از رادیوها پخش شد و واقعاً شب پربركتی بود، تلاوت موفقی بود و جمعیت فراوانی جمع شده بود.
یك بار هم سفری به پاكستان داشتم. كسی مرا دعوت كرده بود و میهمان جمعیتی به نام" جمعیت إقرأ" بودم. 9 روز در مراكز پاكستان بودم. هر شب در یكی از شهرها و استان های پاكستان به تلاوت قرآن مشغول بودم. در هر شهر قرآن می خواندیم و با قطار باز می گشتیم. یعنی در همان قطار استراحت می كردیم و غذا می خوردیم و به سفر خود ادامه می دادیم. 9 روز گذشت تا دوباره به كراچی برگشتم. این سفر هم از سفرهای فراموش نشدنی بود. در حقیقت مردم پاكستان خیلی متدین هستند و در مراسم آنها صدها هزار نفر حضور پیدا می كنند. در داخل شهرها همه وسایل نقلیه، مسلمین را برای استماع قرائت قرآن به مقصد می رسانند.
احساس می كردیم كه یك حركت غیرعادی وجود دارد، به خصوص هنگامی كه مجلس قرائت قرآن برگزار می شد. و این خودش خیلی مهم است. در آنجا مساجد ظرفیت این جمعیت كثیر را ندارند و لذا آنها دوست دارند در میادین به تلاوت قرآن گوش دهند.
وقتی می خواهند از كسی تجلیل كنند فریاد می زنند: "زنده باد، زنده باد" كه نمی دانم برای تجلیل و تكریم است یا درود و سلام. در هر حال آنها دوست دارند كه این جمله را تكرار كنند.
در طول مسافرت هایم به آفریقای جنوبی هم رفتم و به ژوهانسبورگ و دماغه امیدنیك. در آنجا مسلمین فراوانی هستند. خیلی سخت بود چون مسلمین در آنجا اجتماعشان ممنوع است ولی مسلمین آنجا تلاش كردند و از دولت اجازه گرفتند و من رفتم. دو بار هم رفتم. به دماغه امیدنیك هم رفتم.
در ژوهانسبورگ متأسفانه نژادپرستی هم وجود دارد. به من گفتند: چند آیه تلاوت كنید، و من آیه:" یا ایها الناس إنا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا..." را تا آخر خواندم. البته آنها معنی این آیات را نمی دانستند. این آیات بیان می كند كه میان عرب و عجم، سیاه و سفید تفاوتی وجود ندارد.
من به 14 ایالت از ایالات آمریكا كه در آنها مراكز مسلمین وجود داشت سفر كرده ام كه تعداد زیادی از مسلمین در این مراكز هستند. از تفضل خدا، در همه كشورها موفق بودم . در لوس آنجلس 6 نفر پس از شنیدن تلاوت قرآن كریم اسلام آوردند؛ در اوگاندا 92 نفر. در آنجا دو مجلس داشتم: در یكی 72 نفر از آنها و بقیه در مجلس دوم اسلام آوردند. حتی یك خانم گوینده تلویزیون همراه من بود كه در آخرین روز خواست دستم را ببوسد و من متأثر شدم ولی نپذیرفتم . او تقاضا كرد به حج برود. به اوگاندائی ها گفتم اگر اجازه بدهید، بگذارید این خانم امسال به مسافرت حج برود. پس از آن، خواست كه نامش را تغییر دهد، من نام" آمنه" را برایش انتخاب كردم.
در این سفرها، نه تنها در كشورهای اسلامی و عربی مسلمین نسبت به مسائل قرائت قرآن كریم توجه نشان می دادند؛ بلكه حتی بیگانگان از شنیدن قرآن لذت می بردند و گاه اسلام می آورند. وظیفه ما در برابر این حالت، اعزام هیئت های قاریان قرآن و اشخاص اهل عمل هم است.
من در ماه مبارك رمضان، فقط در كشورهای عربی بودم و سفرهایم به سایر كشورها به مناسبت میلاد پیامبر یا سایر مناسبت ها بوده و ماه مبارك رمضان را در كشورهای غیرعربی نبوده ام.
من درهمه اوقات دوست دارم قرآن را تلاوت كنم و در طول روز هرگز از آن بی نیاز نمی شوم. چون با آن انس گرفته ام و به آن عشق می ورزم. قرآن نگهدار من و همه چیز من است. ساعاتی كه صفا و معنویت بر آن حاكم است در قبل از سپیده دم بر من رخ می دهد. " إن قرآن الفجر كان مشهوداً".
در طول روز، حدود یك ساعت و نیم و قبل از طلوع فجر نیز حدود یك ساعت و نیم قرآن می خوانم . به فضل الهی عادت دارم یك ساعت قبل از طلوع فجر از خواب برخیزم و در حد توان نماز بخوانم و قرآن بخوانم و بعد هم استراحت كنم.
انسان باید همواره قرآن بخواند. اگر او قرآن را رها كند، قرآن هم رهایش می كند. اما اگر انسان عادت كند كه همیشه قرآن را تلاوت كند، هرگز فراموش نمی كند. من حتی جای آیات را می دانم چون از نسخه معینی استفاده می كنم كه اول و آخر آیه و جای آنها در اول و آخر سطور مشخص است. یعنی یك نسخه مشخصی دارم كه در هر صفحه، 15 سطر است و عادت كرده ام كه از روی آن، قرآن را حفظ كنم. در غیر این صورت انسان دچار سردرگمی می شود. یعنی اگر نسخه او غیر از نسخه ای باشد كه از روی آن حفظ كرده است و جای آیات را نداند، دچار مشكل می شود.
در برخی كشورها، مسابقاتی میان قاریان و حافظان قرآن برگزار می شود كه این مسابقات به حفظ قرآن كمك می كند. حتی در مصر در مورد سربازی مقرراتی حاكم است كه دیپلمه ها دو سال به خدمت اعزام می شوند ولی كسانی كه دارای لیسانس یا مدارك دانشگاهی هستند، یك سال به خدمت نظام وظیفه اعزام می شوند. و حافظان قرآن هم مانند دارندگان دانشنامه ها با آنها رفتار می شود. و این كار افراد را به حفظ قرآن تشویق می كند چون آنها را در حد دارندگان دانشنامه ها به حساب می آورند.
البته مهمترین مسئله در حفظ این است كه انسان، قرآن را با توجه به احكام خاصش حفظ كند و این احكام در متون خاصی آمده است كه انسان می تواند آنها را فرا بگیرد و قرآن را با احكامش و به شكل صحیحش بیاموزد.
یك خواب عجیب
ماجراى خوابى كه فرزند استاد درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیهالسلام، و خاندان اهل بیت علیهمالسلام، با وجود سنى مذهب بودن مصریان مشهوراست.زندگینامه
متن حاضر گزیده ویرایش شده ای از یك مصاحبه با استاد عبدالباسط می باشد، كه به صورت زندگینامه خود نوشت تنظیم شده است.
من" عبدالباسط محمد عبدالصمد" از قریه ارمنت كه حالا مبدل به شهر شده از توابع استان قنا در جنوب مصراست؛ فاصله ارمنت با قاهره تقریباً 700 كیلومترمی باشد. من در سال 1349 هجری قمری،( 1307 هجری شمسی) به دنیا آمدم .
در ده سالگی قرآن را حفظ نمودم. عاشق قرآن بودم و از خدا آرزو می كردم كه یك قاری مشهور بشوم. من برای شنیدن قرآن، مسافت زیادی را پیاده طی می كردم؛ چون در آن زمان در خانه ها رادیو وجود نداشت و فقط قهوه خانه ها رادیو داشتند.
شیخ رفعت و شیخ شعشاعی- دو نفری كه در آن زمان مشهور بودند- در رادیو قرائت قرآن داشتند. شیخ رفعت دو بار در هفته روزهای دوشنبه و جمعه تلاوت داشت. و ما سه كیلومتر راه را پیاده طی می كردیم تا به صدای شیخ رفعت گوش بسپاریم و برای استفاده از سایر قاریان در جلسات شبانه قرآن شركت می كردیم . من در مكتبخانه های همان روستا قرآن را حفظ كردم . در آن زمان هنوز روستای ما مبدل به شهر نشده بود.
من به پدرم گفتم كه می خواهم علم قرائات را فرا گیرم و قاری مشهور بشوم. پدرم مرا تشویق كرد. اما برادران بزرگترم به دانشگاه الأزهر رفتند و در علوم دیگری تحصیل كردند.
پدرم می خواست مرا به " طنطا" كه ناحیه ای مشهور در علوم قرائات و تعلیم علوم قرآنی بود ببرد، اما شیخی از ناحیه شمال به روستای ما آمد و برای تعلیم علوم قرآنی و قرائات، مردم از او استقبال كردند، كه من هم نزد او رفتم و قرائات سبع را یاد گرفتم. او احساس می كرد كه من علاقمند هستم و توانایی دارم كه قرائات سبع را یاد بگیرم، پس مرا در این امر تشویق می كرد . او قصد آموزش ده قرائت را داشت اما من به فراگیری هفت قرائت قانع بودم . معلم مرا با خود در جلسات شبانه قرآن همراه می برد و تقریباً مرا مثل فرزند خود حساب می كرد.
من قرآن را در ده سالگی و قرائات سبعه را در 12 سالگی و عشره را در 14 سالگی، یعنی همه قرائت های دهگانه را- الحمدلله- آموختم .
ما علاوه بر حفظ قرآن، در كتاب ها معانی را هم فرا می گرفتیم. چون علم به معانی در رعایت وقف و دیگر قواعد لازم است.
گرچه در مصر دانشكده قرائات قرآنی ایجاد شده ولی هنوز هم چند مكتبخانه در مصر موجود است ولی مسئولین دوباره تشویق شده اند تا مكتبخانه ها به وضع سابق خود برگردد.
البته مدرسه قرائات هم هست ولی این مخصوص كسانی است كه قرآن را حفظ كرده اند و می خواهند قرائت ها را بیاموزند و این مدرسه وابسته دانشكده زبان ادبیات و عرب به دانشگاه الأزهر است. و قرائت های هفتگانه، دهگانه، چهارده گانه، قواعد قرآن و زبان عربی و به طور كلی علوم قرآنی و علوم وابسته به آن در آنجا تدریس می شود.
من تمام وقت خود را صرف قرآن كرده ام و تمام زندگی ام صرف تعلیم قرآن و جلسات دینی شده است. گرایش من بیشتر به قرائت قرآن و برگزاری لیالی قرآنی و دعوت های شخصی از كشورهای اسلامی و ضبط رادیویی و تلویزیونی و... است.
هنگامی كه 19 سال داشتم در سال 1951 برای اولین بار به قاهره رفتم. و حافظ قرآن بودم و در منطقه"صعید" شهرتی داشتم. به مناسبت میلاد پیامبر جشنی برپا بود. بعضی ها مرا می شناختند و تمایل داشتند من در بعضی از این مناسبت ها قرآن بخوانم. اما من به علت غربت، و حضور قاریان معروف تردید داشتم. یكی از علما كه مرا می شناخت از من درخواست كرد كه ده دقیقه قرآن بخوانم. من پذیرفتم كه ده دقیقه قرآن بخوانم اما یك ساعت و نیم طول كشید. سبحان الله . توفیقی از جانب خداوند بود و مسجد پر شد از جمعیت، مرتباً از من می خواستند كه باز هم بیشتر بخوانم و من همچنان تلاوت می كردم .
روز بعد باز از من خواستند بخوانم و من هم حاضر شدم. بعضی از مسئولین هم بودند كه البته آنها را نمی شناختم. مرا خواستند و گفتند:" اهل كجا هستی"؟
گفتم:" اهل صعید هستم، از روستایی به نام ارمنت."
به من گفتند:" چرا به رادیو نمی آیی شهرت پیدا كنی؟"
گفتم:" من در صعید مشهور هستم."
گفتند:" به جای آن كه در یك منطقه مشهور باشی، در همه دنیا شهرت پیدا می كنی."
گفتم كه باید با دیگران و از جمله پدر مشورت كنم.
به من گفتند: لازم نیست، توكل بر خدا كن و به رادیو بیا. من نیز چون حس كردم كه پیشرفتی برای من در این كار هست، پذیرفتم . در آن زمان، شیخ الضباع مسئول جلسات قرآنی بود و كتاب هایی در زمینه قرائات و علوم قرآنی نوشته بود، او در علوم قرآنی و قرائت ها مرجع به حساب می آمد. شیخ پس از این كه متوجه شد قرائات سبع را حفظ هستم؛ به من تبریك گفت و وعده داد كه اوقاتی برای قرائت قرآن در رادیو برایم مشخص كند.
از آن پس هر یك ماه یا هر یك ماه و نیم یك بار، در رادیو تلاوت داشتم . نماز صبح را در مقام حضرت زینب(س) می خواندم و بیرون می رفتم و پیاده تا رادیو كه در خیابان علوی بود می رفتم و ساعت 5/6 تا 7 صبح تلاوت قرآن داشتم.
در سال 52 بود كه به حج مشرف شدم و برای اولین بار بود كه در همین كشور تلاوت قرآن من روی نوار ضبط شد. البته در تلاوت از برخی قاریان از جمله شیخ مصطفی اسماعیل، مرحوم شیخ شعشاعی و شیخ رفعت نیز تاثیر داشته ام . این یك قاعده است كه هرگاه قرآن از دل خوانده شود، بر دل هم می نشیند و در خود خواننده هم تأثیر می گذارد. من روش خاصی در قرائت قرآن داشتم كه از كسی هم اكتساب نكرده بودم. كه البته شنیده ام این روش، هم اكنون در مصر، و در سایر كشورها، حتی در مالزی و اندونزی و جاهای دیگر دارای مقلدان فراوانی شده است. من خوشحالم كه كسی از روش من تقلید می كند ولی در عین حال تقلید را تشویق و تأیید نمی كنم، چون عمر تقلید كوتاه است.
و شخص تقلید كننده از تقلید سایر قاریان خسته خواهد شد. لازم است انسان برای آن كه بتواند كار قرائت قرآن را ادامه بدهد، شیوه ای برای خود انتخاب كند.
از طرف دیگر صدا، یك موهبت است و میكروفون، تنها ابزاری است كه صدا را نیرومند می كند و آن را به جاهای دور دست و به گوش شنوندگان بیشتر می رساند، اما صدا باز هم فی نفسه باید زیبا باشد و دارای ارزش خاص خودش.
قاری قرآن می تواند هم داخل یك استودیو به تلاوت بپردازد هم در برابر شنوندگان. بعضی اوقات كه انسان دچار حالت معنوی خاصی می شود ممكن است كه یك ساعتی، ساعت تجلی باشد. گاهی اوقات انسان منسجم است. در آن ساعات، فیوضات الهی وجود دارد. در این اوقات ممكن است در استودیو بخواند و بهتر از هنگامی كه مردم حضور دارند، بشود. در بعضی اوقات برعكس، حضور مردم برای او بهتر است. بنابراین، بستگی به حالت قاری دارد. ساعاتی وجود دارد كه همراه با معنویت است: فرشتگان نازل می شوند و همراه با فیوضات الهی است، گاهی انسان در مسجد تلاوت می كند و احساس می كند كه یك فضای نورانی بر آنجا حاكم است. من خودم یك بار در روضه شریف نبوی قرآن می خواندم، اصلاً احساس خستگی نكردم.
در آن زمان، مرحوم ملك محمد پنجم، پادشاه مغرب بود و من در آن سفر همراه او بودم. بعد از پایان قرائت قرآن، احمد بنّانی كه از مقامات بلندپایه دربار مغرب بود، آمد و گفت: اعلیحضرت پادشاه از شما می خواهد كه به مغرب بیایید و در آنجا اقامت دائمی داشته باشید و هر چه بخواهید برایتان فراهم می كنند.
من در آنجا سوره مزمل را تلاوت می كردم و حالت عجیبی داشتم. گویا در بهشت قرآن می خواندم. به یاد حدیث پیامبر بودم كه فرمود:" بین محراب و منبر من بوستانی از باغ های بهشت است."
این مسئله را انسان باید به خدا بسپارد، بعضی اوقات هست كه انسان به آن توجه ندارد و می فهمد كه فیوضات الهی و معنویت عجیبی در آنجا به داد او می رسد و بعضی اوقات تصمیم می گیرد كه به بهترین وجه بخواند اما بر خلاف تصورش، موفق نمی شود.
قرائت قرآن در روزها و شب های ماه رمضان، دارای حالات دیگری است.
رمضان، دارای زیبایی خاصی است. قرآن در ماه رمضان نازل شده و در آن ماه همواره قرائت می گردد، لذا انسان از قرائت قرآن در ماه رمضان بیشتر لذت می برد تا در اوقات دیگر. البته تحسین قاری، توسط شنوندگان هم موثر است كه البته من الفاظی را كه خارج از حد باشد نمی پسندم.
"الله الله" گفتن با صدای ملایم مقبول است و اشكالی ندارد، اما صداهایی كه بیش از حدّ باشد و همچنین در جای خود به كار نرود، شایسته نیست. مثلاً تحسین در بعضی آیات خوب است. اما تحسین در آیاتی كه مربوط به عذاب است خیلی خوب نیست.
در آیاتی كه ذكر بهشت و نعمتی می شود، تحسین خوب است اما در بعضی جاها حتی معنای آیه قرآنی را نمی فهمند و فریاد می كشند: الله . این از نظر من تحسین نیست. علاوه بر این، من هرگز بلندتر بودن صدای شنوندگان را نسبت به قاری درست نمی دانم و یك محفل آرام را برای قرائت قرآن بهتر می دانم. اگر آرامش باشد بهتر از سر و صداست.
نحوه قرائت قرآن را، هم به صورت ترتیل، هم به صورت تحقیق می پسندم. بعضی ها ترتیل را و برخی دیگر تحقیق را می پسندند و این به عهده انسان است كه گوش دادن به كدام طریق را بپسندند.
فرق بین آن دو در اینست كه:
ترتیل، قرائت سریع است، یعنی به حَدی كه آهنگین نیست.
تحقیق، قرائت آهنگین است كه با صدای خوش و زیبا خوانده می شود.
گفته می شود كه قرائت دارای نت و آهنگ است و نزدیك به موسیقی است. ولی باید گفت كه: خود صدای خوش فی نفسه موسیقی است.
می گویند ابن مسعود در محضر پیامبر قرآن می خواند و پیامبر همواره به او می فرمود: ابن مسعود! برای ما قرآن بخوان. اما در عین حال علاقه داشت كه از دیگران هم قرآن را بشنود.
اصولاً قرآن اگر با صدای نه چندان خوشی هم خوانده شود، فی نفسه باز هم دوست داشتنی است.
سفرهای استاد
من به همه كشورهای عربی سفر نموده ام؛ عرسبتان سعودی (1952)، لبنان، سوریه، مسجدالأقصی، كه من دو سال ماه مبارك رمضان در آنجا بوده ام، عراق، قطر، سودان، پاكستان، هند، سنگال، مالزی و اوگاندا.
در مورد كشورهای عربی، سفر به مسجدالأقصی و احیای ماه مبارك رمضان را در آنجا هیچ گاه فراموش نمی كنم. كه حدودا در سال 1963 بود. تلاوت در آنجا و مسجد الأقصی بعد از نماز عصر بود. من دوست داشتم بعد از نماز عشا باشد. گفتند: نه، اینجا مردم از روستاها به شهر می آیند تا مایحتاج خود را تهیه كنند و نماز عصر را در مسجدالأقصی برگزار می كنند و این، تنها زمانی است كه تعداد زیادی از مردم جمع می شوند. و گفتند شب هم می توان مجدداً آن را پخش كرد. بدین ترتیب بود كه بعد از نماز عصر به مدت تقریباً نیم ساعت یا بیشتر قرآن می خواندیم و شب هم ساعت 9 پخش می شد.
یكی از روزها به وزیر تبلیغات پیشنهاد كردم كه در شب 27 ماه مبارك رمضان، كشورهای عربی هم ملحق شوند و تلاوت قرآن در مسجدالأقصی، در آن كشورها هم پخش شود. در آن شب در اكثر كشورهای عربی، قرآن از رادیوها پخش شد و واقعاً شب پربركتی بود، تلاوت موفقی بود و جمعیت فراوانی جمع شده بود.
یك بار هم سفری به پاكستان داشتم. كسی مرا دعوت كرده بود و میهمان جمعیتی به نام" جمعیت إقرأ" بودم. 9 روز در مراكز پاكستان بودم. هر شب در یكی از شهرها و استان های پاكستان به تلاوت قرآن مشغول بودم. در هر شهر قرآن می خواندیم و با قطار باز می گشتیم. یعنی در همان قطار استراحت می كردیم و غذا می خوردیم و به سفر خود ادامه می دادیم. 9 روز گذشت تا دوباره به كراچی برگشتم. این سفر هم از سفرهای فراموش نشدنی بود. در حقیقت مردم پاكستان خیلی متدین هستند و در مراسم آنها صدها هزار نفر حضور پیدا می كنند. در داخل شهرها همه وسایل نقلیه، مسلمین را برای استماع قرائت قرآن به مقصد می رسانند.
احساس می كردیم كه یك حركت غیرعادی وجود دارد، به خصوص هنگامی كه مجلس قرائت قرآن برگزار می شد. و این خودش خیلی مهم است. در آنجا مساجد ظرفیت این جمعیت كثیر را ندارند و لذا آنها دوست دارند در میادین به تلاوت قرآن گوش دهند.
وقتی می خواهند از كسی تجلیل كنند فریاد می زنند: "زنده باد، زنده باد" كه نمی دانم برای تجلیل و تكریم است یا درود و سلام. در هر حال آنها دوست دارند كه این جمله را تكرار كنند.
در طول مسافرت هایم به آفریقای جنوبی هم رفتم و به ژوهانسبورگ و دماغه امیدنیك. در آنجا مسلمین فراوانی هستند. خیلی سخت بود چون مسلمین در آنجا اجتماعشان ممنوع است ولی مسلمین آنجا تلاش كردند و از دولت اجازه گرفتند و من رفتم. دو بار هم رفتم. به دماغه امیدنیك هم رفتم.
در ژوهانسبورگ متأسفانه نژادپرستی هم وجود دارد. به من گفتند: چند آیه تلاوت كنید، و من آیه:" یا ایها الناس إنا خلقناكم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا..." را تا آخر خواندم. البته آنها معنی این آیات را نمی دانستند. این آیات بیان می كند كه میان عرب و عجم، سیاه و سفید تفاوتی وجود ندارد.
من به 14 ایالت از ایالات آمریكا كه در آنها مراكز مسلمین وجود داشت سفر كرده ام كه تعداد زیادی از مسلمین در این مراكز هستند. از تفضل خدا، در همه كشورها موفق بودم . در لوس آنجلس 6 نفر پس از شنیدن تلاوت قرآن كریم اسلام آوردند؛ در اوگاندا 92 نفر. در آنجا دو مجلس داشتم: در یكی 72 نفر از آنها و بقیه در مجلس دوم اسلام آوردند. حتی یك خانم گوینده تلویزیون همراه من بود كه در آخرین روز خواست دستم را ببوسد و من متأثر شدم ولی نپذیرفتم . او تقاضا كرد به حج برود. به اوگاندائی ها گفتم اگر اجازه بدهید، بگذارید این خانم امسال به مسافرت حج برود. پس از آن، خواست كه نامش را تغییر دهد، من نام" آمنه" را برایش انتخاب كردم.
در این سفرها، نه تنها در كشورهای اسلامی و عربی مسلمین نسبت به مسائل قرائت قرآن كریم توجه نشان می دادند؛ بلكه حتی بیگانگان از شنیدن قرآن لذت می بردند و گاه اسلام می آورند. وظیفه ما در برابر این حالت، اعزام هیئت های قاریان قرآن و اشخاص اهل عمل هم است.
من در ماه مبارك رمضان، فقط در كشورهای عربی بودم و سفرهایم به سایر كشورها به مناسبت میلاد پیامبر یا سایر مناسبت ها بوده و ماه مبارك رمضان را در كشورهای غیرعربی نبوده ام.
من درهمه اوقات دوست دارم قرآن را تلاوت كنم و در طول روز هرگز از آن بی نیاز نمی شوم. چون با آن انس گرفته ام و به آن عشق می ورزم. قرآن نگهدار من و همه چیز من است. ساعاتی كه صفا و معنویت بر آن حاكم است در قبل از سپیده دم بر من رخ می دهد. " إن قرآن الفجر كان مشهوداً".
در طول روز، حدود یك ساعت و نیم و قبل از طلوع فجر نیز حدود یك ساعت و نیم قرآن می خوانم . به فضل الهی عادت دارم یك ساعت قبل از طلوع فجر از خواب برخیزم و در حد توان نماز بخوانم و قرآن بخوانم و بعد هم استراحت كنم.
انسان باید همواره قرآن بخواند. اگر او قرآن را رها كند، قرآن هم رهایش می كند. اما اگر انسان عادت كند كه همیشه قرآن را تلاوت كند، هرگز فراموش نمی كند. من حتی جای آیات را می دانم چون از نسخه معینی استفاده می كنم كه اول و آخر آیه و جای آنها در اول و آخر سطور مشخص است. یعنی یك نسخه مشخصی دارم كه در هر صفحه، 15 سطر است و عادت كرده ام كه از روی آن، قرآن را حفظ كنم. در غیر این صورت انسان دچار سردرگمی می شود. یعنی اگر نسخه او غیر از نسخه ای باشد كه از روی آن حفظ كرده است و جای آیات را نداند، دچار مشكل می شود.
در برخی كشورها، مسابقاتی میان قاریان و حافظان قرآن برگزار می شود كه این مسابقات به حفظ قرآن كمك می كند. حتی در مصر در مورد سربازی مقرراتی حاكم است كه دیپلمه ها دو سال به خدمت اعزام می شوند ولی كسانی كه دارای لیسانس یا مدارك دانشگاهی هستند، یك سال به خدمت نظام وظیفه اعزام می شوند. و حافظان قرآن هم مانند دارندگان دانشنامه ها با آنها رفتار می شود. و این كار افراد را به حفظ قرآن تشویق می كند چون آنها را در حد دارندگان دانشنامه ها به حساب می آورند.
البته مهمترین مسئله در حفظ این است كه انسان، قرآن را با توجه به احكام خاصش حفظ كند و این احكام در متون خاصی آمده است كه انسان می تواند آنها را فرا بگیرد و قرآن را با احكامش و به شكل صحیحش بیاموزد.
یك خواب عجیب
ماجراى خوابى كه فرزند استاد درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیهالسلام، و خاندان اهل بیت علیهمالسلام، با وجود سنى مذهب بودن مصریان مشهوراست.
نقل مىكنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندین بار پدر را در خواب مىبیند در حالى كه از وى مىخواهد به شهر نجف برود و تذكره ولایت امیرالمؤمنین على علیهالسلام، را براى او از مراجع آن شهر تهیه كند. پسر در عالم خواب از او مىپرسد كه چه نیازى به این تذكره دارد و او در جواب مىگوید: قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از این بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفتهام یك چیز كم دارم و آن تذكره ولایت على علیهالسلام است. برو و آن را برایم تهیه كن.
فرزند استاد براى اجراى ماموریت پدر راهى نجف، مدفن امام على علیهالسلام، مىشود. هفته نامه عراقى « بدر» چاپ قم در تاریخ 27 رمضان سال 1418 برابر با 26 ژانویه 1999 در مقالهاى به قلم « لعیبى» با عنوان « پدرت را نجات بده» این ماجرا را به نقل از برخى خطباى عراقى از جمله خطیب معروف « سید عادلالعلوى» بازگو كرده است.
استاد عبدالباسط در سال 1988 میلادی چهره در نقاب خاک کشید و به دیار باقی شتافت.
روحشان شاد و یادشان گرامی. هدیه به ایشون یک صلوات بفرستید