طرفداری- رویاها خیلی جالبند نه؟ چرا رویاپردازی می کنیم؟ برای مثال، می توانم بگویم سال گذشته رویاهای من تحقق یافت. قهرمانی با هلند در یورو و برگزیده شدن به عنوان بهترین بازیکن این جام. امضای قرارداد با بارسلونا- باشگاه محبوبم- و همسفر شدن با لیونل مسی. یک رویای دیگر هم بود: بهترین بازیکن زن جهان شدن. اما باید یک چیزی را اعتراف کنم. در کودکی به هیچ یک از این اتفاقات به چشم یک رویا نگاه نمی کردم. درست تر اینکه، اصلا رویای من نبودند، چون غیرممکن بود.
به قلم لیک مارتنز در The Players Tribune؛ مثل رونالدینیو باش (بخش اول)
باید خیلی زود برای دوام آوردن، بزرگ می شدم. اولین دوران سخت من مربوط به کریسمس می شود. آمستردام شبیه بارسلونا، جایی که همیشه آفتابیست، نیست. آنجا تاریک است و همیشه تنهایی. روستای من با شهر، دو ساعت و نیم فاصله داشت. می توانستم برگردم و خانواده ام را ببینم، اما برای مدتی محدود، یک یا دو روز و سپس برمی گشتم.
خوشبختانه پدر و مادرم پیشم بودند و همیشه به خاطر اینکه من، دو برادر و یک خواهرم را در شرایط خوبی بزرگ کردند، قدردان شان هستم. پدرم همیشه زیاد کار می کرد و این مادرم بود که وظیفه نگهداری و مراقبت از ما را بر عهده داشت. آن ها برای ما همه کار می کردند. حتی اگر ساعت 3 شب زنگ می زدم و می گفتم حال خوبی ندارم، فورا پیشم بودند.
اگر به رویاهایم ایمان نداشتم، الان اینجا نبودم. نقل مکان به آمستردام، مرا از بعضی عاداتم دور کرد. وقتی در 15 سالگی از دوستان خود دور باشید، همه چیز سخت می شود. وقتی خانه را ترک کردم، خواهرم 8 سال داشت. با اینکه رابطه خوبی با او دارم، اما بزرگ شدنش را ندیدم. سخت بود، چون خانه نبودم. می دانم فوتبالیست ها اکثرا چه زن و چه مرد، این مشکل را داشتند.
باید فداکاری کرد. می دانستم که می خواهم یه فوتبالیست حرفه ای شوم. تا چشم بهم زدم، در لیگ های بلژیک، سوئد و آلمان بازی کردم. در سال 2010، در یورو زیر 19 سال حضور داشتم و یک سال بعد، برای تیم اصلی هلند به میدان رفتم. در سال 2013 در سوئد، بازهم در جام ملت ها بازی کردم. دو سال بعد، به جام جهانی رسیدیم. اولین جام جهانی که تیم بانوان هلند در آن حضور داشت. فداکاری در آخر جواب می دهد.
تجربه دیوانه کننده ای بود. اولین بازی مان در جام جهانی مقابل نیوزیلند را به یاد دارم. در ادمونتونِ کانادا جمعیت حاضر در استادیوم زیاد بود. شاید در حدود چهل هزار نفر. از صعود به جام جهانی به حد کافی خوشحال بودیم، چه برسد که قرار بود در این استادیوم عالی بازی کنیم. استادیومی عالی، تماشاگران خاص و محیط هیجان آور. مضطرب بودیم، اما با این حال 1-0 پیروز شدیم. گل تیم را هم من زدم.
در واقع بهتر از این نمی شد. به دور بعد صعود کردیم، اما حذف شدیم. با این حال راضی بودم، چون برای کشوری که برای اولین بار به این رقابت ها می آید، این نتیجه طبیعی است. در هلند بازی ها به وقت شب برگزار می شد و خانواده های ما با اشتیاق دنبال می کردند، اما خب اکثریت؟ آن ها صحنه های خلاصه بازی را می دیدند. امروزه همه در فوتبال هلند، به زنان اهمیت می دهند. خودتان می دانید چرا.
این بار یورو قرار بود در هلند برگزار شود و دوستانم پس از جام جهانی، به باشگاه های خارجی منتقل شده بودند. اگر می خواهید بهترین شوید، باید در بهترین جاها بازی کنید. می دانستم این بار سطح مان بالاتر رفته، اما در حد قهرمانی یورو؟ شوخی نکنید. هرچقدر هم رویاپردازی می کردم، نمی شد. هیچوقت بازی اول برابر نروژ را فراموش نمی کنم. قبل از رسیدن اتوبوس به استادیوم، نمی دانستم چه جوی انتظار ما را می کشد. در یک لحظه که اتوبوس از گوشه استادیوم رد شد، دریای مواج نارنجی رنگ [تماشاگران] را دیدیم که پرچم ها را در دست داشتند. عالی بود. همه چیز نارنجی رنگ! مو به تنمان سیخ شد.
انتظار استقبال پرشور داشتیم، اما نه تا این حد. به خودمان یک قول دادیم.
باشه دخترا. یکی برای همه، همه برای یکی. به اونا نشون می دیم کی بهتره. باید به کسایی که اومدن و از ما حمایت می کنن، نشون بدین چقدر خوب هستیم.
همه چیز از آن لحظه آغاز شد. آن لحظهای که به ما قدرت زیادی داد. هربار که بازی کردیم، موج نارنجی رنگ، تنهای مان نگذاشت و انگیزه مضاعف داد.
صدرنشین گروه شدیم و به فینال رفتیم. درست است که شانس داشتیم، اما شانس هم طرف انسان های زحمتکش را می گیرد. روحیه خوبی داشتم، حسی که قابل وصف نبود. واقعا دیدن چهره های خندان، شاد و روحیه بخش، خیلی خوب است. همه از یکدیگر حمایت کردیم و تا آخرین لحظه جنگیدیم. از دروازه بان تا مهاجم، شکست ناپذیر بودیم. در فینال دانمارک را بردیم و اولین جام برای فوتبال بانوان، به دست آمد. آن هم مقابل تماشاگرانِ خودی.
در مراسم قهرمانی پدر و مادرم هم آمدند و در حالی که مدال بر گردنم بود، گریه کردم. دوستانم هم مثل من. بعضی از طرفداران، در پایان کتابچه هایی به ما دادند که شبیه دفترچه خاطرات بود و عکس های بازی ها را به آن چسبانده بودند. بعد از آن زندگی ام عوض شد. با بارسلونا قرارداد امضا کردم، بهترین بازیکن جام و اروپا شدم. الان هم پیراهنی را که زمانی رونالدینیو برتن می کردم، می پوشم.
وقتی در ماه سپتامبر فهمیدم فیفا نام مرا در بین نامزدهای برترین بازیکن جهان قرار داده، از خود بی خود شدم. مربی تیم حرفی زد که من دیوانه تر شدم. او از برنامه ای حرف می زد که قرار بود من و مسی باهم به لندن برویم! باورتان می شود؟ سعی می کردم خونسرد به نظر بیایم، اما نمی شد. «شوخی می کنید؟»
اسپانیایی من ضعیف بود، اما با آن ضعف هم توانستم با مسی صحبت کنم. نامزدم و خانواده ام هم در هواپیما بودند و حالا آن ها می توانند بگویند با مسی پرواز کرده اند. می دانم مرا با او مقایسه می کنند. برای من افتخار بزرگی است، اما مسی برای خودِ من یک قهرمان بزرگ است. وقتی به امثال لیونل مسی و کریستیانو رونالدو نگاه می کنید، می بینید که می خواهند بهترین باشند. به نظرم من هم باید بیشتر خودم را نشان بدهم.
زندگی من عوض شده. فکر می کنم بزرگترین تغییر، این باشد که هرموقع به خیابان می روم، انسان ها مرا می شناسند. حتی در بارسلونا هم هلندی ها جلوی راه مرا می گیرند و درخواست سلفی می کنند. چیزی که دلگرمم می کند، نگرش مثبتشان نسبت به فوتبال بانوان است. به یاد دارم بارها مقابل کسانی که فوتبال بانوان را هیچ انگاشتند، ایستادم. شاید نتوانیم مثل مردان سریع باشیم، اما ماهم تکنیک های مخصوص به خود را داریم که می تواند در نوع خود جالب باشد. یورو همه چیز را تغییر داد. حالا انسان ها، بازی های ما را از تلویزیون تماشا می کنند.
احساس می کنیم قهرمان ملت هستیم. الگویشان شده ایم و به آن ها الهام می بخشیم. دیده اند که دختری هلندی، بهترین بازیکن اروپا، جهان و قهرمان یورو شده و برای بارسلونا بازی می کند. همیشه عادت داشتم بگویم: "می خواهم مثل رونالدینیو شوم"، اما الان می گویند: "می خواهیم شبیه ویویان میدما، دنیله فن ده دونک یا لیک مارتنز باشیم." واقعا حس خوبی دارد.
به قلم لیک مارتنز در The Players Tribune