مطلب ارسالی کاربران
اینبار کمی متفاوت
برای منی که چهره پدرم را لای خاطرات گم کردم - این سالها سینما بود
اگرچه او حالا سالهاست زیر خروارها خاک آرامیده - اما این سینماست که دلگرمم میکند
هر روز به یک شکل کنارم مینشست ... روزی رو به روی غروب در افق خم شده ای، همراه رد و اندی سرد میخوریم و او نصیحتم میکند
روزی دوشادوش دون کورلئونه در خانه باغش دور میز عصرانه مینشینم و برایم حرف میزند ...
روزی با کروز در خیابان ها شب نیویورک قدم میزنیم، با بارانی مشکی بلند، دستان در جیب فرو رفته و خیابانی که هر قدمش خمی از شهر است ...
برای من این سالها پدرم مایکل کین فیلم های نولان است، پیرمرد دانای کلی که ماجرا را از پیش در ذهنش یک دور به اتمام رسانده
دلم گرم الکساندر است، گرم مرد میانسالی که با لباس خواب در آغوش آنجلوپولوس سرخوشانه دور زد - گرم ویکتور شوستروم دکتر توت فرنگی های وحشی ـست، گرم ادا و اطوارهای مرد صورت سنگی، گرم دل پاک چاپلین است - میدانم همیشه انگار چیزی در این جهان عوض خواهد شد، الا همین نگاه غرق در زیبایی چارلی در آن آخرین سکانس روشنایی های شهر
برای من پررنگ تر از همه پدرهای دیگر به نظر می آمد، اگرچه جای دستانش خالی ـست، جای نفس، جای نگاهش ... اما دلم گرم پدرخوانده ای ـست که هرگز فراموشش نخواهم کرد ... . دلم گرم سینماست ... .
روزت مبارک