طرفداری- بازی اعداد نام کتاب متفاوتی است که در مجموعه طرفداری، تصمیم گرفتیم ترجمه آن را به صورت هفتگی در خدمت شما بگذاریم. بخش های قبلی را اینجا ببینید.
در دفاع از پروژه کهکشانی رئال مادرید
در اوایل قرن حاضر، فلورنتینو پرز، رئیس رئال مادرید پروژه کهکشانی اش را کلید زد و زیدان، فیگو، روبرتو کارلوس، دیوید بکام و رونالدو را با ارقام بالا به تیمش آورد. در ابتدا به نظر می رسید این یک پروژه خودخواهانه و نامقبول است. پروژه ای که یک مرد با خرج های هنگفت می خواهد برای موفقیت هر کاری انجام دهد. تاریخ، از آن پروژه کهکشانی به عنوان یک شکست یاد می کند اما به اعتقاد ما، این قضاوت ناعادلانه است. قطعا آن پروژه بد تمام شد زیرا پرز برای مربی هایش صبر زیادی نمی کرد. پرز اشتباهات دیگری هم داشت. مثلا او باید می توانست که بازیکنان قدرتی نیز به اندازه بازیکنان هنرمند، مهم هستند یا اینکه خودش در راس امور اهمیت زیادی داشت اما رئال مادرید لیگ قهرمانان و لالیگا را فتح کرد. شاید پرز موفق نشد به رویایش که تسلط کامل بر اروپا و اسپانیا بود، برسد اما پول او کاملا هدر نرفت.
بعدها او به رئال مادرید بازگشت تا کارهایش را جبران و البته تکرار کند. او کاکا، ژابی آلونسو و رونالدو را خریداری کرد و ژوزه مورینیو را برای نیمکتش انتخاب کرد. به اعتقاد او برای کسب افتخارات کافی بود تمام ستاره ها را خریداری کنید.
یادتان می آید که در قسمت قبل یک شرکت با 11 کارگر را مثال زدیم؟ طرح پرز این بود که اگر متخصصان را به شرکتش وارد کند، کیفیت کار شرکت بالا می رود. مثلا کارایی گوتی 80 درصد بود اما او را با زیدان با کارایی 100 درصد عوض کرد و این باعث شد در مجموع، سطح تیم بالاتر برود. قانون نقل و انتقالات همین است. تیم ها سعی می کنند یک بازیکن بهتر را جانشین دیگری کنند و امیدوارند از این تعویض کیفیت بتوانند سود کنند. به همین دلیل است که بازیکنان ضعیف تر، با سوپراستارها جانشین می شوند.
پرز می دانست که نمی تواند 11 سوپراستار برای تمام پست ها بخرد یا حتی بیشتر از 11 سوپراستار، زیرا محرومیت ها و مصدومیت ها همیشه اطراف تیم فوتبال است. او می توانست در بهترین حالت، نیمی از تیمش را با سوپراستارها پر کند. سایر بازیکنان مانند فرانسیسکو پاوون باید از آکادمی می آمدند. سوپراستارها باعث می شدند ضعف بازیکنان جوان تا حدی برطرف شود و در همان حین، به پیشرفت آنها کمک می کردند.
سرتاسر فوتبال، شواهد فراوانی وجود دارد که بازیکنان با سطح کیفیت یکسان، دور هم جمع می شوند. در بررسی Fifa-sponsored Castrol Edge، عملکرد تمام بازیکنان در لیگ های معتبر اروپا مورد بررسی قرار می گیرد و به عملکرد کلی آن فصل هر بازیکن نمره داده می شود.
یان گراهام که مدیر تحقیقات لیورپول است، قبلا در این شرکت کار می کرد. هدف شرکت این است که عملکرد کلی بازیکنان را به جای عملکرد و درخشش سطحی در یک بازی بررسی کند. ثبات بازیکنان تجزیه تحلیل می شود و بازیکنان از بهترین تا بدترین طبقه بندی می شوند.
این اعداد از فصل 2010-2011 به ما اجازه می دهند دو چیز را یاد بگیریم: اول اینکه قوی ترین بازیکن هر تیمی را با ضعیف ترین بازیکن آن تیم مقایسه کنیم و دوم، می توانیم بازیکنان تیم های مختلف را بررسی کنیم. در بررسی ها ما متوجه شدیم که بازیکنان با کیفیت های یکسان، در یک جا جمع می شوند. بازیکنان بزرگ، با دیگر بازیکنان بزرگ بازی می کنند. مثلا بهترین بازیکن فصل بارسلونا، لیونل مسی و بدترین بازیکن فصل آنها مکسول بود. با این حال مکسول، یعنی ضعیف ترین بازیکن بارسلونا، از بهترین بازیکن های خیلی از تیم ها بهتر بود. در آلمان، این نسبت بسیار بیشتر و مشهودتر است. بله، زیدان ها با زیدان ها بازی می کنند.
همانطور که می دانیم، تاریخ فوتبال همیشه با نوابغش پیشرفت کرده است. آریگو ساکی را در نظر می گیریم. او در حالی که خودش بازیکن سطح بالایی نبود، کسی بود که آن میلان شاهکار را ساخت و آنها را برای مدت ها، بهترین تیم جهان کرد. در سال 2004، ساکی مدیر فنی رئال مادرید شد. پرز می خواست از ساکی بهره ببرد تا مطمئن شود که پروژه کهکشانی اش با شکست مواجه نشود. ساکی تحت تاثیر قرار نگرفت و در این مورد گفت:
هیچ پروژه ای آنجا نبود. فقط کیفیت را آنجا ریخته بودند اما مثلا برای پست بازی در جلوی مدافعان، هیچ مورد خوبی انتخاب نشده بود. می دانیم که زیدان، رائول و فیگو به دفاع کمک چندانی نمی کنند. پس باید یک پسر را جلو خط دفاع بگذاریم تا دفاع کند. تیم شما به بازیکنان مشابه نیاز ندارد. باید در زمینه های متفاوت متخصص داشته باشید. چرا یک عده از بازیکنان باکیفیت در فوتبال همیشه پیروز نمی شوند؟ صرف نظر از شانس که گاهی نقش مهمی دارد، دلیلش این است که فوتبال در زمینه های مختلف، توانایی شما را می سنجد. انقدر ساده نیست که فقط بازیکنان را در زمین بگذارید و به آنها یک سیستم بازی بدهید.
یک تیم متشکل از بازیکنان خوب که با تاکتیکی هوشمندانه، توانایی آنها به حداکثر می رسد، می تواند مقابل یک تیم متشکل از سوپراستارهایی که استعدادشان در سیستم اشتباه تلف می شود، پیروز شود. ساکی این را خیلی زود متوجه شد. او در زمان حضور خودش در میلان دقیقا همین کار را برای تسلط بر اروپا کرده بود. وی زمانی گفته بود:
من رود گولیت و فان باستن را متقاعد کردم که پنج بازیکن سازمان یافته، می توانند مقابل 10 بازیکن بدون سازماندهی پیروز شوند و این را به آنها ثابت کردم. 5 بازیکن را برداشتم. جیووانی گالی در دروازه، تاسوتی، مالدینی، کاستاکورتا و بارزی در یک سمت بودند. تیم مقابل ده بازیکن داشت: گولیت، فان باستن، رایکارد، ویردیس، اوانی، آنچلوتی، کولومبو، دونادونی، لانتینیوتی و ماناری. آنها 15 دقیقه وقت داشتند مقابل 5 بازیکن من گل بزنند. تنها قانون این بود که اگر ما توپ را گرفتیم، آنها باید از ده متر عقب تر از زمین خودشان کار را شروع کنند. هر بار این آزمایش را تکرار کردیم، آنها نتوانستند گل بزنند. حتی یک گل هم نزدند.
ساکی تنها مربی نیست که فوتبال را اینگونه می بیند. والری لوبانوفسکی که بهترین تیم تاریخ دیناموکیف را ساخت، به همین مساله معتقد بود. لوبانوفسکی یک مهندس باتجربه بود که به آمار اعتقاد خاصی داشت. پس از سال ها بررسی، دریافت که قدرت سازمان یافتگی یک تیم بسیار بیشتر از عناصر تشکیل دهنده آن می شود. زلنتسوف، دستیار و آنالیزور او، در این مورد گفت:
هر تیمی بازیکنانی دارد که باعث به هم پیوستگی می شوند و هر تیمی، بازیکنانی دارد که آنها را نابود می کنند. عده ای از تیم، بازی تیم را می سازند و عده ای، بازی حریف را خراب می کنند.
بله، با بررسی های ما مشخص شد که حضور لیونل مسی در بارسلونا باعث می شود سطح بازیکن دیگر ارتقا یابد. در بررسی ها متوجه شدیم که ضعیف ترین بازیکن رئال مادرید و بارسلونا از بهترین بازیکن 80 درصد از باشگاه های اروپایی در لیگ های معتبر بهتر بوده اند. پروژه کهکشانی فلورنتینو پرز، اگرچه با اشتباهاتی از سوی او همراه بود، اما کاملا قابل درک، قابل دفاع و مفید بود.
چرا سوپراستارها، کم اهمیت تر از احمق های تیم هستند؟
همانطور که گفتیم، فکر فلورنتینو پرز درست بود. فوتبال از یک پروسه اورینگی تبعیت می کند. یعنی سطح تیم شما به اندازه سطح بدترین بازیکنتان کاهش می یابد و باید سعی کنید سطح ضعیف ترین بازیکن تیم خود را ارتقا ببخشید. یعنی پرز در نتیجه گیری نهایی اشتباه کرده بود: اینکه نقطه ضعف و ضعیف ترین نقطه تیم شما است که بیشترین تاثیر را دارد نه قوی ترین بخش.
برای ثابت کردن این نظریه، باید نشان دهیم که ضعیف ترین بازیکنان هر تیم، چه نقشی در جایگاه تیم در جدول دارند. در بررسی ها متوجه شدیم که اگر شما سطح بهترین بازیکن خود را از 82 به 92 برسانید، تفاوت گل های شما 10 خواهد بود. این یعنی در طول فصل 5 امتیاز بیشتر کسب می کنید.
برای خیلی از تیم ها، همین 5 امتیاز می تواند حکم موفقیت یا شکست آنها را در طول یک فصل مشخص کند. قهرمانی یا نائب قهرمانی، سقوط یا بقا، کسب سهمیه لیگ قهرمانان یا لیگ اروپا، همه اینها می تواند با 5 امتیاز رقم زده شود. پرز احساس می کرد که سوپراستارهایش، ضعف های تیمش را برطرف خواهند کرد. از یک نظر، این دیدگاه درست بود. این یک اصل ثابت شده است که بازیکن بزرگ، باعث می شود بازیکن ضعیفی که در کنارش بازی می کند، یک سطح بالاتر برود اما پرز باید می دانست که ارتقا سطح ضعیف ترین بازیکن، بهتر از ارتقا سطح قوی ترین بازیکن تیمش است.
در واقع در جایی خرید کنید که احتیاج دارید.
اگر شما سطح ضعیف ترین بازیکن تیمتان را از عملکرد 38 درصد به 48 درصد برسانید، 30 گل اختلاف وجود خواهد داشت. 30 گل معادل 9 امتیاز در طول یک فصل است.
لوانته، تیم میانه جدولی لالیگا را در نظر بگیرید. در آن فصل، قوی ترین بازیکن لوانته، خوانلو، هافبک آنها با 74.4 درصد بازدهی بود و ضعیف ترین بازیکن، خوان فران (56.8). لوانته فصل را در جایگاه چهاردهم به پایان رساند و در پایان فصل 45 امتیاز به دست آورد. اگر در طول تمرینات، خوان فران 4 درصد پیشرفت می کرد، تیمش در جدول پیشرفت قابل ملاحظه ای داشت. آنها با 49 امتیاز، فصل را در رده هشتم تمام می کردند. اگر خوانلو 4 درصد پیشرفت می کرد، 2 امتیاز بیشتر کسب می کردند و جایگاهشان در جدول یازدهم بود.
حالا اگر بهترین بازیکن و بدترین بازیکن یک تیم، افت کنند، چه تاثیری در کل عملکرد تیم خواهد داشت؟ باز هم ارتقا سطح احمق ها بهتر از ستاره ها خواهد بود. مانند مثال بالا، اگر ضعیف ترین و قوی ترین بازیکن به یک اندازه افت کنند، اختلاف امتیاز 4.6 خواهد بود. ارتقا سطح بازیکن بد، در کسب امتیازات، 30 درصد از ارتقا سطح بهترین بازیکن موثرتر خواهد بود.
تصور کنید که ردینگ در آن بازی که در هفته گذشته ذکر کردیم، خیزانیشویلی را در ترکیبش نداشت. تصور کنید می توانستند بازیکنی را تنها با 5 درصد بازدهی بهتر داشته باشند. کل تاریخ فوتبال می توانست تغییر کند.
و اگر فلورنتینو پرز همین توجه را برای ارتقا سطح ضعیف ترین بازیکنانش داشت، چه می شد؟ شاید در آن صورت، پروژه کهکشانی او ناامید کننده نمی شد. شاید پس از صدها میلیون دلار خرج، تنها یک لالیگا و یک لیگ قهرمانان به دست نمی آورد. او می دانست که فوتبال پروسه اورینگی دارد، فقط راهکار اشتباهی را اتخاذ کرد.
آسان است که مانند پرز فکر کنیم که فوتبال بازی سوپراستارهاست. آنها باعث جذابیت باشگاه شما می شوند. تبلیغات شما بالاتر می رود و استادیوم های شما پر می شوند. اما آنها تصمیم نمی گیرند که چه تیمی قهرمان شود. تعیین کننده جام ها، بازیکنان ضعیفی هستند که در قلب خط دفاع یا هافبک، اشتباه می کنند. فوتبال، بازی است که اشتباهات در آن تصمیم گیرنده هستند. مانند شاتل های فضایی، یک قطعه خراب کوچک مانند اورینگ، می تواند کل مجموعه را نابود کند.
در نظر داشتن این اصل باعث می شود در تعویض ها، در خریدها و فروش ها و در کل تفکراتمان نسبت به فوتبال تجدید نظر کنیم.