طرفداری- نبی کیتا، هافبک باشگاه لایپزیش قراردادی با لیورپول امضا کرد که از فصل بعد پیراهن این تیم را بپوشد.
او متولد منطقه کوناکری در کشور گینه بوده و از آنجا توانست به کشور فرانسه منتقل شود و سرآغاز دوران حرفه ای او از آنجا شروع شد.
ملیسا ردی، خبرنگار سایت گل مصاحبه ای با هافبک گینه ای انجام داده و وی در خصوص مسائل مختلف زندگی اش به گفتگو پرداخته است.
رویای فوتبال از دوران کودکی
در دوران کودکی، ما در هرجایی که فضای خالی بود، بازی می کردیم که معمولا این اتفاق در خیابان ها رخ می داد و از کنار ماشین ها رد می شدیم. چندین بار حتی با اتومبیل ها برخورد می کردم ولی بلند می شدم زیرا نمی خواستم توپ را از دست دهم. هیچ چیز نمی تواند من را از توپ جدا کند و این تجربیات بازی در خیابان برایم بسیار مفید بود. ما با هرچه که داشتیم بازی می کردیم. گاهی اوقات کفش هایم قدیمی و خراب بود و گاهی اصلا کفش نداشتم. کسی نبود به من کفش یا لباس محبوب فوتبالی ام را بدهد. همه آنها به من کمک کردند تا برای بازیکن حرفه ای که امروز هستم، بیشتر تلاش کنم و امروز از هیچ چیز در زمین نمی ترسم. من قد کوتاهی داشتم ولی برای همه چیز می جنگیدم. برای اینکه به من احترام بگذارند همه کاری می کردم و حتی اتومبیل ها هم نمی توانستند موجب توقف من در بازی کردن شوند. باید بگویم هجومی بودن بازی من از اینجا نشات گرفته است.
مادرم همیشه به من می گفت تو هرچیزی که از روی میز می افتد، حال بطری آب یا پرتغال باشد، با او دریبل می زنی. هرچه روی زمین بود خود را با آن سرگرم می کردم و مهم نبود با مادرم کجا می رفتم و همیشه این کار را انجام می دادم. خانواده از من می خواستند که درس بخوانم زیرا فکر می کردند آن مهمترین و پایدار ترین مسئله است اما تنها چیزی که در ذهنم وجود داشت، فوتبال بود. آنها بارها و بارها تلاش کردند ولی دیدند تنها چیزی که در ذهن و قلب من بوده، فوتبال است. همه در منطقه ای که زندگی می کردیم، به پدر و مادرم می گفتند که نبی بهترین فوتبالیست این منطقه بوده و آنها می دانستند خداوند به من توانایی ویژه ای داده و برای رسیدن به آرزوهایم کاملا مرا حمایت کردند.
زمان حضور در اروپا فرا رسیده است
در 12 سالگی، هنوز از نظر ذهنی برای حضور در اروپا آماده نشده بودم. حدود دو سال مرتبا مسابقات لیگ فرانسه، لیگ برتر انگلستان و لیگ قهرمانان اروپا را می دیدم و می خواستم که در آن سطح بازی کنم. انجام چنین کاری در خانه غیر ممکن بود. بنابراین باید خود را در اروپا امتحان می کردم. تصمیم گرفتم که نه فقط به خاطر علاقه ام، بلکه به خاطر اثبات به خانواده ام به یک فوتبالیست تبدیل شوم. در 16 سالگی توانستم مجوز حضور در فرانسه را دریافت کنم. خانواده ام ترسیده بودند. آنها نمی خواستند فاصله من با آنها به این اندازه زیاد شود و نگران بودند که نتوانم با محیط جدید سازگار شوم. این سخت تر از چیزی بود که تصور می کردم. ابتدا انتظار داشتند زبانم را تقویت کنم و در آنجا با دوستان بازی می کردم.
فوتبال من هرگز در محیط آکادمیک نبود. مانند دیگر جوانان از رده های پایه شروع نکرده بودم و فوتبال را از بازی در خیابان ها می شناختم. توپ را می گرفتم، می دویدم و با انجام چندین مهارت سعی می کردم گل بزنم. در طول بازی ها مربیان چیزهایی از من می خواستند که اصلا نشنیده بودم. آنها در مورد شرایط فوتبال از من می خواستند و من درکی روی این موضوع نداشتم. وقتی مربیان مرا رد کردند، به من گفتند که تو هیچ چیز از تاکتیک های فوتبال نمی دانی.
باشگاه Horoya AC نتوانست او را نگه دارد و در آن زمان مدیر باشگاه او را به مدیر ورزشی باشگاه FC Istres پیشنهاد کرد. در آن زمان به کیتا لقب 'الماس نتراشیده' داده بودند. باشگاه بازی های او را دید و پس از آن به تیم اصلی آورده و قرارداد سه ساله ای با او بسته شد.
خانواده ام همچنان نگران من بودند. من روزی 6 بار با آنها تماس می گرفتم و می گفتم که همه چیز در حال وقوع است.
باشگاه فرانسوی نگران پیشرفت وی بود و به همین دلیل ژرارد هولیه، مدیر فوتبالی وقت ردبول سالزبورگ در سال 2014 او را به اتریش برد. پس از یک سال وی به لایپزیش پیوست و نمایش های خیره کننده وی موجب شد تا او از سال بعد برای لیورپول بازی کند. در زمان حضور در ردبول سالزبورگ، سادیو مانه هم تیمی او بود و در آنجا دوستی این دو بازیکن شروع شد.
در ابتدای حضورم در سالزبورگ بسیار ناامید بودم. سادیو مانه در آن زمان پیش من آمد و گفت: ' برادر کوچکتر من! آرام باش. شانس بازی برای تو نیز پیش می آید و وقتی این رخ بدهد، می دانم بیشترین استفاده را از آن خواهی برد.' سادیو کمک بسیاری به من کرد. زبانم تقویت شد، دوستان خوبی بودیم و کمک کرد شهر و باشگاه را درک کنم و البته او آدم خوبی بود. یک بار من در ترکیب تیم بازی کردم و از آن به بعد همه چیز خوب پیش رفت. سالزبورگ به پیشرفتم کمک شایانی کرد و در آنجا چیزهای فراوانی آموختم. در واقع مانند یک مدرسه تاکتیکی برایم بود. سادیو نیز بسیار برایم مهم بود و البته هنوز هم است. برای من او مانند یک برادر بزرگتر است. او دوست دارد مرتبا چیزهای جدید بیاموزد، رشد کند و به خود برای پیشرفت بیشتر فشار بیاورد و من نیز در همین مسیر هستم. او یک نمونه خوب برای من است.
سادیو مانه نیز در این خصوص بیان کرده است:
نبی یک بازیکن فوق العاده بوده و برای من مانند خانواده است. ما در ردبول سالزبورگ نزدیک بودیم و البته پس از آن نیز ارتباط مان حفظ شد و سال بعد که به لیورپول بیاید، مجددا به او کمک خواهم کرد. او در خصوص لیورپول از من سوال کرد من گفتم که لیورپول یک باشگاه فوق العاده به همراه بازیکنان با استعداد زیادی بوده و مربی فوق العاده و جاه طلبی دارد. مردم و شهر بسیار خوب هستند و ما احساس می کنیم در خانه حضور داریم.
علاقه مندی های دوران کودکی
وقتی 11-12 ساله بودم، با دوستانم تصمیم گرفتیم که پیراهن های تیم مورد علاقه مان را بپوشیم. پدرم مرا دکو صدا می زد زیرا فکر می کرد بازی من شبیه اوست. بنابراین تصمیم گرفتم پیراهن دکو در بارسلونا را بگیرم اما تمامی دوستانی که با آنها فوتبال بازی می کردم، هوادار لیورپول بودند و همه تصمیم گرفتیم پیراهن آنها را بگیریم. فکر می کنم از بین آنها و حتی خودم هیچ گاه تصور نمی کردیم روزی پیراهن لیورپول را پوشیده و نماینده این باشگاه باشیم.
پدرم یک هوادار بزرگ لیورپول است. هر زمان که یادم می آید، او در خصوص آنها صحبت و بحث می کرد. حتی وقتی بچه بودم و نمی دانستم لیورپول چیست، او در خصوص آنها صحبت می کرد. پدرم دیوانه لیورپول بود. به همین دلیل وقتی خبر علاقه آنها و پس از آن قرارداد پیش آمد، او واقعا خوشحال شده بود. او می خواست با من در خصوص استانبول، استیون جرارد، هر بازیکن یا بازی بزرگی که می داند صحبت کند.
فکر کردن به لیورپول در حال حاضر
مدت زیادی در کنار لایپزیش خواهم بود و می توانم چیزهایی با آنها کسب کنم. بنابراین تمام تمرکزم اکنون با این باشگاه است. انتقال از سالزبورگ به لایپزیش برایم بزرگ بود و باعث شد سطح بازی ام رشد کند. فصل قبل فوق العاده بودیم و علاوه بر کسب رتبه دوم بوندس لیگا، به لیگ قهرمانان اروپا نیز صعود کردیم.
رسیدن به موفقیت با سخت کوشی
همیشه بازی ژابی آلونسو در لیگ برتر انگلستان و لیگ قهرمانان اروپا را زمانی که در گینه بودم، می دیدم. فصل گذشته پیش از بازنشستگی، فرصتی پیش آمد تا مقابل او بازی کنم. وقتی به چنین چیزهایی فکر می کنم، می فهمم برای خوشبختی تا چه اندازه سختی کشیده ام. البته این شروع کار است و من هرگز راحت نخواهم نشست. هر زمان که به کوناکری برمی گردم، هنوز بچه ها را می بینم که با ماشین ها برخورد می کنند و کفش ندارند. هر زمان که به آنجا می روم، تا جایی که می توانم برایشان کفش می خرم زیرا می دانم همین چیز ساده می تواند تا چه اندازه برایشان معنی داشته باشد. مهارت و استعدادهای زیادی در غنا وجود داشته و من به این مسئله افتخار می کنم.
وقتی کوچک بودم، دوست داشتم روزی به دکو، تیتی کامارا یا پاسکال فیندونو تبدیل شوم و اکنون بچه ها در خیابان پیراهن با نام من را دارند! این یک انگیزه بزرگ برای من بوده و امیدوارم بتوانم به آنها نشان دهم که با اراده و تلاش زیاد می توانند به هرچه که می خواهند برسند. مهم نیست شما فقیر یا ثروتمند یا اینکه اهل کدام کشور باشید. باید رویا پردازی کرده و برای رسیدن به آرزوهایتان دست از تلاش برندارید.
مادرم مرتبا به من سر می زند. دیگر مانند دوران کودکی نیست که به دلیل ضربه زدن به وسایل خانه مرا سرزنش کند اما او همچنان برای من به همان ارزش سابق است. من بدون خانواده ام هیچ چیز نیستم و مهم نیست چه اتفاقی بیفتد ولی هیچگاه فراموش نمی کنم که از کجا آمده ام.