مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛ فصل نهم؛گریه آورترین واقعه ی جوانی من؛بخش هفتم
ده سال من در معدن مشغول کار بودم تا اینکه فرمان فرعون جوان مرا آزاد کرد و وقتی بخانه و مزرعه خود مراجعت نمـودم
دیدم که اثری از آنها وجود ندار د و دختر کوچک من هم که خواهر (آنوکیس) بود ناپدید شده و میگوینـد کـه در طـبس در
خانهای به عنوان خدمتکار مشغول به کار است.
(آنوکیس) هنگامی که من در معدن کار میکردم مرد، و او را در شهر اموات دفن کردند ولی من خیلی میـل دارم کـه بـروم و
بفهمم که روی قبر او چه نوشته شده زیرا بطور قطع جنایات اینمرد را روی قبرش نوشته اند ولی چون سواد نـدارم نمیتـوانم
نوشته قبر او را بخوانم.
گفتم من دارای سواد هستم و میتوانم که نوشته قبر او را بخوانم و اگر میل داری میتوانم با تو به شهر اموات بیایم و هـر چـه
روی قبر او نوشته شده برایت تعریف کنم.
مرد گفت امیدوارم که جنازه تو همواره باقی بماند و اگر این مساعدت را درباره من بکنی خوشوقت خواهم شد.
گفتم من با میل حاضرم که با تو بشهر اموات بیایم و کتیبه قبر (آنوکیس) را بخوانم ولی مگر نمیدانی که ما را بـا ایـن وضـع،
بشهر اموات راه نمیدهند.
مرد بینی بریده گفت من فهمیدم که تو از هیچ جا اطلاعی نداری زیرا اگر اطلاع میداشتی میدانستی که فرعون جدید بعد از
اینکه غلامان را از معدن آزاد کرد، گفت آنها چون سالها از دیدار اموات خود محروم بوده اند حق دارند که بشهر اموات برونـد
و مردگان خود را ملاقات نمایند.
من و مرد بینی بریده براه افتادیم تا اینکه بشهر اموات رسیدیم و در آنجا آن مرد که نشانی قبر (آنوکیس) را گرفته بود، مـرا
به قبر مزبور رسانید و من دیدم مقابل قبر مقداری گوشت پخته و میوه و یک سبو شراب نهاده اند مـرد بینـی بریـده قـدری
شراب نوشید و بمن خورانید و درخواست کرد که من کتیبه قبر را برایش بخوانم و من چنین خواندم:
(من که آنوکیس هستم، گندم کاشتم و درخت غرس کردم و محصول مزرعه و باغ من فراوان شد زیرا از خدایان می ترسـیدم
و خمس محصول خود را بخدایان میدادم و رود نیل نسبت بمن مساعدت کرد و پیوسته به مزارع من آب رسانید و هی چکـس
در مزارع من گرسنه نماند و در مجاورت کشت زارهای من نیز هیچکس دچار گرسنگی نشد زیرا در سالهائی که محصول خوب
نبود من به همه آنها کمک میکردم و به آنها غله میدادم . من اشک چشم یتیمان را خشک میکردم و در صدد بر نمی آمدم که
طلب خود را از زنهای بیوه که شوهرشان بمن مدیون بودند دریافت نمایم و هر دفعه که مردی فوت میکرد من بـرای اینکـه
زن بیوه او را نیازارم از طلب خود صرفنظر میکردم . این است که در سراسر کشور نام مرا به نیکی یاد میکردند و از من راضی
بودند، اگر گاو کسی ناپدید میشد من باو یک گاو سالم و چاق بعوض گاوی که از دست داده بود میبخـشیدم مـن در زمـان
حیات مانع از این بودم که مهندسین اراضی زراعی را بناحق اندازه گیری کنند و زمین یکی را بـدیگری بدهنـد، ایـن اسـت
کارهائی که من (آنوکیس) کردهام تا اینکه خدایان از من راضی باشند و در سفری دراز که بعد از مرگ در پـیش دارم بـا مـن
مساعدت نمایند).
وقتی که من خواندن کتیبه را باتمام رسانیدم مردبینی بریده بگریه در آمد.
از او پرسیدم برای چه گریه میکنی؟ گفت برای اینکه میدانم که در مورد (آنوکیس) اشتباهی بزرگ کردهام چون اگر این مرد
نیکوکار نبود، این را روی قبر او نمی نوشتند زیرا هر چیز نوشته شده راست و درست میباشد و تا دنیا باقی است مـردم ایـن
کتیبه را روی قبر او خواهند خواند و چون جنازه یک مرد خوب هرگز از بین نمیرود، او زنده خواهد ماند ولی من بعد از مـرگ
باقی نمیمانم، برای اینکه لاشه تبهکاران را برود نیل میاندازند و آب آنرا بدریا میبرد و لاشه من طعمه جانوران دریا میشود.
من از این حرف مرد بینیبریده حیرت کردم و آنوقت متوجه شدم که چگونه حماقت نوع بشر هرگز از بین نمـی رود و در هـر
دوره میتوان از نادانی و خرافهپرستی مردم استفاده کرد هزارها سال است که کاهنین مصری باستناد نوشته های کتاب اموات
که خودشان آن را نوشتهاند ولی میگویند از طرف خدایان نازل شده، مردم را برده خود کـرده انـد و تمـام مزایـای مـصر از
آنهاست و برای اینکه نگذارند حماقت مردم اصلاح شود میگویند هر کلمه از کتاب اموات، علاوه بر اینکـه در زمـین نوشـته
شده در آسمان هم نزد خدایان تحریر گردیده و محفوظ است و هرگز از بین نخواهد رفت.
و نیز برای اینکه عقیده مردم نسبت به کتاب اموات تغییر نکند، این طور جلوه داده اند که هر نوشتهای بدلیل اینکـه نوشـته
شده درست است و طوری این عقیده در مردم رسوخ یافته که مردی چون آن موجود بدبخت که گوش و بینی ندارد با اینکـه
بر اثر خصومت و سوءنیت (آنوکیس) محبوس شد و ده سال در معدن بسر برد وقتی می بیند کـه روی قبـر (آنـوکیس) ایـن
مطالب نوشته شده، تصور مینماید که حقیقت دارد و او اشتباه میکرد که (آنوکیس) را مردی بیرحم و ظالم میدانست.
مرد گوش بریده اشک چشم پاک کرد و گوشت و میوه ای را که آنجا بود جلو کشید و بمن گفت بخور و شکم را سیر کن. زیـرا
چون امروز روز آزادی غلامان معدن است و ما را بشهر اموات راه میدهند میتوانیم از این اغذیه تناول نمائیم.
بعد از اینکه بر اثر خوردن گوشت و میوه و شراب به نشاط آمد خطاب به قبر گفت (آنوکیس) بطوریکه روی قبـر تـو نوشـته
شده تو مردی خوب بودی و سزاوار است که اکنون قسمتی از ظروف زرین و سیمین و مسین را که درون قبر تو میباشد بمـن
بدهی و من امشب خواهم آمد و این ظروف را از تو دریافت خواهم کرد.
من با وحشت بانگ زدم ای مرد چه میخواهی بکنی؟ و آیا قصد داری که امشب اینجا بیائ ی و بمقبره اینمـرد دسـتبرد بزنـی،
مگر نمیدانی که هیچ گناه بزرگتر از سرفت از مقبره یکمرد نیست و این گناه را خدایان نخواهند بخشود.
مرد بینیبریده گفت برای چه مهمل میگوئی، مگر خود تو روی قبر او نخواندی که (آنوکیس) چقدر نیکوکار است و اینمرد که
همواره طبق دستور خدایان رفتار کرده، هیچ راضی نیست که مدیون من باشد و اگر وی زنده بود خود طلب مرا می پرداخـت
زیرا تردیدی وجود ندارد که او خانه و مزرعه و زن وفرزندان مرا تصاحب کرد و خانه مـرا ضـمیمه ملـک خـود نمـود و زن و
فرزندان مرا فروختند و دختر کوچکم را چون کنیزی به خدمت گرفت و بنابراین (آنوکیس)که بمن بدهکار است با شعف قرض
خود را خواهد پرداخت و من امشب برای دریافت طلب خویش می آیم و تو هم میتوانی با من بیائی و سهمی ببری زیرا چون او
باید طلب مرا بدهد و آنچه من از او دریافت میکنم حلال است میتوانم که قسمتی از اموال خود را پس از اینک ه از وی دریافت
نمودم بتو بدهم تا اینکه تو خود آنها را از درون مقبره برداری.
آزادی غلامانی که در معدن کار میکردند و اینکه غلامان مجاز بودند که وارد شهر اموات شوند بکلی انضباط شهر امـوات را از
بین برد و شهری که از شهر زندگان بیشتر مورد مواظبت قرار میگرفت در آن شب، عرصه چپاول گردید.
غلام بین بریده و من وارد مقبره (آنوکیس) شدیم و هر چه توانستیم از ظروف سیمین و زرین و مسین مقبره بـردیم و غـلام
آزاد شده میگفت که آنچه من میبرم حق خودم میباشد و عمل من سرقت نیست.
هنگامیکه زر و سیم و مس را از شهر اموات منتقل میکردیم دید یم که تمام نگهبانان شهر اموات که وظیفه آنها جلـوگیری از
سارقین بود مانند غلامان آزاد شده، شروع به چپاول کردهاند و هنگامیکه بساحل نیل رسیدیم هنوز در شهر امـوات چپـاول
ادامه داشت.
بازگشت ما بساحل نیل مواجه با موقعی شد که روز دمید و در آن موقع عده ای از سوداگران سـوریه در آن طـرف رودخانـه،
منتظر بودند که اشیاء غارت شده را از سارقین خریداری نمایند.
آنچه ما آورده بودیم از طرف یک سوداگر سوریه به چهارصد (دین) از ما خریداری شد.
از این زر، دویست (دین) بمن رسید و بقیه را غلام بینیبریده تصاحب کرد و گفت برای تحصیل زر و سیم، راهی آسـان پیـدا
کردیم زیرا اگر ما مدت پنجسال در اسکلههای نیل بار حمل مینمودیم نمیتوانستیم که اینهمه زر و سیم بدست بیاوریم.
بعد از اینکه زر را تقسیم کردیم از هم جدا شدیم و غلام بیک طرف رفت و من بطرف دیگر.
برای اینکه بو را از خود دور کنم مقداری کافور و بیخک (بیخک ریشه یکنوع گیاه است که وقتی آنـرا صـلابه کردنـد مثـل
صابون کف میکند و انسان را تمیز می نماید – مترجم) خریداری کردم و در کنار نیل خود را شستم بطوریکه بوی خانه مـرگ
بکلی از من دور شد و دیگر مردم از من دوری نمیکردند.
بعد از آن لباسی خریداری نمودم و بیک دکه رفتم که غذا صرف کنم و هنگامیکه مشغول صرف غـذا بـودم از شـهر امـوات،
صدای غوغا بگوشم رسید و دیدم که نفیر میزنند و ارابههای جنگی بحرکت در آمدهاند.
از کسانیکه مطلعتر بودند پرسیدم چه خبر است و آنها گفتند که نیزه داران مخصوص، که گارد فرعون هستند مامور شدهانـد
که غلامان آزاد شده را سرکوبی نمایند که بیش از این شهر اموات را مورد چپاول قرار ندهند.
با تشکر
مصطفی سلگی