آن تابستان (اشاره به زمان برگزاری جام جهانی 1994) دوران ورزشی ام را دگرگون کرد، چون همان سال بود که روماریو را برای اولین بار ملاقات می کردم. او یکی از کسانی بود که با تماشای بازی هایش بزرگ شده بودم و با مقایسه زیکو و روماریو، به این نتیجه می رسیدم که یک بازیکن باید در درون و بیرون زمین شبیه دومی باشد. وقتی آن سال به کمپ تمرینی رسیدم، فهمیدم روماریو جذاب ترین چهره در نزد بازیکنان جوان از جمله خودم است. شاید چون هر دو مهاجم بودیم، شاید هم او در من نیرو و انگیزه ای شبیه خودش می دید. در هر حال، مواقع زیادی بعد از تمرین بود که باهم صحبت می کردیم. عجیب بود، ولی احساس می کردم فوتبال را دقیقا مثل من نگاه می کرد. اینکه تماما یک تکامل باید صورت می گرفت و شما قبل از هر مرحله، قدم های قبل را طی می کردید تا به جایگاه بهترین بهترین ها برسید و به نظر روماریو قدم بعدی برای من اروپا بود.
به قلم رونالدو نازاریو؛ زندگی دادادو (قسمت اول) را اینجا بخوانید
طرفداری- روماریو در آن برهه به بارسلونا پیوسته بود و قبل از آن عضو آیندهوون بود که برای رفتن به آنجا به من هم پیشنهاد داده بود. شاید خنده دار باشد، ولی یکی از چیزهایی که در موردش صحبت می کردیم، آب و هوا بود. اینکه اگر از زمین های برزیل راهی شهرهای هلند پوشیده از برف شوم، وضعیت چگونه خواهد بود.
بزرگترین چالش از نظر او انطباق با سطح رقابتی در آنجا بود. روماریو با من در خصوص قهرمانی لالیگا یا حضور در فینال لیگ قهرمانان صحبت می کرد. آن زمان دیگر می دانستم برای بهترین بودن باید آن مسیر را طی کنم، پس به آیندهوون پیوستم.



ژرژ وه آ، مارکو فن باستن و پائولو مالدینی سه نفری بودند که موقع کودکی به چشم الگو نگاه شان می کردم. بهترین های تمام دوران ها. الان من هم در اروپا بازی می کردم و باید خودی نشان می دادم. بهتر است بگویم جسور شدم. هدف گذاری کردم و برای رسیدن به آنها شروع به تلاش نمودم. اطمینان حاصل می کردم آدم های اطرافم به خوبی از توانایی هایم آگاه باشند.
وقتی به PSV رسیدم، تصمیم گرفتن در فصل اولم 30 گل بزنم و 30 گل زدم. بعد تصمیم گرفتم بهترین بازیکن دنیا شوم که به بارسلونا رفتم و توپ طلا را برنده شدم. همیشه به عنوان یک کودک هم اعتماد به نفس بالایی داشتم. رسیدن به گل ها و جوایز؟ من فقط کاری را می کردم که می دیدم بقیه انجام می دهند. با این حال، بعد از یکی دو سال فهمیدم شخصیت واقعی من این نیست و من نمی توانم همانند بقیه باشم. دوست نداشتم تمام مدت صحبت کنم. برای همین تصمیم گرفتم کاری کنم که عملکردم به جای زبانم صحبت کند.
البته انگیزه ام کمتر نشد. برای خودم چالش های جدید ایجاد کردم، ولی در مورد آنها با کسی صحبت نکردم. بهترین بودن لازم نبود هیچ ربطی به تیتر روزنامه ها داشته باشد. بهترین بودن فقط مربوط به این بود که من چطور می خواهم فوتبال بازی کنم. دوست داشتم همواره خودم را محک بزنم و آستانه تحملم را پیدا کنم و از آن فراتر بروم. در واقعا می خواستم محدودیت های خودم را مورد آزمایش قرار دهم.


حتما می توانید حدس بزنید تنها کاری که آن موقع انجام نداده بودم، بازی در جام جهانی بود. تصورم این بود که فقط زمان لازم دارم و زمان بسیاری هم پیش رویم بود. در جام جهانی 98، بیست و یک ساله بودم و فوتبال برایم بسیار سرگرم کننده بود. در راه رسیدن به فینال برابر فرانسه، 4 گل زدم و در روز فینال اتفاقی افتاد که نمی توانم توضیح اش بدهم. خیلی خیلی مریض شدم و روی تختم تشنج کردم. چیز زیادی یادم نمی آید. با این حال، وقتی پزشکان بررسی های خود را انجام دادند و گفتند مشکلی نیست، بازی کردم. خوب بازی نکردم و در نهایت صفر به 3 بازنده شدیم.



روزهای بسیار ناامیدکننده ای بود، ولی می دانستم هنوز جوان هستم و جام های جهانی بسیاری خواهم دید. فرصت های خیلی زیادی در پیش خواهد بود. خب، در که قرار نیست همیشه از روی یک پاشنه بچرخد، درست است؟ سال بعدش، مصدومیت زانوی خیلی بدی داشتم. آن قدر بد بود که بعضی ها می گفتند دیگر هیچ گاه نمی توانم فوتبال بازی کنم. حتی بعضی ها می گفتند دیگر راه هم نمی توانم بروم. اینجا زمانی که آستانه تحملم واقعا به امتحان کشیده شد.


باید صادقانه اعتراف کنم همیشه در فوتبال چیزهایی بوده که خیلی آزارم داده است. سفرها، انتظار کشیدن ها از جمله آنهاست، ولی حضور در زمین و بازی کردن را عاشقانه دوست داشتم. این احساس هیچ وقت برایم کم رنگ نشد. در آیندهوون، بارسلونا و اینتر همواره با همان خوشحالی بازی می کردم که موقع کودکی داشتم.
انگار زندگی برایم در زمین فوتبال شروع و به پایان می رسید. برای همین وقتی زانویم نابود شد، انگار زندگی ام را گرفتند. با این حال، هر آنچه از دستم برای برگشتن برمی آمد، انجام دادم. برای دیدن پزشکان و جراحان خبره به آمریکا و جاهای دیگر سفر کردم. سه سال تمام در حال درمان و ریکاوری، گذشت. می دانستم جام جهانی 2002 در راه است، ولی جام یا گلزنی انگیزه اصلی ام نبودند. فقط به آن حس فکر می کردم... آن حسی که در درون زمین فوتبال و با توپ زیر پایم به آن می رسیدم.
ادامه دارد...