درود .
هر از گاهی اگر مطلب خوبی در مورد ادبیات دیدم و مناسب بود براتون شیر میکنم تا بتونم با شما به اشتراک بذارمش .
این قسمت رو حتما مطالعه کنید . واقعا جامع و جالبه
------------------------------------
پارت یک :
مثنوی با چه کلمهای شروع میشود. میخواهم یک مقایسهای بکنم و بعد ادامه بدهم با کلمه بشنو شروع میشود. قرآن با چه کلمهای شروع میشود، با کلمه اقرأ: بخوان، بگو. مولانا شأنش این نبود که بگوید بگو! به آن درجه نرسیده بود، خاموشی را تلقین میکرد، حرف نزن بشنو، گوشدار تا برای تو بگویم
:
دم مزن تا بشنوی از دم زنان
آنچه نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
از بشنو آغاز میکرد. مولانا البتّه گوش کرد، بعدها گفت که:
هین بگو که ناطقه جو میکند
تا که قرنی بعد ما آبی رسد
گر چه هر قرنی سخن آری بود
لیک گفت سالکان یاری بود
بعدها این را گفت امّا از بشنو شروع کرد، از بگو شروع نکرد. از
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نکشتی گوش باش
از اینجا آغاز کرد، درس سکوت، درس خاموشی، درس هنر شنیدن را به ما داد. شکایتی را هم که در آنجا مولانا میگوید، واقعاً شکایت نیست اینبیت باید این جور خوانده شود، من در کلام بعضی از بزرگان دیدم که گویا معنای دیگری را اراده و افاده میکردند. در پرانتز میخواهم عرض کنم در واقع این بیت یک نوع ترقی است بهقول عرفا، بشنو این نی چون شکایت میکند ... نه، شکایت نمیکند بلکه از جدایی حکایت میکند، مولانا اهل شکایت نبود. به دلیل شادمانی جاودانهای که در خاطر او بود و این بیت قرینهای دارد که در دفتر اول میگوید:
من زجان جان شکایت میکنم
من نیم شاکی روایت میکنم
در ابتدای دفتر دوم همهمین نوید را دارد که مهلتی باید، مولوی خموشی گزید به خاطر اینکه حرفش تمام شده بود،کوششی که ابتدا داشت آن کوشش را دیگر نداشت. این خاموشی این سکوت موقت بر اوتحمیل شد. بعدها بود که مولوی فهمید که سرّ پرگفتار بودن چیست؟ چگونه میشود که آدمیبگوید و بسیار بگوید، امّا یاوه نگوید، بگوید و بسیار و بسیار بگوید، امّا کم نیاورد آنجا بود کهفهمید و آنجاست که در دفتر پنجم این اشارت را به ما میدهد، میگوید که:
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
متصل چون شد دلت با آن عدن
هین بگو مَهْراس از خالی شدن
امرقل زین آمدش کاین راستین
کم نخواهد شد بگو دریاست این
در واقع مولوی در اینجا، کمکم به حوزه تجربه نبوی نزدیک میشود. چگونه بود که پیامبر باقُل شروع میکرد. ولی من با بشنو شروع کردم، چرا من گفتم بنشین و ساکت باش و گوش بدهامّا پیامبر میگفت بگو و به او میگفتند که تفاوت در کجاست؟ چرا من کم آوردم، خموشی بر من تحمیل شد. سکوت موقتی را میبایست تجربه میکردم، جوشش طبعافسرده شد. آب شعر از چاه طبع صافی بیرون نمیآمد. تفاوت من با آن دیگران چیست؟ کهتفاوت را حالا برای ما بیان میکند:
متصل چون شد دلت با آن عدن
هین بگو مَهْراس از خالی شدن
امر قل زین آمدش کاین راستین
کم نخواهد شد بگو دریاست این...
.
دکتر عبدالکریم_سروش ـ " خاموش پرگفتار"
بزرگداشت مولانا_جلال_الدین، دانشگاه تهران 1382