کوروش چگونه به وجود آمد؟
آستیاک پادشاه ماد که پایتخش شهر اکباتان(همدان) بود بعد از اینکه دختر جوانش موسم به ماندانا را به یکی از امرای پارس به اسم کمبوجیه داد که او هم پسر کوروش اول( پدر بزرگ کوروش کبیر) بود خوابی دید.
بازی ، آستیاک پادشاه ماد خواب ید که از بطن دخترش ماندانا که او را به عقد ازدواج کمبوجیه امیر پارس درآورده بود یک درخت رز(انگور) رویید و ساقه های آن درخت از هشت جهت به حرکت درآمد و نه فقط تمام شهر همدان و کشور ماد را پوشانید بلکه درمدتی کمتر از یک ساعت تمام کشورهای قاره آسیا از ساقه ها و برگ های آن درخت رز پوشیده شد و هر قدر آستیاک جستجو کرد که پایتخت خود همدان و کشورش ماد را پیدا کند نیافت و آنگاه صدای شیپور پاسبان عبور و مرور وی را از خواب بیدار کرد چون درشش قرن قبل از میلاد مسیح ، در شهر همدان در چهارراه ها مامور عبور و مرور می ایستاد و به وسیله شیپور به سواران و ارابه ها و پیادگان راه میداد که از یک خیابان به خیابان دیگر بروند.
آستیاک بعد از بیدار شدن از خواب معبرین را احضار کرد و آنها بعد از مباحثه و مشورت خواب پادشاه را این طور تعبیر کردند که از دختر او پسری به مجود خواهد آمد که کشور ماد و سایر کشورها را مسخر خواهد کرد و سلطنت ماد منقرض خواهد شد. آستیاک دستور داد هرگاه دخترش ماندانا ضع حمل کرد و اگر پسر زایید آن طفل را به قتل برسانند .
بعد از چند ماه ماندانا دختر پاشاه ماد پسری زایید و به حکم پادشاه آن پسر را از ماندانا گرفتند و پادشاه آن طفل را به یکی از ندیمان خود به اسم هارپاگوس سپرد و گفت او را بقتل برسانند. هارپاگوس کودک را نزد یک مرد چوپان به اسم «میت رس داتس» برد و به او گفت این کودک را به صحرا ببر و درجایی بگذار که جانوران درنده در آنجا فراوان باشند تا این طفل را بخورند و معدوم کنند.بعید به نظر می رسد گفته هرودت مبنی بر اینکه کوروش بعد از تولد از طرف هارپاگوس که باید آن طفل را به قتل برساند به یک شبان سپرده شده باشد زیرا آستیاک به وی امر کرد بود که آن طفل را به قتل برساند و هارپاگوس لابد انقدر عقل داشت که اگر طفل را در همدان به یک شبان بسپارد رازش آشکار می شود و به قتل می رسد و لذا آن طفل را به به یک روحانی یعنی یک موبد مزداپرست سپرد و او کورک را با شیرگاو تغذیه کرد و با خود به قهستان واقع در جنوب خراسان و شهر طبس برد زیرا در آنجا می زیست.1
از قضا در همان روز زن میت ری داتس وضع حمل کرد و پسری مرده زایید و موبد جوان به پیشنهاد همسرش لباس شاهزاده از بر تن کودک مرده کرد و آن جسد کوچک را به صحرا برد و در محلی که جانوران درنده بودند قرار داد و جانوران جسد طفل را خوردند ولی لباسش به جا ماند و هارپاگوس ندیم پادشاه بعد از دیدن لباس یقین حاصل کرد که جانوران درنده پسر ماندانا را خورده اند و به شاه گزارش داد که طفل از بین رفت.
این خلاصه روایت مربوط به تولد کوروش است که هرودوت نقل می کند. هرودوت می گوید من راجع به کوروش 4 روایت شنیده ام و از بین آنها این را برای نوشتن انتخاب کرده ام. وی سه روایت دیگر را نقل نمی کند ولی آن سه روایت در نوشته های دیگران موجود است و همه در خصوص اسم کسی که طفل را از هارپاگوس گرفت تا به صحرا ببرد موافقت دارند و می گویند آن مرد بیش از بیست سال نداشته و جوان بوده است. جوان روحانی چون میدانست این پسر فرزند کمبوجیه پسر کوروش است اسم او را کوروش نهاد.
میت ری داتس روحانی بود و مردی باسواد بود و وقتی آن پسر قدری بزرگ شد وی را به مکتب فرستاد و کوروش در همدان شروع به تحصیل کرد و هنوز به هشت سالگی نرسیده بود که می توانست با الفبای بزرگ ایرانی که نزدیک چهارصد حرف داشت و میتوانستند با آن همه چیز بنویسند و حتی صدای جانوران را روی لوح بیاورند، نویسندگی کند در صورتی که محصلین دیگر الفبای بزرگ را بعد از سن 14 و 15 سالگی فرا میگرفتند.2
یک روز میت ری داتس متوجه گردید که روی صورت و لب کوروش موی نرم روییده است و دانست سنین عمر آن پسر به پانزده سال رسیده و باید راز تولد او را فاش نماید و او را به آتشکده طبی برد و به او گفت ای کوروش تو تا امروز یقین داشتی که پسر من هستی در صورتی که چنین نیست ، گو اینکه من تو را مثل پسر خودم دوست می دارم و مانند پسرم از تو سرپرستی کردم و تو را تحت تعلیم قرار دادم.
کوروش گفت اگر من پسر تو نیستم پس پسر که هستم؟
میت ری داتس گفت پدرت از امرای بزرگ پارس می باشد و مادرت یک شاهزاده خانم است ولی من نام پدر و مادرت را به تو نخواهم گفت مگر اینکه سوگند یاد کنی که از هیچ کس انتقام نگیری.
کوروش که از گفته میت ری داتس تعجب کرده بود سوگند یاد کرد که راز تولد خود را بروز ندهد مگر موقعی که برای خود و آن شخص خطر نداشته باشد.
آن وقت میت دی داتس سر ولادت کوروش را برای او افشا کرد و گفت تو پسر کمبوجیه امیر پارس هستی و مادرت ماندانا دختر آستیاک پادشاه مغرب ایران است و فرمان قتل تو از طرف آستیاک صادر شد.
کوروش با این که دانست یک شاهزاده است مدت یک سال دیگر در طبس و قهستان بسر برد و در آن مدت می اندیشید که از چه راه خود را به مرتبه ای برساند که درخور تبار او باشدو عاقبت متوجه شد که در آن زمان راه به دست آوردن جاه و مقام ورود به خدمت ارتش است و وارد ارتش شد...
______________________________________________________________________________
1-اطلاعات وسیعی که کوروش در امور کشاورزی و دام پروری و حفر قنات از خود نشان داد چیزهایی بود که در کودکی و آغاز جوانی در قهستان فرا گرفت و اگر در قهستان زندگی نمیکرد نمیتوانست آن اطلاعات را بدست بیاورد و برای حفر قنوات شرکت های تعاونی و بانک تاسیس نماید و کلمات بانک و چک که امروز در تمام دنیا متداول است کلماتی فارسی می باشد.
2-در ایران قدیم سه الفبا وجود داشت: اول الفبای معمولی برای نوشتن مطالب عادی ، دوم الفبای مخصوص نوشتن کتب مذهبی ، سوم الفبای بزرگ که در عین حال یک نوت موسیقی کامل بود و با ان همه چیز را مینوشتند و تمام اصوات را روی الواح می آوردند.
ادامه دارد ...