مطلب ارسالی کاربران
مینو رایولا: مرد قدرتمند دنیای فوتبال
پنج شنبه 01 تیر 1396 - 02:11
اگر سعی کنید شغل مینو رایولا را از سرو وضعش حدس بزنید، احتمالا حدس اولتان پیشخدمت یک پیتزافروشی واقع در شهری کوچک، که در مرخصی به سر میبرد، خواهد بود. در واقعیت هم، او دوران کودکی و نوجوانیاش را با کار کردن در رستوران خانوادگی سپری کرد و پیشخدمت بینقصی بود. از لحظهای که او را در سوییتاش که زیر آپارتمان والدینش در خیابانی تاریک در شهر هارلم هلند واقع بود، ملاقات کردم، او در پی برآورده کردن تکتک نیازها و احتیاجات من بوده است. دوست داری دقیقا کجا بنشینی؟ میخوای برات یه نوشابه انرژیزا بیارم؟ با ژاکت گرمت نیست؟ این مرد عینکی چاق هلندی – ایتالیایی احتمالا پرنفوذترین ایجنت دنیای فوتبال است. بیدلیل نیست که در تابستان گذشته منچستریونایتد سه تن از موکلین او را به خدمت گرفت: پل پوگبا (با مبلغ رکوردشکن ۸۹٫۳ میلیون پوند)، زلاتان ابراهیموویچ و هنریک مخیتاریان. یکی دیگر از موکلان ویژه او، ماریو بالوتلی، استعداد بزرگ به ثمر ننشسته نسل حاضر است. او را دوست بدارید یا از وی متنفر باشید (همانطور که سر الکس فرگوسن بود)، او کمک میکند که بازار نقلوانتقالات شکل گیرد. او یکی از مهمترین عوامل اثرگذاری است که تعیین میکند کدام بازیکن از کدام باشگاه سر در بیاورد.
برای اینکه به من نشان دهد چگونه راه و چاه کارش را فرا گرفت، چند صد متری از سوییتش به سمت جایی که همهچیز از آنجا آغاز شد قدم زدیم، میدان قدیمی و زیبای هارلم به نام Grote Market یا بازار بزرگ. خانواده رایولا در سال ۱۹۶۸ و زمانی که مینو نوزاد بود از جنوب ایتالیا به هارلم مهاجرت کردند. چندین خانواده از اقوام با همدیگر مهاجرت کرده بودند؛ رایولا گفت که ۳۵ تن از خانواده بزرگ رایولا در سه خانه متصل به هم زندگی می کردند. خانواده مینو پیتزافروشی با نام ناپولی در Grote Market افتتاح کردند.
ما در صندلیهای چیده شده در پیادهرو رستورانی ایتالیایی که اکنون آن نقطه را اشغال کرده بود، آرام گرفتیم. در حالی که رایولا مشغول پرسوجو از احوال قلمروی سابق خود بود، صاحب رستوران برایم اسپرسویی رایگان آورد. رهگذری دست تکان داد و رایولا فریاد زد: «هی! حالت چطوره؟» سپس رو به من کرد و گفت: «هیچ ایدهای ندارم که کی بود.»
«پدر من روزی ۱۸، گاهی ۲۰ ساعت اینجا کار میکرد. در کارش بسیار سفت و سخت بود. وقتی ۱۱ یا ۱۲ ساله بودم، با پدرم به سرکار رفتم، تا او را بهتر بشناسم. او در آشپزخانه کار می کرد، پس چه کاری از من ساخته بود؟ میتوانستم ظرف بشورم. هنوز هم ظرف شستن را دوست دارم. تمیز کردن به من آرامش خاطر میدهد؛ اینکه میتوانی نتیجه کارت را به شکل آنی ببینی.»
دیری نپایید که مینو کوچولو یونیفرم به تن کرد و پیشخدمت رستوران شد. این کار توانایی ذاتی او برای حرف زدن با مردم (و معمولا با دو برابر سرعت حرف زدن یک فرد عادی) را بهبود بخشید. او از مشتریان میپرسید که میل به خوردن چه دارند و سپس با توجه به پاسخشان انتخابهایی مخصوص به آنها، پیش رویشان میگذاشت. اگر مشتری دائمی به تازگی طلاق گرفته بود، او برای شنیدن دردودلهایش با او مینشست. مدل تجاری او موفق بود: بنابر گفته رایولا، خانواده در نهایت ۱۱ رستوران باز کردند.
رایولا هلندی را بهتر از پدرش صحبت میکرد و حتی از سنین نوجوانی از جانب وی با بانکها مذاکره میکرد و یا با شهردار هارلم حرف میزد. او همچنین ایتالیایی (یا بهتر بگوییم، ناپلی) را سلیس صحبت میکرد. وقتی یکی از مشتریان رستورانشان در خصوص معضلش با تامینکنندههای ایتالیایی گله کرد، رایولا به کمکش آمد و مشکل را حل کرد. او سنگ بنای شرکت Intermezzo را بنا نهاد که به شرکتهای هلندی برای انجام تجارت در ایتالیا مشاوره و کمک میداد.
از سویی دیگر و در سن ۱۹ سالگی، او با خرید شعبه محلی رستوران مک دونالدز و فروش آن به یک شرکت ساختمانی، میلیونر شد. پس از آن، بنابر گفته خودش، دیگر به دنبال پول نبود. شوق و علاقه او در اندک زمانهای فراغتش معطوف به فوتبال بود. او بازیکن نسبتا خوبی در تیم جوانان بود و در اوایل دهه سوم زندگیش پس از انصراف از تحصیل در رشته حقوق، مدیر فنی باشگاه حرفهای شهر، هارلم اف سی (که اکنون دیگر فعالیت نمیکند)، شد. اون نقشهای متهورانه برای به خدمت گرفتن دنیس برگکمپ نوجوان از آژاکس داشت اما دیری نپایید که با دیگر مدیران هارلم، که از نظر رایولا پیر و محافظهکار بودند، به مشکل خورد.
در سال ۱۹۹۲ Intermezzo به انتقال وینگر هلندی آژاکس، برایان روی، به فوجیا در ایتالیا کمک کرد. سرویس شخصی رایولا شامل ۷ ماه اقامت در کنار روی در فوجیا و کمک به رنگ کردن خانه او بود. هنگام اقامتش در فوجیا، با همسر آیندهاش آشنا شد و آنجا بود که دنیای عجیب فوتبال حرفهای را شناخت.
به عنوان یک فرد بیرونی که از نظر گرد و تپل بودن، شخصیت داستانی بیلی بانتر را یادآوری میکرد، رایولا گاهی توسط افراد درون سیستم نادیده گرفته میشد. اغلب از او پرسیده میشد که کیست. این عدم احترام دوطرفه بود. خود او چنین بازگو میکند: «من اصلا تحت تاثیر قرار نگرفته بودم.» بسیاری از مدیران فوتبالی صرفا به دلیل اینکه بازیکنان سابق باشگاه بودند به کار گماشته شده بودند. «ازدواج فامیلی جهان را ضعیف میکند. احمقانه است چون آنها میخواهند احمقانه نگهاش دارند. [فوتبال حرفهای] دنیای بستهای است، با پتانسیل عظیم و جابجایی زیاد پول. اما اغلب توسط کسانی اداره میشد که با خود میگفتم این دیگه کدوم خریه؟»
یکی از معدود مدیران باذکاوت به زعم رایولا، لوچیانو موجی بود. اولین بار که رایولا برای ملاقات وی رفت، اوایل دهه ۹۰ بود و موجی مدیرفنی تورینو بود. قرار برای ساعت ۱۱ صبح گذاشته شده بود. رایولا که جبرا انسان دقیقی بود، ساعت ۱۰:۴۵ در دفتر موجی حاضر شد. «به داخل اتاقی راهنمایی شدم که گویی به دندانپزشکی آمده بودم: حدود ۲۵ نفر آنجا بودن، همگی سیگار میکشیدند و با یکدیگر حرف میزدند. تا ساعت ۱۱:۱۵ هیچکس سراغ من نیامد بنابراین پیش منشی رفتم و گفتم “لطفا به آقای موجی بگویید که من منتظرشان هستم و میتوانید به من بگویید چند دقیقه دیگر تشریف میآورند؟” او به من نگاه کرد و گفت: “همه این افراد منتظر آقای موجی هستند.”»
رایولا که فردی بیستوچندساله و بدون کوچکترین روابطی در دنیای فوتبال بود، مودبانه به اطلاع منشی رساند که دیگر منتظر نخواهد ماند و آنجا را ترک کرد.
«دو ساعت بعد در رستورانی به موجی برخوردم. در معیت او همان ۲۵ نفری بودند که با او برای ناهار آمده بودند.» بنابر گفته رایولا، او جلو رفت و مکالمه زیر را با موجی داشت:
رایولا: شما آقای موجی هستید؟ موجی: بله. رایولا: به نظر من خیلی بیادبانه بود که شما مرا منتظر نگه داشتید. موجی: تو کی هستی؟ رایولا: من رایولا هستم. موجی: آه، تو رایولایی. اگر برای من اینقدر نامطبوع به نظر میرسی هیچوقت نخواهی توانست بازیکنی در ایتالیا بفروشی.
اما طولی نکشید که رایولا داشت در ایتالیا بازیکن میفروخت. در فوجیا او با مربی باشگاه آشنا شد که یک اهل چک معتاد به کار به نام زدنیک زمن بود. آنها وسواسگونه در مورد فوتبال حرف میزدند. یک روز رایولا به او گفت: «بازیکنی که تو میخواهی وجود خارجی ندارد. بازیکن کامل میخواهی: که بتواند در هر بازی ۱۷ کیلومتر بدود، مانند مارادونا دریبل کند و سختتر از چیزی که بتوانی تصورش را کنی تمرین کند.»
اما در همان سالها، در میانه دهه ۹۰ از طریق روابطش در جمهوری چک، رایولا فوتبالیست کامل زمین را پیدا کرد، اهل چک دیگری به نام پاول ندود. رایولای امروز در مورد او میگوید: «پاول ندود یک افراطی است. تنها چیزی که در مورد خودش فکر میکند این است که بلد نیست فوتبال بازی کند. اما قادر است سختتر از بقیه تمرین کند.» ندود برای شروع همراه با تیم در باشگاه تمرین میکرد و سپس به خانه باز میگشت و در باغش به شکل سختتر تمرین میکرد. در سال ۱۹۹۶، رایولا ندود را به باشگاه جدید زمن، لاتزیو، فروخت.
آن دو چکی باوری را که رایولا از پدرش آموخته بود، تقویت کردند: افراطیها موفق میشوند. رایولا خودش تبدیل به یکی از آنها شد. برای بیش از ۲۰ سال، او با چمدانی کوچک به دور اروپا سفر کرده است و مشغول کار بوده است. او در خصوص کارش چنین اعتراف میکند: «این قضیه برای من تبعاتی داشته است. من بزرگ شدن بچههایم را ندیدهام.» او و خانوادهاش اکنون در موناکو زندگی میکنند که بخشی از آن به دلیل قوانین مالیاتی سهلگیر آن است.
اگر روزی رایولا زندگینامهاش را بنویسد (که چندین بار تهدید کرده است که این کار را خواهد کرد)، باید نامش را هنر قرارداد بگذارد. رایولا میگوید مذاکرات نقلوانتقلاتی، مسابقههای او هستند. در هر «متشکرم، مینو.» حس خوبی وجود دارد. حسی که اولین بار با بیرون آمدن این کلمات از دهان فوتبالیست هلندی، رودی تورپین به وجود آمد. او در سال ۱۹۹۸ از آژاکس به تیم کوچک دیگرافشاپ پیوست. رایولا و تورپین برای ملاقات با رییس باشگاه دیگرافشاپ در متلی زشت گرد هم آمده بودند. پس از سخنان قرای آغازین رایولا راجع به ندود که هم برای تلطیف فضا و هم نمایشی حسابشده برای نشان دادن جایگاهش بود، رییس باشگاه مبلغ پیشنهادیاش برای دستمزد تورپین را بیان کرد. تورپین با خودش اندیشید که چندان هم بد به نظر نمیرسد. بیش از چیزی بود که در آژاکس در میآورد.، هر چه باشد، دیگرافشاپ تنها باشگاهی بود که او را میخواست.
اما رایولا نظر دیگری داشت: «میدانی او در آژاکس چقدر در میآورد؟ این پیشنهاد جدی نیست. بیا رودی، دیگر وقتمان را اینجا تلف نمیکنیم.» او بلند شد که قرار را ترک کند، رودی هم به ناچار و از روی وظیفه برخاست. رییس از آنان خواست که دست نگه دارند. در طول ۲۰ دقیقه بعدی، رایولا قراردادی را بست (که شامل هر بند اضافهای میشد که فکرش را بکنید) که به گفته تورپین «آینده مرا تقریبا تضمین کرد. نه تنها برای چهار سالی که برای دیگرافشاپ بازی کردم، بلکه برای بقیه عمرم.»
این قصه بیانگر یکی از اصول رایولا است: حتی کوچکترین نقلوانتقالات میتواند زندگی کسی را تغییر دهد.
رایولا مدام تورپین را تشویق میکرد که بیشتر مانند ندود باشد. گرچه این اتفاق نیفتاد: پس از یک دوره نومیدکننده در دیگرافشاپ، تورپین در سن ۲۵ سالگی از فوتبال حرفهای خداحافظی کرد و شادمان به دانشگاه رفت. اما روش رایولا بر روی جوانی جاهطلبتر که در آژاکس توپ میزد و با او حوالی سال ۲۰۰۱ آشنا شده بود، جواب داد؛ مهاجمی سوئدی با تباری یوگسلاو به نام زلاتان ابراهیموویچ.
رایولا شخصیتی محوری در زندگینامه زلاتان است. تعجبی نیست، چرا که بزرگترین تاثیر بر روی حرفه یک فوتبالیست مدرن توسط ایجنتش گذاشته میشود. این رابطه اغلب نزدیکتر از رابطه به شدت بحث شده اما مقطعیتر مربی و بازیکن است. این قضیه خصوصا در مورد رایولا بیشتر صدق میکند، چرا که او اعتقاد به این دارد که با کوچک نگه داشتن دایره بازیکنان تحت پوششاش، میتواند به هرکدام خدمات شخصیتری ارائه کند.
دو پسر مهاجر در رستوران شیک ژاپنی یامازاتو، در آمستردام یکدیگر را ملاقات کردند. ابراهیموویچ کتوشلوار به تن کرده بود. ادامه ماجرا را ابراهیموویچ در کتابش اینطور نقل میکند: «اما سروکله چه کسی پیدا شد؟ یکی با شلوار جین و تیشرت نایکی و آن شکم! مانند یکی از شخصیتهای سوپرانوز [سریال معروف آمریکایی که زندگی خانواده مافیایی و تخیلی سوپرانو را روایت میکند.] بود.» (رایولا اعتقاد دارد نپوشیدن کتوشلوار یک مزیت است، چرا که باعث میشود دیگران او را دستکم بگیرند.)
رایولا میتواند نقش پلیس خوب یا پلیس بد را بازی کند و میدانست کدام یک میتواند احترام ابراهیموویچ را برانگیزد. آنطور که زلاتان نقل میکند، رایولا در ابتدا تنفرش از غذاهای ژاپنی را ابراز کرد و سپس در حالی که داشت به اندازه ۶ نفر اسپاگتی میخورد، مهاجم سوئدی را به خاطر عدم موفقیتهایش به باد انتقاد گرفت. او از ابراهیموویچ سوال همیشگیاش از فوتبالیستها را پرسید: «آیا میخواهی بهترین بازیکن جهان شوی؟ یا بازیکنی که بیشترین درآمد را کسب میکند و میتواند بیشترین پز را بدهد؟» البته که ابراهیموویچ پاسخ داد که میخواهد بهترین باشد.
مرد سوئدی ما تحت تاثیر قرار گرفته بود. او در خاطراتش تماسش با رایولا برای درخواست اینکه مدیر برنامههایش باشد را این گونه تعریف میکند:
رایولا: [پس از یک مکث طولانی] باشه. اما اگر میخواهی با من کار کنی، باید کاری که من میگویم را انجام دهی. ابراهیموویچ: حتما، بیشک. رایولا: خودروها و ساعتهایت را بفروش و سه برابر قبل سختتر تمرین کن. چون آمارت مزخرفه.
طولی نکشید که ابراهیموویچ همانند ندود تمرین میکرد.
همین حوالی بود که موجی، دشمن قدیمی رایولا به باشگاه یوونتوس پیوست. یک روز او با رایولا تماس گرفت تا در مورد به خدمت گرفتن ندود از لاتزیو پرسوجو کند:
رایولا: ساعت داری؟ موجی: ببین، تلخ نباش. آره، دارم. رایولا: چه زمانی با هم ملاقات میکنیم؟ موجی: ۱۲ ظهر، در فلورانس. رایولا: ده دقیقه به دوازده آنجا خواهم بود. اما اگر تا ۱۲:۱۰ پیدایت نشود، آنجا را ترک خواهم کرد و قیمت دوبرابر خواهد شد.