گر از یک غیر روس بپرسید بزرگترین بازیکن تاریخ فوتبال شوروی کیست، بدون تردید پاسخ خواهید شنید لو یاشین. اما اگر همین سئوال را از روسها بپرسید، خصوصا از آنها که سنوسالی ازشان گذشته، ممکن است به جز دروازهبان افسانهای نامهای دیگری هم بشنوید. نامهایی که شاید برخی از آنها زیاد به گوشتان آشنا نیاید. مثلا ممکن است نام «ادوارد آناتولیویچ اشترلتسوف» را بشنوید.
حتما به خاطر دارید که پس از درخشش تیم ملی روسیه در مسابقات یورو ۲۰۰۸ و صعودشان به نیمهنهایی، همه جا صحبت از آندری آرشاوین بود. بازیکنی که در سرزمینش به «پله روس» معروف شده بود. اما شاید تعجب کنید اگر بدانید سالها قبل، زمانی که خود پله هنوز بازی میکرد و آوازهاش در تمام جهان پیچیده بود، روسها بازیکنی داشتند که به او لقب «پله روسیه» داده بودند. اما در کشور عجیب و پر ماجرای شوروی، همه چیز با همه جای دنیا فرق داشت. حتی در دوران پس از استالین.
اشترلتسوف فقط ۱۶ سال داشت که فوتبال حرفهایش را در «تورپیدو مسکو» شروع کرد. از همان ابتدا چنان طوفانی و درخشان بازی میکرد که چشمها را خیره کرد و خیلی زود و در ۲۱ سالگی، در آستانه شروع جامجهانی ۱۹۵۸سوئد به یکی از ستونهای تیم ملی شوروی تبدیل شده بود. در مسابقات مقدماتی جام جهانی او ستاره بی چون و چرای تیم بود و مهمترین و حساسترین گلها را به ثمر رساند. اما درست چند روز قبل از اعزام تیم به سوئد، ناگهان همهچیز دگرگون شد.
ادوارد به همراه چند نفر دیگر از بازیکنان تیمملی از سوی یک افسر عالیرتبه ارتش به نام «کاراخف» به مهمانی شبانهای دعوت شد. آنها در اردوی تیمملی بودند و قاعدتا نمیتوانستند دعوت را قبول کنند اما از قضا آن شب مربی به بازیکنان مرخصی میدهد تا دوروز بعد در ورزشگاه دینامو خودشان را برای اعزام به سوئد معرفی کنند. بیشتر بازیکنان دعوت به مهمانی را رد کردند، اما اشترلتسوف و دو ملیپوش دیگرتیم که در اسپارتاک بازی میکردند تصمیم گرفتند برخلاف قوانین اردو که تاکید کرده بود مرخصی برای دیدار با خانواده است، دعوت کاراخف را قبولکنند. زمانه در شوروی عوض شده بود و دیگر مهمانیهای پر زرق و برق توسط اعضای حزب و افسران بلندپایه ارتش بدون پردهپوشی برگزار میشد و در آنها از شخصیتهای برجسته هنری و ورزشی هم دعوت میشد. در آن مهمانی دختری به نام «مارینا لبدوف» حضور داشت که ادوارد هرگز قبلا او را ندیده بود و صبح روز بعد، اشترلتسوف و دو بازیکن دیگر تیم ملی که در مهمانی بودند، هرسه به اتهام تجاوز به مارینا لبدوف بازداشت و به زندان منتقل شدند.
بحث پیرامون این ماجرا درست از همان روز آغاز و تقریبا هرگز تمام نشد. هنوز هم هیچکس کاملا نمیداند آن شب در مهمانی بین مارینا و بازیکنان تیم ملی فوتبال شوروی چه گذشت . اما هرچه که بود، این باور در میان مردم شوروی وجود دارد که بازداشت او قطعا یک توطئه از پیش طراحی شده بود و دلایل مختلفی برای این کار برشمردهاند. از تئوریهای پیچیده جاسوسی برای غرب تا این دلیل مضحک، که حزب معتقد بود ادوارد برای اینکه نماینده پرولتاریا در جام جهانی باشد زیادی شیکپوش است و مدلموی «تدیبوی» انگلیسیاش دهنکجی به آرمانهای شورویاست. البته دلیل مضحک برای زمانه ما. وگرنه «وارد کردن مظاهر بورژوازی» به ورزش و هنر از اتهامات رایجی بود که در آن زمان به هنرمندان و ورزشکاران وارد میشد. اما اینکه دو روز قبل از اعزام به جامجهانی بازیکن تیم ملی را به دلیل مدل موی غربی بازداشت کنند، در شوروی زمان خروشچف کمی عجیب است.
با گذشت سالها و فروپاشی کشور شوروی اسناد به دست آمده از آرشیو ان.کا.و.د، جای تردید باقی نمیگذارد که مدتها قبل از آن مهمانی، ادوارد از سوی پلیس مخفی تحت نظر بود. گزارشها نشان میدهد که از نظر نیروهای امنیتی او بیش از حد مجاز محبوب شده و رفتارش شبیه سلبریتیهای غربی بود. حتی احتمال پناهنده شدن او به غرب در سفرهای خارجی تیم ملی نیز به عنوان خطر احتمالی بررسی شده بود و نامههایی خطاب به مسئولان حفاظتی تیم موجود است که «مقامات» خواهان توجه ویژه به ادوارد اشترلتسوف در سفرهای خارجی هستند.
این اسناد، در کنار شایعات فراوان، داستان اشترلتسوف را به ماجرایی مرموز تبدیل میکند که هنوز ابعاد زیادی از حقایقش مکشوف نیست. در بین تمام شایعات، ماجرای دختر «کاترینا فورتسوا» شاید از همه مشهورتر و پذیرفتهشده تر باشد. زیرا هم (به نسبت نظریههایی مانند مدل مو) منطقی تر است و هم برپیرنگ های قوی از حقیقت استوار شده.
«کاترینا فورتسوا» اولین زن عضو شورای رهبری حزب کمونیست و بدون تردید قدرتمندترین زن در شوروی آن زمان بود. حتی قبل از حادثه مهمانی، این موضوع به شدت برسر زبانها بود که پس از بازگشت تیم قهرمان المپیک ۱۹۵۶ از ملبورن، در مهمانی استقبال از قهرمانان در کاخ کرملین، او دخترش را به اشترلتسوف معرفی کرده و بعدا به او پیشنهاد داده بود که با دخترش ازدواج کند، و ادوارد با این عذر که نامزد دارد تقاضای او را رد کرده بود. البته گویا این رد تقاضا خیلی هم مودبانه نبود. اشترلتسوف شخصیت بیقیدی داشت و خیلی وقتها در نوشیدن زیادهروی میکرد. گویا او پاسخ زن قدرتمند را بدون در نظر گرفتن احترام جایگاه، با مسخره کردن او و دخترش داده بود. به همین دلیل بسیاری عقیده دارند که بازداشت و زندانی شدن او توطئهای بود که از سوی فورتسوا هدایت میشد.
به هرحال اینکه فورتسوا چقدر در این ماجرا نقش داشت چیزیاست که هنوز روشن نشدهاست، اما اوراق مربوط به بازجویی کاملا روشن میکند که ماموران ان.کا.و.د چطور با فریب دادن اشترلتسوف موفق شدند از او اعتراف بگیرند. چند روز پس از بازداشت، درحالی که هنوز هیچ مدرک یا شاهد مستدل و معتبری برای اثبات اتهام تجاوز وجود نداشت و دوازده نفری که به عنوان شاهد ماجرا بازجویی شده بودند هیچ یک آن را تایید نکردند، در بازداشتگاه به او گفته شد که این یک اشتباه بوده اما برای اینکه سروته قضیه را هم بیاورند باید دلیلی برایش بتراشند وگرنه آبروریزی خواهد شد. گفتند که او بهترین فوتبالیست کشور است و مسخرهاست که بخواهند در زندان نگهش دارند. از او خواستند برای حفظ ظاهر به جرم خود اعتراف کند و وعده دادند که فورا از طرف خروشچف بخشید و برای همراهی تیم ملی به سوئد فرستاده خواهد شد. زمان داشت از دست میرفت و رویای حضور در جام جهانی باعث شد ادوارد فریب بخورد و پای اعتراف به تجاوز را امضا کند. طبیعتا کسی پای قولش نماند و خروشچف نه تنها او را عفو نکرد بلکه شخصا دستور داد که حکم دادگاه بدون اغماض درباره او اجرا شود. ادوارد در دادگاه به دوازده سال حبس با اعمال شاقه و «محرومیت مادامالعمر» از فوتبال حرفهای محکوم شد.
او را هم به گولاگ فرستادند. درست مانند استاروستین که ۱۶ سال پیش از آن و در دوره استالین به گولاگ فرستاده شد. اما برخلاف استاروستین، این بار خبری از امتیازات ویژه هم نبود. او ۵ سال را در اردوگاه در سیبری گذراند و تا پایان عمر هرگز از جزئیات این ۵ سال وحشتناک سخنی به میان نیاورد. حتی با همسر و پسرش نیز در این باره صحبت نکرد. پسر ادوارد اشترلتسوف در مستندی که درباره او ساخته شده میگوید آثار آن سالهای وحشتناک اردوگاه کار اجباری تا پایان عمر همراه پدرش بود.
در پی این ماجرا تیم ملی شوروی که قهرمان المپیک بود و بخت اول قهرمانی جهان نیز محسوب میشد، بدون اشترلتسوف به سوئد رفت و در مرحله یکهشتم نهایی برابر میزبان دو برصفر شکست خورد و حذف شد. همان سوئدی که چندماه قبل، در یک مسابقه دوستانه ۶ بر ۰ مغلوب شوروی شده بود.
در سال ۱۹۶۳ ادوارد با عفو مشروط آزاد شد و به مسکو برگشت. درحالی که محرومیتش هنوز پابرجا بود. خروشچف درخواست او برای بازگشت به فوتبال را رد کرد. او در کنار کار و تحصیل گاهی در تیمهای آماتور فوتبال بازی میکرد. اما یک سال بعد، وقتی در میان حیرت جهانیان پولیت بورو رای به برکناری خروشچف داد، برای اشترلتسوف هم مانند استاروستین در روی پاشنه دیگری چرخید. پس از برکناری پر سروصدا و تحقیرآمیز خروشچف از رهبری حزب کمونیست شوروی و روی کارآمدن لئونید برژنف، رهبر جدید شخصا دستور لغو محرومیت استرولتسف را صادر و او را تشویق کرد به فوتبال حرفهای برگردد. ادوارد هنوز فقط ۲۶ سال داشت (۲۶ سال و آن همه ماجرا!) اما سالها دوری از فوتبال او را کند و قدمهایش را سنگین کرده بود. اما حمایت همهجانبه هواداران تورپیدو، تیم قدیمیاش باعث شد او دوباره به این تیم بپیوندد و با سرعتی فوقالعاده دوباره تبدیل به بازیکنی در سطح اول فوتبال روسیه شود. حتی به تیم ملی برگشت و تا سال ۱۹۷۰ که از فوتبال حرفهای کنارهگیری کرد ۱۷ بار دیگر برای تیم ملی شوروی بازی کرد و هفت گل زد. هفت گلی که در کنار هیجده گل پیش از دوران زندان، او را با ۲۵ گل، چهارمین گلزن برتر تاریخ فوتبال ملی شوروی میسازد، در حالی که عملا کمتر از ۵ سال فرصت بازی در تیم ملی را داشت و این تعداد گل را فقط در ۳۵ بازی به ثمر رساند.
استرلتسف تا ۳۵ سالگی به بازی در تورپیدو ادامه داد و یک بار هم با این تیم لیگ روسیه را فتح کرد. روزی که از آن به عنوان بهترین روز زندگی یاد میکرد. او سرانجام کفشهایش را هم در باشگاه خودش تورپیدو آویخت. استادیوم تیم فوتبال تورپیدوی مسکو، امروزه به افتخار او ورزشگاه «ادوارد اشترلتسوف» نامیده میشود. و در روسیه پس از فروپاشی شوروی، تصویر او روی سکه و تمبر پستی نقش بست و بنای یادبودش در ورزشگاه تورپیدو ساخته شد.
اشترلتسوف در سال ۱۹۹۰ درحالی که فقط ۵۳ سال داشت به دلیل سرطان درگذشت. عدهای بیماری او را مربوط به دوران کاراجباری در گولاگ میدانند. دورانی که خودش هرگز درباره آن سخن نگفت. با هیچکس.