اختصاصی طرفداری- خرداد، ماه پایانی یک سال فوتبالی و پر از التهاب است. این ماه برای فوتبال ملی هم یادآور صعود های لذت بخش به جام جهانی و بازی های خاطره انگیز در بزرگترین میعادگاه جهان فوتبال است. ماه رقص فوتبالی ها میان شرار های آتش آخر بهار.
اولین خرداد پر حادثه فوتبال ایران در جام جهانی 1998 فرانسه رقم خورد. آرزوی یک ملت که حالا بعد از پای در آوردن استرالیایی های مغرور، برای عرضه اندام در مقابل قدرتمندان جهان فوتبال پا به فرانسه گذاشته بود، به ساق پاهای جوانان سفید پوش تیم ملی گره خورده بود. نگاه ها به فرانسه بود و دیدار ایران و آمریکا. گویی انگار نه انگار که پیش از این دیدار، باید مقابل یوگسلاوی و سینیشا میهایلوویچ صف آرایی کنند. اولین دیدار با سورمه ای پوشان شرق اروپا. در روزی که ایران خوب بازی کرد، مغلوب هنر بی بدیل سینیشا میهایلوویچ در ضربات آزاد و غافل گیری نیما نکیسا شد. خداداد و مهدوی کیا فرصت باز کردن دروازه یوگسلاو ها را داشتند اما سرنوشت قرار بود باخت ایران را بنویسد.
دیدار دوم خیلی تازه نبود. چرا که از همان ساعات ابتدایی بعد از قرعه کشی و دانستن این که آمریکا حریف ایران در جام جهانی است، حتی غیرفوتبالی ها هم تقویم را برای این دیدار علامت زده بودند. این که فوتبال از سیاست جداست، اینجا فقط یک شعار به نظر می رسید. عکس دست جمعی و یکی در میان سرخ و سفید های ایرانی و آمریکایی، بهترین قاب بود برای تماشای منظره ای که بعد ها بازی قرن نامیده شد. پیروزی خاطره انگیر مقابل آمریکا، آرمان شهر مسئولان وقت تیم ملی بود. وقتی بلیت پرواز به ایران را قبل از دیدار با آلمان در حالی که هنوز شانس صعود به دور بعد را داشتیم رزرو کردند، دانستیم که ما به آن پرواز حمید استیلی و فرار مهدوی کیا راضی شدیم.
فوتبال ایران خرداد بعدی را با بحرین به یاد می آورد. دیداری در ورزشگاه خانگی. با بردی دلچسب روی سانتر فریدون زندی و ضربه سر تمام کننده محمد نصرتی. در میان چشمان بحرین های مغموم. بین صورت پر از خشم و انتقام مهدوی کیا. سوت پایان بازی که زده شد، رفته بودیم به جام جهانی. با پرچم سه رنگمان رقص و پایکوبی می کردیم. به بحرینی ها یاد دادیم که رقص با پرچم خودی چه کیف و حالی دارد. در گروهی که ایران کنار ژاپن امیدهای اصلی صعود بود، بحرین و کره شمالی از همان ابتدا باید برای پلی اف بجنگند. از همان ابتدا که بیش از 100 هزار نفر به ورزشگاه آزادی آمده بودند تا سانتر های زیبای مهدوی کیا و ضربات تماشایی هلی کوپتر، هاشمیان را ببیند. از همان روزی که علی کریمی مدافعان چشم بادامی را جادو می کرد، دانستیم که پایان این قصه برایمان شیرین خواهد بود. دانستیم که خرداد سال آینده می توانیم خوشحال ترین انسان های روی زمین باشیم.
بعد از یک دوره غیبت، دوباره به جام جهانی آمده بودیم. پرتغال و مکزیک و آنگولا، اسم هایی که غیر فوتبالی ها را گمراه کرده بود. در ایران گفته می شد با هفت امتیاز صعود می کنیم. قرارمان این بود که مکزیک و آنگولا را ببریم و مقابل پرتغال که می گفتند قوی تر است به یک مساوی هم راضی شویم! از همان روزی که رئیس جمهور به تمرین تیم ملی آمد احتمالا قرار صعود گذاشتیم. دیدار اول مقابل مکزیک که شروع شد فهمیدیم و فهمیدند که بازی سختی در پیش است. وقتی یحیی توپ را وارد دروازه مکزیک کرد و گل تساوی را زدیم ته دل ما و احتمالا ته دل یحیی با آن صورت خونسردش به یک مساوی هم راضی بود. دست تقدیر اما باخت با سه گل را برایمان نوشته بود. در جایی که اشتباه محکوم به شکست است، مدافعان و دروازه بان ما اشتباه کردند. بازی دوم با پرتغال وفیگو و رونالدو. یک نیمه خوب و تساوی برنامه ریزی شده را شوت دکو محو کرد. امیدمان کمرنگ تر شد و کریمی مان عصبانی تر . رونالدو پنالتی را به تور دروازه می زد و علی ساک ورزشی را شوت می کرد. از آن بازی رد استوک های حسین کعبی روی صورت فیگو را به یادگار گذاشتیم.
آخرین بازی شبیه شام آخر بود. علی دایی در ترکیب قرار نگرفت. انتقاد ها به برانکو کار خودش را کرده بود. داور احتمالا هنوز سوت شروع بازی را نزده بود که مرد کروات از تهران دستور اخراج گرفته بود. یک تساوی کسل کننده که احتمالا تنها دستاوردش برای سهراب بختیاری زاده بوده باشد تا در جلسات دوستانه به علی دایی پز تنها گلش در جام جهانی را دهد. سرمربی را از همان جا به کشور مادری اش فرستادیم. در پایان بازی، با برانکو و جام جهانی، با هر دو خداحافظی کردیم. از آینده خبر نداشتیم. از تعلیق و محرومیت. از دوران سیاه و کم فروغ چند سال آینده پیش رو، چیزی نمی دانسیتم.
باز هم کارمان برای صعود به جام جهانی گره خورده بود. این بار به عربستان در تهران باخته بودیم تا رقص عربستانی ها را در جلوی چشمانمان، خیلی نزدیک تماشا کنیم. علی دایی سرمربی وقت را برکنار شده دیدیم و کسی را آوردیم که مثل کف دستش کره جنوبی، رقیب آن روز ما را می شناخت. کارمان سخت بود اما باز هم ته دلمان امید داشتیم. احتمالا امید به کف دست افشین قطبی که سرخ های پایتخت را بعد از سال ها قهرمان ایران کرده بود. در تیم کم ستاره آن روزها، در روزهای خاموشی تدریجی سوخت موشک و هلی کوپتر و جادوگرمان از رفتن به جام جهانی باز ماندیم. با چهارم شدن در گروه سرخورده تر از قبل شدیم. در روزهای ملتهب آن بهار، چون برگ های پاییز زرد و زرد تر شدیم. باید دوباره برای رسیدن به معشوق، به جام جهانی چهار سال صبر می کردیم.
دوباره تلاش برای جام جهانی و دوباره گره خوردن کار. دوباره شرایط سخت و نیاز به سه پیروزی پشت سر هم. منجی ما، این بار نیز از مشهد می آمد. در روزی که اولسان ملبورن شد و قوچی ما خداداد. مزدک جای خیابانی نشسته بود و به جای سیگار ویرا، مشت های گره کرده کارلوس کی روش را تماشا می کردیم و لب هایمان را می جویدیم. قطر، مطابق انتظار به مهاجمان ازبکستان دروازه اش را تعارف می زد و ما نگران حملات کره جنوبی بودیم. داور که سوت را زد، کره را در خاکش یک بر صفر برده بودیم. مهم تر از حمله کی روش به مربی کره جنوبی با مشت های گره کرده، حمله یوزهای ما به برزیل و جام جهانی بود.
هاشم بیگ زاده را مامور مهار مسی کرده بودیم. بعد از یک سال دوری، ذوق زده منتظر شروع جام جهانی نشسته بودیم. تساوی بدون گل در روز خوب مدافعان مقابل نیجریه، یک شروع خوب برای رویارویی با مسی و غول های آرژانتینی بود. هر چند که کری و شعر می خواندیم که " بشنو دیماریا و جوگیر نشو، با هاشم بیگ زاده درگیر نشو". ته دلمان به یک باخت با دو یا سه گل راضی بودیم. هر چه از زمان بازی می گذشت نگاه ما به بازی تغییر می کرد. به نظر می آمد بهتر از آن بودیم که تصورش را داشتیم. آرژانتینی ها و مسی مستاصل نشان می دادند. هر چه می زدند یا به بیرون می رفت یا علیرضا حقیقی در بهترین روز فوتبالی اش آن ها را مهار می کرد. نیمه دوم که آغاز شد، ما هم فرصت عرضه اندام داشتیم. داور خطای پنالتی روی دژاگه را نگرفت تا در یک لحظه منفورترین انسان روی زمین برای 80 میلیون ایرانی یک داور باشد. سر توپ جهانبخش بیست ساله به زابالتا، برایمان مثل یک گل شیرین بود. فرصت های قوچی که میلیمتری از دست می رفت حق خودمان را نه تنها مساوی بلکه حتی یک برد می دانسیتم. داور سوت را نزده بود که آماده خوشحالی کردن بودیم. قرار گذاشتیم برای رقص های خیابانیمان. حواسمان به مسی نبود. نبوغ فوتبالی اش را دست کم گرفته بودیم. تا به خودمان آمدیم ندانستیم آن شوت چه گونه کنج دروازه ما نشست. آب سرد را بر پیکره خود ریخته شده دیدیم و دستان میلیون ها ایرانی بود که مثل امیرحسینی صادقی بر سر ها می خورد.
می توانستیم در بازی آخر بوسنی را ببریم و شانس صعود داشته باشیم. اما همان حکایت همیشگی انگار دست از سر ما بر نمی داشت. با اینکه به آرژانتین باخته بودیم اما احساس باخت نداشتیم. یکی از تلخ ترین باخت های تیم ملی را در زیر دندانمان گویی شیرین می پنداشتیم و برای آن خوشحالی کردیم و بعد از بازی برای شادی به خیابان ها آمدیم. در این فضا، انگار خیلی آماده یک جدال حساس برای صعود نبودیم. در روزی که خیلی از خودمان، از تیم ملی 2014 فاصله داشتیم به بوسنی باختیم و یک خداحافظی زودهنگام دیگر با جام جهانی داشتیم.
حالا دوباره خرداد ماه شده است. دوباره درب ورود به جام جهانی نزدیک قدم هایمان قرار دارد. این بار اما، امیدمان برای یک صعود بی دردسر و به دور از اما و اگر فراوان است. تیم مان پر است از بازیکنان شاخص. سرمربی را حفظ کردیم و در رنکینگ فیفا، بهترین تیم آسیایی هستیم. 22 خرداد ماه قرار است میزبان ازبکستانی ها باشیم. یک پیروزی مقابل ازبک ها ما را به جام جهانی می برد. ماه خرداد دوباره می تواند تاریخ سازی کند. می توانیم در 22 خرداد، برای اولین بار دو بار پشت سر هم به جام جهانی برویم.