آندرس اینیستا در کتابش با عنوان ” اینیستا بودن یعنی هنرمند“ خاطرات، داستانها، تجربیات و اتفاقات سال های حضورش در بارسلونا را بازگویی می کند. در بخش مقدمه این کتاب که چاپ نخست آن چند روز پیش به بازار عرضه شد، یادداشتی ویژه ای از پپ گواردیولا منتشر شده است. گواردیولا در یادداشت خود خاطره ای جالب از اینیستا را تعریف کرده و توضیح می دهد که این چرا تا این اندازه از هافبک بارسلونا با احترام یاد می کند و چرا خود را مدیون اینیستا می داند. در ادامه گزیده ای از یادداشت پپ گواردیولا در بخش پیشگفتار کتاب اینیستا را می خوانیم.
تابستان ۲۰۰۸ بود که در حالی به عنوان مربی بارسلونا انتخاب شدم که تنها سابقه مربیگری تیم بارسلونای B را در کارنامه داشتم. رقابت های آن فصل را در حالی آغاز کردیم که حامیان زیادی را همراه خود نمی دیدم. نخستین بازی فصل را هم بارسلونا با یک گل مغلوب نومانسیا شد. هفته دوم تیم ما میزبان راسینگ سانتاندر بود که در این بازی توفیق چندانی نداشت؛ نتیجه تساوی یک بر یک، که گل بارسا هم از روی نقطه پنالتی به دست آمد. اما کار کردن در بارسلونا با سایر تیمها بسیار متفاوت است؛ گرچه تنها دو هفته از آغاز رقابتها بیشتر نگذشته بود که انتقادها از همان روزها شروع شد. انتقاد از برنامه ها و ایده های من و شیوه بازی تیم که در دو هفته تنها یک گل زده و یک امتیاز برابر دو تیم نه چندان مطرح به دست آورده بودیم.
و از همان روزهای نخست مربیگری در تیم محبوبم فشار رسانه ها و هواداران را بیش از پیش احساس کردم، اما در کار و هدف خودم بسیار مصمم بودم، آنهم با بازیکنان ناشناخته ای مثل سرخیو بوسکتس و پدرو رودریگز که آنها را از تیم دوم بارسلونا به تیم اول این باشگاه آورده بودم. و همه این شرایط سبب شد که نگرانی و تردیدها نسبت به موفقیت من در بارسلونا به اوج برسد.
در رسانه های محلی تنها یک صدا به گوش می رسید که فریاد حمایت از گواردیولا را سرداده بود، و این حمایت از سوی کسی نبود جز یوهان کرویف فقید. کرویف هلندی در ستون یادداشت هفتگی خود در El Periodico de Catalunya در حمایت از من نوشت:
اوضاع بارسلونا بسیار بسیار خوب است. نمی دانم بقیه تماشاگر کدام بازی بوده اند که اینگونه قضاوت و تحلیل می کنند؛ اما سالها بود که چنین بازی هایی را از بارسلونا ندیده بودم.
یوهان کرویف که به عنوان ایده پرداز و فیلسوف بزرگ فوتبال نام شناخته می شد، در ادامه یادداشت تحلیلی خود، ضمن حمایت تمام قد از من و برنامه های آینده ام برای کاتالانها، اینگونه نوشت:
بله بدترین شروع تیم ما در طول این چندین سال. یک گل زده آنهم از روی نقطه پنالتی. اینها آمار و ارقام بارسلونا هستند که نمی توان منکر آنها شد. اگر با دید فوتبالی به این مسئله نگاه کنیم، قضیه کاملاً متفاوت خواهد بود؛ و گواردیولا هم اولین کسی است که با همین دید به شیوه بازی تیمش نگاه می کند. پپ هیچ کار عجیب و جدیدی انجام نمی دهد؛ پس از تماشای بازی، باز هم آن را با دقت بیشتری نگاه می کند، آن را تحلیل کرده و سپس تصمیم گیری می کند.
البته من هم برای نتیجه گیری و رسیدن به تصمیم نهایی، دردسرهای زیادی داشتم و کارم به این سادگی نبود. اکثر روزها پس از پایان تمرینات تیم به دفتر کارم در باشگاه می رفتم و شرایط تیم را بارها و بارها بررسی می کردم، از نکات مهم یادداشت برمی داشتم، در مورد تغییرات احتمالی در سیستم بازی یا ترکیب تیمش فکر می کردم؛ اما با این همه، یک نکته را همیشه سرلوحه کارم قرار داده بودم و به عنوان یک اصل اساسی به تغییر آن هم فکر نمی کردم؛ ایده و فلسفه کاری که برگرفته از ایده و فلسفه کرویف بود.
در یکی از روزهایی که طبق معمول در دفتر کارم بودم، اتفاق جالبی افتاد که آن روز را در ذهن من فراموش نشدنی و ماندگار ساخت. آندرس اینیستا به دفتر کارم آمد؛ وقتی وارد اتاق شد، بدون مقدمه رو به من گفت:
سلام، آقای مربی. اصلاً نگران نباش. سرانجام موفق خواهیم شد، همین مسیر را باید ادامه دهیم، قبوله؟ ما بازی های درخشانی انجام می دهیم و تمرینات خیلی خوبی داریم. خواهش می کنم چیزی را تغییر ندهید.
باورم نمی شد؛ همین چند جمله خیلی به دل او نشست. فکرش را نمی کردم کسی که این حرفها را زده اینیستا باشد؛ شاید هر بازیکن دیگری این حرفها را می گفت تا این اندازه متعجب نمی شدم. اینکه بازیکن کم حرف و آرامی مثل اینیستا به دفتر من آمده و این حرفها را می زند، به شدت باعث تعجب و حیرت من شد. و حرف آخر اینیستا هم این بود:
سبک و روش بازی ما عالیست و بازی های بسیار درخشانی را انجام می دهیم. امسال حتماً موفق می شویم. اینیستا فقط همین چند کلمه را گفت و رفت؛ یعنی تمام آنچه را که باید می گفت، در همین چند جمله کوتاه بیان کرد و تلنگر محکمی به من زد. رفتار آن شب اینیستا مثل گلزنی هایش برای بارسا بود، یعنی خیلی زیاد گل نمی زند اما در بازیها و موقعیت های حساس کار خود را می کند و گل می زد
در پایان آن فصل تمامی جام های ممکن را با بارسلونا فتح کردیم؛ بارسا نخستین تیم تاریخ لقب گرفت که موفق به فتح شش گانه شد. موفقیتی تاریخی که با اتکاء به همان فسلفه فوتبالی و شیوه نوین مالکیت حداکثری توپ در میدان به دست آمد.
همه فکر می کنند این مربی تیم است که در بازیکنان انگیزه ایجاد کرد، آنها را متقاعد ساخته و هدایت می کند؛ اما همیشه اینطور نیست. در نیوکمپ عکس این اتفاق برای من رخ داد و یک بازیکن آرام، متین و کم حرف مثل اینیستا جرقه ای در من ایجاد کرد که خود را بسیار مدیون او و حرف های تأثیرگذارش می دانم.
سخت می توانم این اتفاقات را تجسم کنم؛ شکست برابر نومانسیا و تساوی با راسینگ، ما را در وضعیت بد و دشواری قرار داده بود که ناگهان سروکله اینیستا پیدا می شود و به من دلداری و آرامش و البته قوت قلب می دهد که نگران نباش. برخی می گویند مربیان باید قاطع، سخت و دور از روابط و احساسات شخصی با بازیکنان تصمیم گیری کنند. به نظر من این حرف بسیار خنده دار و مضحک است! خب چگونه می توانم چنین نگرش و رفتاری را نسبت به اینیستا داشته باشم؟ به هیچ وجه نمی توانم این حرف را بپذیرم. هشتاد و شش درصد مردم با این حرف من مخالفند. خیلی ها رفتار مربی مثل ژوزه مورینیو را دوست دارند. بسیار برایم مهم بود که در حالی که هنوز هیچ بردی به دست نیاورده بودم و موفقیت خاصی نداشتم، اینیستا پیش من آمد و اینگونه به من قوت قلب داد. پس چگونه می توانم نسبت به او احساسی نداشته باشم و در تصمیم گیری هایم با دید قاطع و بسیار خشک نسبت به او عمل کنم. نه من می توانم اینگونه باشم و نه چنین رفتاری را درست و صحیح می دانم. هیچگاه اینیستا را فراموش نخواهم کرد؛ او همیشه در خاطر من خواهد ماند. اما در پایان باید اذعان کنم با همه این اتفاقاتی که به نفع من رقم خورد، باز هم نمی دانم که چرا اینیستا آن شب به دفتر کار من آمد، و دلیل این کارش چه بود!