محمد رضاییاون روزی که از بچگی همیشه نگرانش بودم بیاد، اومد! روز نحس و لعنتی. روز مرگ فوتبال برای من. وقتی 9 سال داشتم با توتی آشنا شدم و 17 سال باهاش زندگی کردم و الان خودم هم در آستانه ی 27 سالگی هستم. مرور زمان و پیر شدن رو برای خودمون درک نمی کنیم ولی اینجور مواقع آدم تازه میفهمه چقدر سال گذشته جالب اینکه انگار همه ی این سالها در چندروز خلاصه شده انگار. اینقدر سریع میگذره!
همین دیروز بود با توتی موطلایی با اون هدبند و شماره 20 ایتالیا در بازی بلژیک یورو 2000 اشنا شدم انگار. دلبری رو با گلش روی پاس آلبرتینی شروع کرد. بعدش بازی با رومانی و گلزنی روی پاس فیوره. و بعدش اون چیپ تاریخی به هلند که جرقه ای بود به انبار باروت احساس من و توتی شد همه ی زندگی فوتبالیم. سال بعد اسکودتو اومد و با یه گروه خوشتیپ و دلبر دیگه مثه باتیستوتا و مونتلا و کاندلا و... در کنار توتی آشنا شدم و دیگه رمی و توتی فن موندم تا الان. همه ی این دو دهه خاطراتش جلوی چشم من خیلی سریع داره رد میشه. این سالهای از بچگی تا انتهای جوانی همه چیز در من تغییر کرده و فقط علاقه به توتی بوده که ثابت مونده. باورم نمیشه دیگه نمیتونم هنرنمایی و دلبری کاپیتان رو در زمین ببینم ولی همیشه رمی باقی میمونم چون خود توتی هم همیشه رمی باقی خواهد موند!