طرفداری- با شنکلی در سال 1959 در دسته دوم شروع شد و تا کنی دالگلیش در سال 1991 ادامه پیدا کرد؛ روزهای خوش لیورپول. اما پس از آن اسم های بزرگ؛ گراهام سونس اسطوره سابق باشگاه در مرکز زمین، یک دوره فاجعه بار را در کنار خط رقم زد. ادامه روزهای اشتباه سونس را می خوانید:
در ایتالیا بازی کرده بودم و می دانستم چطور باشگاه های ایتالیایی اداره می شوند. از زمان شنکلی بازیکنان همیشه در آنفیلد لباس خود را تعویض می کردند و بعد با اتوبوس به ملوود می آمدند. این هم بخش روتین کار بود. همیشه به نوعی در اتوبوس و رختکن بازیکنان با هم شوخی داشتند. اما می خواستم که مرکز ما ملوود باشد. بیشتر برای اینکه در روزهای کاری وقت کمتری هدر برود و به جای تمرکز روی ترافیک وست دربی، روی فوتبال و تمرین متمرکز باشیم. آنفیلد با مکان توریستی تبدیل شد و هوادارن خارجی بیشتری را در استادیوم می دیدیم احساس می کردم که باید در های باشگاه به روی آن ها باز باشد. آن ها باعث وارد شدن پول بیشتری به باشگاه می شدند. آنفیلد می توانست تنها در روز بازی توسط بازیکنان مورد استفاده قرار گیرد اما با مقاومت روبرو شدم.
جمعه ها با اتوبوس بزرگتری برای بازی های خارج از خانه سفر می کردیم. برای بازیکنان خوشحال بودم که می توانستند نوشیدنی بخورند اما ایده من این بود که از نوشیدنی های سبک تری استفاده شود. اینجا هم با مقاومت روبرو شدم. می خواستم عادات غذایی را تغییر دهم. مقاومت بزرگی در این زمینه هم وجود داشت.
همه این کار ها را در گلاسکو رنجرز انجام داده بودم و به خاطر 9 سال بدون جام ماندن، راحت تر با این قضیه کنار آمدند. به باشگاهی رفتم که موفقیت در آن پی در پی و در چند دهه جریان داشت؛ در آن باشگاه پذیراندن این که بلافاصله بعد از بازی حق خوردن چیپس و ماهی را ندارید؛ هرگز کار ساده ای نبود.
دوره گذار ساده نبود. به طور طبیعی برای تغییر مقاومت وجود دارد. به خصوص وقتی که شیوه ها برای مدت ها مورد استفاده قرار گرفته و مورد اعتماد بوده باشد. بحث های سختی وجود داشت. اما اگر گوش می دادند، نخستین باشگاه در انگلستان می شدیم که به سوی تغییر گام بر می داشتیم. می شد که پیشرو باشیم. آرسن ونگر در سال 1996 به آرسنال آمد، زمانی که پنج سال می شد قهرمان نشده بودند. او توانست این کار را انجام دهد. اما آیا سعی کردم که تغییرات را به سرعت با وجود بیاورم؟ بله.
برخلاف نظر عامه مردم، سونس تایید کرد که دستور تخریب بوتروم را صادر نکرده است. آن شایعه ها هنوز هم ادامه دارد اما از پایه بی اساس هستند. این تصمیم باشگاه بود که خرابش کند. لیگ برتر می گفت که این اتاق برای این کار کوچک است پس تصمیم فراتر از خواسته من بود.
اشتباهاتش را در نقل و انتقالات رد نمی کند. به خصوص وقتی بحث خرید بازیکنان پیش می آمد. اما باور دارد که اگر آن بازیکنان وارد تیمی می شدند که برنده می شد، وضعیت بهتری داشتند به نسبت تیم پر از مشکلی که آن ها واردش شدند. مایکل توماس، راب جونز، مارک رایت و دیوید جیمز دوره خوبی در باشگاه داشتند. می دانید که بازیکنانی را می پسندم که متعهد باشند. نیل راداک اگر درست مدیریت می شد، می توانست بازیکن موثری باشد چون باور دارم که هافبک های مرکزی چپ پای کمی در سطح آن در کشور بودند. او بهتر از آن بود که مردم با یاد دارند اما با اضافه وزن به مشکل خورد. جولین دیکس را دوست داشتم. سرسخت و تنومند بود و همیشه می خواست برنده باشد. فکر می کنم که اشتباه کردم که دین ساندرز را به فروش رساندم. باید او را حفظ می کردم. رکورد گلزنی بسیار خوبی داشت. بیست گل در یک فصل. اما بیش از اندازه به حرف بازیکنانی گوش داده بودم که می گفتند بازی با او را دوست ندارند. در زمانی که باید به قوانینم می چسبیدم، به آن ها نگفتم که باید خود را با شرایط تطبیق دهند. وقتی از خروج ساندرز انتقاد شد، پل استیوارت و نایجل کلاف به باشگاه منتقل شدند. با ارقام درشتی آمدند و انتقادات را درک می کنم. پل آمد چون در خط میانی به مهره ای فیزیکی نیاز داشتم. در این زمینه کمبود داشتیم. بازی او را در خط حمله منچستر سیتی وقتی مربی رنجرز بودم، دیده بودم اما او را به مانند آنطور که در خط میانی تاتنهام بازی می کرد، ترجیح می دادم. در فینال جام حذفی 1991 (در ترکیب تاتنهام) مقابل ناتینگهام فارست، بهترین بازیکن زمین شد و می خواست دوره خوبی در لیورپول داشته باشد، اما اینطور نشد. نایجل پسر آرامی بود که احساس می کردم می تواند نقش ایجاد موقعیت برای راشی را ایفا کند اما این اتفاقی نبود که در عمل افتاد. یک مدافع دانمارکی به اسم توربن پیچنیک و هافبکی مجار به اسم استوان کوزما هم بودند که به طور کلی جواب ندادند. آن ها بازیکنان ارزان قیمتی بودند که که قرار بود جاهای خالی را در ترکیب پر کنند. به خاطر مصدومیت ها، بیش از آنچه که دوست داشتم بازی کردند. گاهی در خریدهایی مانند این اشتباه می کنید و گاهی جواب می دهند. ریسک کمی داشتند. اما وقتی تیم شکست می خورد، موضوعاتی مانند این پررنگ می شود.
سونس شانس خرید دو بازیکن دیگر را داشت که می توانستند تغییر به وجود بیاورند. نفر شماره یک پیتر اشمایکل بود. مدت زیادی نبود که در لیورپول بودم. ران یتس مدیر استعدادیابی بود. به دفترم آمد و نامه ای به من نشان داد. خواندمش: من دروازه بانی دانمارکی هستم که در تمام زندگی هوادار لیورپول بوده ام. حتی حاضرم هزینه سفر به لیورپول را پرداخت کنم و برای یک هفته دوره آزمایشی به ملوود بیایم. می خواستم که بروس گروبلار را کنار بگذارم اما کار سختی بود. می دانستم که اگر دروازه بان دیگری داشته باشیم، مشکلات بیشتری از سوی او خواهیم داشت. با خاطر همین، هرگز این اتفاق رخ نداد.
نفر بعد در یک نظرسنجی به عنوان بهترین مهاجم تاریخ منچستر یونایتد انتخاب شد. با اوسر در یوفا بازی کردیم. بازی رفت را در فرانسه 2-0 باختیم اما در آنفیلد 3-0 برنده شدیم. جان مالبی در دقیقه دوم با ضربه پنالتی دروازه را باز کرده و کار را ساده تر کرده بود. بعد از بازی میشاییل پلاتینی در اتاقم را زد و وارد شد. گفت که بازیکنی برایم دارد. یک بازیکن بزرگ. گفت که او مشکلاتی در فرانسه داشته اما گزینه ای عالی برای لیورپول است. اسم آن بازیکن اریک کانتونا بود. به پلاتینی گفتم که موضوعات زیادی برای جنگیدن در اینجا دارم، دردسر بیشتر نمی خواهم. شاید اگر شرایط طور دیگری بود، بیشتر از پیشنهاد او استقبال می کردم.
حتی امکان قرارداد با آلن شیرر وجود داشت. تلفنی در شرایطی که در مک دونالد حوالی استوکپورت بودم صحبت کرده بودم. اطمینان داشتم که او را جذب می کنیم و به همسرم کرن گفتم که باور دارم که این انتقال ممکن است. اما کرن به من گفت که شیرر به تیمی دیگر می رود! و درست می گفت. وقتی بعد ها مربی بلکبرن شدم؛ تونی پارکس که سابقه سال ها کار برای باشگاه را داشت به من گفت که همه در بلکبرن می دانستند که خرید شیرر به معنی قهرمانی در لیگ خواهد بود. در این زمینه هم حق داشتند. بعد ها مربی او در نیوکاسل بودم و باید بگویم که بهترین مهاجم انگلیسی در سال های پس از جنگ بود.
او همینطور ناراحت است که نتوانست استعداد رابی فاولر جوان را زودتر رصد کند. و اینطور شد که رابی جوان در کنار جیمی ردنپ و استیو مک منمن در سال های میانی دهه نود، اسپایس بویز را تشکیل دادند و آنطور درخشیدند. مشکلات او در کار قابل مقایسه با مشکلات در خانه نبود. او یک طلاق تلخ را از سر گذراند، پدرش درگذشت و همینطور دو سگ ژرمن شپارد محبوبش بر اثر شلیک یک کشاورز در نزدیکی خانه سابقش در کانتسفورد کشته شدند. خبرهای بد یکی یکی از راه می رسید. پزشکان گفتند که او نیازمند عمل قلب باز است. با این حال مشخص شد که مشکل سلامتی او ارثی است و ارتباطی با فوتبال ندارد. دو عمو داشتم که در سی سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشتند. آن ژن لعنتی را داشتم.
عمل سهگانه بایپس قلب برای مرد سی و هشت ساله ای که برای عمده مردم ترسناک بود. می خواستم صبور ترین بیمار تاریخ بیمارستان بودم و می خواستم هرچه زودتر به فوتبال بازگردم. مرخص شد اما به سرعت بیهوش شد و عمل دوباره ای صورت گرفت. به جای ده روز، بیست و هشت روز در بیمارستان بستری بود.
رویارویی به این موضوع دشوار بود، یعنی همان مشکلی که بعدها برای ژرارد هولیه نیز به وجود آمد. به خصوص از این رو که نتایج در لیگ هم خوب نبود و هواداران از وضعیت رضایت نداشتند. اما حتی او هم استرس های ناشی از شغلی دشوار را بهانه ای خوب برای اشتباهی که در ادامه از او سر زد نمی داند. سونس رابطه کاری خوبی با مایک الیس (که در سال 1999 دومین کتاب خاطرات سونس را نوشت) خبرنگار مرسی ساید روزنامه سان داشت. دوشنبه 13 آوریل 1992، الیس در تعطیلات بود. سونس پذیرفته بود که داستان روزهای حضورش در بیمارستان را برای الیس شرح دهد. پس از عمل، مصاحبه آن ها در روزهای ششم، هفتم و هشتم آوریل در سان کار شد. مردم عصبانی شدند و واکنش های بسیاری گزارش شد. سونس می گفت که پیش از او ایان راش و تامی اسمیت دو اسطوره محبوب باشگاه نیز توافقاتی مشابه پس از هیلزبرو داشتند اما هرگز واکنش مشابهی در خصوص آن ها وجود نداشت.
سونس در روز سیزدهم آوریل با درخواست یک عکاس از سان روبرو شد که از او خواسته بود برای روزنامه روز بعد، عکس از وی که در مسیر بهبودی بود بگیرد. همان روز لیورپول در نیمه نهایی جام حذفی مقابل پورتموث در ویلاپارک به میدان می رفت. رونی موران و روی ایوانز روی نیمکت نشسته بودند و سونس در بیمارستان بود. به عکاس گفت که می تواند تنها طوری عکس بگیرد که ریکاوری وی مشخص باشد. او برای عکاس توضیح داد که در صورتی که تیم در بازی آن روز شکست خورده باشد، یک لبخند تصویر خوبی بر روی جلد روزنامه فردا صبح نیست. لیورپول در پنالتی ها برنده شد. عکاس، عکس را دیر به دفتر روزنامه رساند؛ یعنی پس از یازده که ددلاین تعیین شده بود. سردبیر از آن تصویر برای استفاده در روزنامه روز بعد استفاده کرد. در واقع عکسی که قرار بود در روز 14 آوریل کار شود، در شماره 15 آوریل 1992 روزنامه سان کار شد. در واقع دقیقا در سومین سالگرد فاجعه هیلزبرو.
اگر مایک بود به آن ها می گفت که در آن روز از آن تصویر استفاده نکنند، حتم داشتم. برعکس، اوضاع فاجعه بود: با لبخند و امیدوار در روزی روی جلد سان رفتم که مردم در شهر اشک می ریختند. آن روزها در اسکاتلند بود و هنوز ابعاد اتفاقی که رخ داده بود را درک نکرده بود. نباید کسی جز خودم را ملامت می کردم. همه درآمدی که از مصاحبه گرفته بودم را به بیمارستان کودکان آلدر هی تقدیم کردم. می دانستم که اشتباه کردم. بی توجهی، بهانه خوبی نبود.
وضعیت سونس در لیورپول دشوار و دشوار تر می شد. رسانه های بومی که همیشه متحد ظاهر می شدند؛ وضع را بدتر کردند. ستون های بسیاری علیه او نوشته شد. یادداشت ها و گزارش های بسیاری علیهش کار شد و به طور کل، دیگر گراهام سونس پایگاه مردمی خاصی در شهر لیورپول نداشت. سونس در فینال جام حذفی برابر ساندرلند در جایگاه ویژه شاهد قهرمانی تیم بود و مریض به نظر می آمد. باید بعد از آن فینال استعفا می دادم. هم به خاطر اشتباهم و هم به خاطر وضعیت سلامتی ام. به عکس های آن روز نگاه می کنم و می دانم که نباید آن روز آن جا می بودم. هنوز ضعیف بودم. اما به دلایلی 18 ماه دیگر بر روی نیمکت تیم نشست. حتی وقتی در ماه مارس لیورپول به رده هفدهم جدول سقوط کرد و به فاصله سه امتیازی سقوط رسید، در جایگاهش باقی ماند. سال 93 با رده ششم به پایان رسید. جدول فشرده ای که فاصله 10 امتیازی را با سه تیم پایینی نشان می داد.
رختکن را باخته بودم و این عذاب آور بود به خاطر اینکه از بازیکنانی شروع شد (گروبلار، راش، هانسن و ...) که با آن ها بازی کرده بودم. از بسیاری از آن ها ناامید شدم اما من هرگز بی تقصیر نبودم. به لیورپول گام گذاشتم و باور داشتم که همه چیز را در مورد آن می دانم. فکر می کردم که مربیگری را می دانم چون در جایی دیگر موفق شده بودم. اسپرز تنها شکست من در طول دوره کاری بود که به بیست سال پیش مربوط می شد. به عنوان مربی احساس می کردم که به سرعت همه چیز را برنده می شوم. کسی را جز خودم سرزنش نمی کنم به خاطر اینکه اگر حالا در آن موقعیت قرار می گرفتم، طور دیگری رفتار می کردم. تصویر خراب شده کسی که تسلیم نمی شد، آزارم می دهد.
اعتراف به شکست از سوی کاپیتانی که به نظر شکست ناپذیر می سید، بسیار فروتنانه است. سونس همیشه شخصی سرد و سنگدل بود اما از اشتباهاتش پشیمان است؛ از شانس هایی که سوزاند. پیش از بازی تکراری با بریستول در ژانویه 1994 دانست که زمان کناره گیری رسیده است. در حال خوردن عصرانه در موآت هاوس هتل بود که صدای مربی تیم میهمان را در اتاق کناری اش می شنید. راسل آزمن آنقدر ما را از بازی نخست در اشتون گیت می شناخت که به بازیکنانش بگوید اگر به اندازه بازیکنان ما انرژی بگذارند، ما را مقابل هواداران خودی تسلیم می کنند. بریستول سیتی در دسته دوم اینطور فکر می کرد. لیورپول 1-0 باخت. سونس استعفای خود را تسلیم مدیریت باشگاه کرد و رفت.
هرگز حمایت کامل بازیکنان را نداشتم. پس از داستان روزنامه سان، هواداران با من مخالف بودند. تعداد تماشاگران کمتر می شد اما ارتباط مردم با باشگاه عمیق تر از این حرف ها بود.
سونس مربیگری را ادامه داد و به افتخاراتی رسید. پس از قهرمانی با گالاتاسرای در جام حذفی ترکیه، پرچم باشگاه را در نقطه مرکز زمین استادیوم تیم رقیب فنرباحچه فرو کرد. یکی از اعضای هیئت مدیره باشگاه آن ها در ابتدای فصل من را عاجز خوانده بود پس حس کردم که کار درست همین است. عاشق ترکیه بودم و بیشتر در آنجا می ماندم اگر مدیری که من را منصوب کرده بود، بیشتر در باشگاه باقی می ماند. در تورینو و بنفیکا هم مربیگری کرد. به خانه بازگشت و هدایت بلک برن و نیوکاسل را بر عهده گرفت. گاهی به نتایج خوبی نیز رسید اما به ندرت از لحظه ها لذت می برد. بازیکنان بهتری از من بوده اند که چیزی برنده نشدند. چیزهای زیادی برنده شدم. شگفت انگیز ترین دوره بازی را داشتم اگر شروع و پایانم را بررسی کنید. 26 مدال به نامم دارم. اما به عنوان یک مربی در لیورپول شکست خوردم. یازده جام در سه کشور برنده شدم و سعی کردم که از آن عبور کنم. مربیان بهتر از منی هستند که چیزی برنده نشده اند. پس به داشته هایم افتخار می کنم.
داستان گراهام سونس؛ شاه شکست خورده سال های سقوط (بخش نخست)
داستان گراهام سونس؛ تازه واردی که وارد خانواده مافیایی می شود (بخش دوم)