طرفداری- آیا «کارلوس کائتانو بلِدرون وری» را می شناسید؟ حتماً می شناسید ولی ممکن است نامش را نشنیده باشید! 53 سال قبل و در آخرین روزهای بهاری آمریکای جنوبی یعنی 31 اکتبر ، پسرکی در زیر تابش آفتاب داغ «ریو گرانده دو سول» یعنی جنوبی ترین مرز برزیل دیده به جهان گشود. استان ریو گرانده دو سول، مرز بین آرژانتین، اروگویه و برزیل همان جایی بود که او از دوران کودکی روی ماسه های داغ غربی ترین ساحل اقیانوس اطلس، با همبازی هایش به دنبال توپی می دویدند که تنها امیدشان بود، تنها دلخوشی کودکانه ای که داشتند و با طلوع هر خورشیدی، دل به دریا که نه، دل به اقیانوس می زدند و با سپردن دل دریایی خود به فوتبال، هر آن چه که فقر، نا برابری و بی عدالتی، گرسنگی و پلشتی بود را به همان بادهای اقیانوسی می سپردند تا ببرد با خود به دوردست ها، تا آن کودکان معصوم بمانند و دنیای کوچک و زیبایشان با یک توپ گرد و هزار آرزو!
اگر بخواهیم به زبان عامیانه خودمان، مشخصات جغرافیایی زادگاه دونگا را معرفی کنیم، همان «بچه ی جنوب» البته از نوع برزیلی اش کافی به نظر می رسد. ما نسلی هستیم که با کارتون های والت دیسنی بزرگ شده ایم. انگار برزیلی ها هم از این کارتون ها خاطرات شیرینی دارند. قصه «سفید برفی» را که یادتان هست؟ وقتی چند سال از تولدش گذشت و توانست روی دو پای خود سرپا بماند، دایی او که دید خواهرزاده اش یک پسرک «ریزه و میزه» و کوتاه قامت است، لقب یک کارکتر کوتوله به نام «Dopey» در کارتون «سفید برفی» را برایش برگزید. البته «Dopey» در دوبله پرتغالی این کارتون، به «Dunga» تبدیل شده بود و بدین ترتیب، خان دایی مربوطه، بزرگ ترین کار دوران زندگی اش را انجام داد و با انتخاب نام دونگا برای خواهر زاده اش، همه را از شر نام طولانی «کارلوس کائتانو بلِدرون وری» نجات داد. دایی دونگا حدس می زد که خواهر زاده اش حتی اگر بزرگ هم بشود، باز هم قد کوتاهی خواهد داشت. حدس دایی دونگا درست بود و اسمی که او برای شوخی و نوازش کودکانه بر روی آن پسرک گذاشت، برای همیشه روی او ماند چون به قول امروزی ها، کاملاً «فیت» خودش بود!
اما دایی دونگا حدس نمی زد که روزی این پسرک بر آمده از قصه «سفید برفی»، کاپیتان تیم ملی کشورش بشود و به قدری این بازوبند کاپیتانی روی بازویش بچسبد، که میلیون ها کیلومتر آن طرف تر و در ایران، برخی از فوتبالدوستان فکر کنند نام او «کاپیتان دونگا» است! هر کسی که در عمر خود فوتبال های دهه 1990 میلادی را دیده، محال است که نام «کاپیتان دونگا» را نشنیده باشد وقتی بهرام شفیع با آب و تاب، این نام خوش فُرم را از جعبه جادویی نشر می داد! شاید برایتان جالب باشد که بدانید فقط در ایران از او به عنوان «کاپیتان دونگا» یاد نمی شد و به شخصه در چند گزارش خارجی هم، «کاپیتان دونگا» را از زبان گزارشگر شنیدم. تو گویی که برای همه مردم کره زمین، «بازوبند کاپیتانی» و «دونگا» طوری به یکدیگر چسبیده اند که قابل جدا شدن نیست!
او برای کاپیتانی، زاده شده بود و چسبیده شدن لقب کاپیتان به نام مستعارش اتفاقی نبود. «کاپیتان دونگا» از سرزمینی می آمد که مردمش نسل اندر نسل، انقلابی و جنگجو بودند. در اوایل قرن نوزدهم، سرزمین «رود بزرگ جنوب» صحنه درگیری های ناشی از انقلاب فاروپیلیا شد، یعنی انقلاب ژنده پوش ها و پا برهنه هایی که با هدف جمهوری خواهی علیه امپراتوری برزیل برخاستند و سپس جنگ پاراگوئه ای ها که جنگی بود بین سه ملت آرژانتین، اروگویه و امپراتوری برزیل در مقابل پاراگویه. شاید برایتان باورنکردنی باشد که در این سرزمین، 4 انقلاب مختلف طی 100 سال رخ داده است.
دونگا از سرزمینی می آید که شاهد خونین ترین جنگ تاریخ آمریکای لاتین با 400 هزار کشته است. (جنگ سوریه طبق آمار رسمی سازمان ملل در سال 2016، تا کنون 250 هزار کشته داشته!) قسمت عظیمی از مردم این سرزمین از مهاجران آلمانی و ایتالیایی هستند. والدین دونگا هم اصالت ایتالیایی و آلمانی دارند. تصور کنید که خون شما ممزوجی باشد از خون ایتالیایی، خون آلمانی و خون برزیلی. احتمالاً باید ژنتیکی یک فوتبالیست باشید و DNA شما از جنس فوتبال!
آن پسرک ریزه و میزه با تنها معشوق دوران جوانی اش، قرارهای رمانتیک در سواحل اقیانوس اطلس می گذاشت، با این معشوق روپایی می زد و به جای قدم زدن های کنار ساحل، با آن معشوقش یعنی توپ گرد، می دوید و عرق می ریخت. آن قدر دوید و تلاش کرد تا در 17 سالگی، پیراهن اینترناسیونال را پوشید ولی طی 4 سال فقط 10 بار برای این تیم به میدان رفت. استعدادیاب های برزیلی که شاید تنها موجوداتی باشند که چشم هایی قوی تر از چشم عقاب دارند، دونگا را شکار کرده و به تیم های بزرگ تر بردند. کورینتیانس، سانتوس و واسکو دو گاما.
پسرک جنوبی در پست هافبک بازی می کرد. پست هافبک وسط که امروز و در دوران «پسا کلود ماکله له» ، به عنوان پست هافبک دفاعی شناخته می شود. دونگا در 20 سالگی در جام جهانی جوانان، بازوبند کاپیتانی جوانان برزیل را بر دست بست و چه سعادتی بالاتر از این برای یک برزیلی که با بازوبند کاپیتانی تیم ملی کشورش در فینال جام جهانی با شکست دادن آرژانتین، سر به آسمان ها بساید! یک سال بعد در المپیک 1984 لس آنجلس، به همراه تیم ملی برزیل به فینال المپیک رسید تا شاید تنها حسرت فوتبالی برزیلی ها یعنی مدال طلای المپیک را به مردم کشورش تقدیم نماید ولی نشد که نشد. اگر چه مدال نقره المپیک لس آنجلس برای دونگای 21 ساله چندان خوشحال کننده نبود اما پای او را به تیم بزرگسالان برزیل باز کرد. فینال کوپا آمریکا 1989 در ورزشگاه ماراکانا ریودوژانیرو و «ژوگو بونیتو» یی ترین برزیل معاصر، برزیل سباستیائو لازارونی که با شکست دادن اروگوئه به قهرمانی رسید و نسلی از جوانان وارد سلسائو شدند. به به تو، تافارل، مازینیو، برانکو، والدو، روماریو، آلدایر، آلمائو، ژوسیمار و البته کارلوس دونگا!
برای اینکه همان برزیل دوست داشتنی تبدیل به یک لکه ننگ در تاریخ فوتبال این کشور شود، فقط یک سال زمان لازم بود تا آن افتضاح جام جهانی 1990 رقم بخورد. حالا دیگر دونگا یک بازیکن فیکس در تیم ملی بود و پیراهن فیورنتینا را می پوشید. مطبوعات برزیلی پس از شکست نابخشودنی سلسائو مقابل آلبی سلسته در جام جهانی 1990، به طرز بی رحمانه ای از دونگا انتقاد کرده و سبک بازی او را «شرورانه» دانستند و حتی این دوره سیاه فوتبال برزیل را «Era Dunga» یعنی «عصر دونگا» نامیدند و او شد مظهر یک فوتبال کُند، غیر مهیج و تدافعی. شاید بزرگ ترین گناه دونگا این بود که تقریباً اولین بازیکنی شد که با این نوع سبک بازی در ترکیب اصلی سلسائو قرار می گرفت. قاطبه ژورنالیست های برزیلی به دونگا آلرژی داشتند و شاید هم حق با آنها بود. چرا باید بازیکنی که در اوج جوانی، هنوز پوشیدن لباس های مد روز را بلد نیست، هنوز وراجی کردن پشت میکروفون را بلد نیست، هنوز مصاحبه دادن های جنجالی را بلد نیست، هنوز ست کردن یک دست کت و شلوار و کراوات را بلد نیست، هنوز حتی دریبل زدن را بلد نیست ، تحمل کنند؟ چرا باید کسی را تحمل کنند که نه چهره ای جذاب دارد، نه تیپ و ظاهری جذاب دارد و نه خوش صحبت است؟ کدام دیوانه ای حاضر است عکس رنگی تمام قد او را روی جلد مجله خود بزند و بعد هم امیدوار باشد که دخترکان برای خرید آن مجله صف ببندند؟!
اما «در همواره روی یک پاشنه نمی چرخد» و قرار نیست که «Era Dunga» همیشه یک «دوره سیاه» باقی بماند. وقتی کارلوس آلبرتو پاریرا روی نیمکت برزیل نشست، هیچ توجهی به انتقادات علیه دونگا نکرد و نه تنها او را دوباره به تیم ملی فرا خواند، بلکه بازیکن ثابت سلسائو شد و بازوبند کاپیتانی را هم پس از رای، بر دست بست و جام جهانی 1994 را بر فراز دستان خود بالا برد. حتی قهرمانی جام جهانی هم مانع انتقادات ژورنالیست ها از سلسائو و دونگا نشد. او در جام جهانی 1998 با بازوبند کاپیتانی در حالی که در تیم جوبیلو ایواتا ژاپن بازی می کرد، باز هم به فینال رسید ولی این بار نوبت تسلیم شدن مقابل زیدان و فرانسه امه ژاکه بود.
دونگا پس از 11 سال حضور در تیم ملی برزیل و 91 بازی ملی و قهرمانی در جام جهانی، به طور اتوماتیک وارد تالار افتخارات فوتبال برزیل شد تا نامش جاودانه گردد در صفحه به صفحه کتاب تاریخ فوتبال. شاید او هرگز در سطح فوتبال باشگاهی یک بازیکن موفق نباشد و حضور در فیورنتینا و اشتوتگارت تنها حضور مهم وی در فوتبال اروپا است، اما دونگا برای تیم ملی یک کاپیتان همیشه برنده خواهد بود.
در تاریخ فوتبال همیشه اتفاقاتی رخ می دهند که حتی فوتبالی ترین آدم ها را هم متحیر می سازد. چه کسی فکر می کرد که دونگا در سال 2006 جانشین همان کارلوس آلبرتو پاریرا بشود که در دهه 1990 به پای او ماند و از او یک «کاپیتان دونگا» ساخت. حالا کاپیتان سابق سلسائو، سرمربی همان تیمی است که تمام هویت ورزشی خود را مدیون آن تیم می باشد. دوره حضورش روی نیمکت سلسائو 4 ساله بود و در این دوران، فتح کوپا آمریکا 2007 و جام کنفدراسیون های 2009 در کارنامه دونگا ثبت گردید. شروعی خوب برای یک مربی تازه کار، اما در جام جهانی 2010 ماه عسل دونگا به پایان رسید و حذف در یک چهارم نهایی مقابل هلند، دوباره همگان را به یاد همان «Era Dunga» انداخت. دعوت نکردن نیمار و پاتو به تیم ملی بهترین بهانه برای انتقادهای شدید علیه دونگا حتی از جانب پله شد. دونگا در دوره مربیگری خود نیز همچون دوران بازی، به ارائه فوتبال خسته کننده و بی روح متهم گردید. در کره زمین فقط دو انسان وجود دارند که در فینال های جام جهانی، المپیک، جام کنفدراسیون ها و جام ملت ها (اروپا یا آمریکای جنوبی) حضور یافته اند که اولین نفر همین دونگا است و دومین نفر ژاوی!
پس از رسوایی جام جهانی 2014 برزیل با فیلیپ اسکولاری و آن فاجعه 7-1 بلوهوریزنته، تنها راه درمان بال های شکسته «قناری کوچک»، دل بستن دوباره به دونگا بود. او بار هم به محبوبش نه نگفت و دوباره روی نیمکت سلسائو نشست. حذف در مرحله یک چهارم نهایی کوپا آمریکا 2015 و سپس حذف در مرحله گروهی کوپا آمریکا 2016 حاصل این دوران بود. اگر منصفانه قضاوت کنیم و اولی را فاجعه ننامیم، خیلی باید بی انصاف باشیم که دومی را فاجعه ندانیم! حذف در مرحله گروهی کوپا آمریکا نوبرانه ای بود برای فوتبال برزیل. شاید دونگا و تیمش این جام را جدی نگرفته و به فکر المپیک بودند، اما این جان آن قدر که آنها فکر می کردند نیز بی اهمیت نبود. قیمت گزافی داشت. پایانی بر دوره دونگا روی نیمکت سلسائو و شاید آغازی بر دوران سیاه «Era Dunga»، همان دورانی که هر بار با همت این مرد بد تیپ ولی دوست داشتنی، خط بطلانی بر آن کشیده شد اما این بار شاید «Era Dunga» یا همان «دوران سیاه دونگا» در تاریخ فوتبال برزیل ، ابدی گردد. فوتبال است دیگر، بی رحم و نا مهربان. خداحافظ «کاپیتان دونگا»!
هر آنچه که باید از کوپا آمریکا 2016 بدانید
راه دونگا و برزیل از هم جدا شد