وقتی نام لیورپول را می شنویم نه آن بندر زیبا و نقطه ای صرفا جغرافیایی، بلکه یاد باشگاهی بزرگ در ذهنمان نقش می بندد که در طول تاریخ همواره نماد شور و شکوه فوتبالی بوده است. شوری که از دل هواداران عاشق، و شکوهی که از افتخارآفرینی بزرگان آنفیلد برآمده است. افتخار شاید شایسته ترین واژه ای است که می توان لیورپول را با آن توصیف کرد. اما نه! اصالت زیباتر است. شاید هم شکوه، نمی دانم... گاهی واژگان از توصیف بزرگی ناتوانند. گاه مفاهیم را باید حس کرد و باید فهمید. و گاه بزرگی را فقط با واژۀ "بزرگ" می توان توصیف کرد و این است نامی درخور برای تو، "لیورپول بزرگ"...
شاید وقتی جان هولدینگ، مالک آنفیلد پس از اختلاف با سران اورتون - تیم قهرمانی که حالا خود را بزرگتر از آن می دید که به کسی باج دهد - بر سر افزایش اجاره بها، به فکر تأسیس باشگاهی جدید افتاد کسی تصور نمی کرد داستان تیمی در حال رقم خوردن است که یک قرن بعد، طلایه دار فوتبال بریتانیا در اروپا خواهد بود. حالا 124 سال از امضای سند تأسیس لیورپول در سوم ژوئن 1892 می گذرد و برگی دیگر از تاریخ فوتبال، این بار به مناسبت تولد مکتبی به نام لیورپول ورق می خورد.
نخستین قهرمانی قرمزها در لیگ انگلستان در فصل 1901-1900 و تنها 9 سال پس از تأسیس، رقم خورد. حالا فوتبال انگلستان نامی جدید را بر جام قهرمانی لیگ می دید. نامی که پس از آن 17 بار دیگر و آخرین بار در فصل 1990-1989 و به نام ارتش کینگ کنی بر جام قهرمانی انگلستان حک گردید. لیورپول برای تحقق رؤیای جام حذفی 73 سال انتظار کشید تا قدیمی ترین تورنمنت فوتبالی جهان را مردی برای قرمزها فتح کند که لقب مهم ترین و تأثیرگذارترین شخص در تاریخ باشگاه تا ابد از آنِ او خواهد بود. معمار لیورپول، رهبری الهام بخش، بیل شنکلی کبیر...
سخن از بیل شنکلی که به میان می آید یاد مردی زنده می شود که نمود عینی این مفهوم بود: "خواستن، توانستن است". او فلسفه ای آفرید برای رسیدن به هدفی که به آن ایمان داشت. فلسفه ای که چکیدۀ آن را می توان در این سخنش یافت:
"اگر در زمان تساوی یا باخت نمیتوانی پشتیبان ما باشی، در زمان برد هم از ما طرفداری نکن."
فلسفۀ او از جنس باور بود، از جنس خواستن، از جنس اراده. باور به پیروزی و تلاش برای آن، تفکری بود که شالودۀ فلسفۀ او را شکل می داد. او این باور را فدای هیچ چیز نکرد و چنان شور و جنون پیروزی را ذهنِ تیم و هوادارن دیکته کرده بود که کسی به خود حتی اجازۀ تصورِ باخت را هم نمی داد! برای او پیروزی جز در قاموسِ "بهترین شدن" نمی گنجید:
"اگر در ردۀ اول باشی اول هستی، اگر دوم باشی هیچ چیز نیستی".
گویی برای وی هیچ عذری پذیرفته نبود و او فقط یک مفهوم را برای صرفِ فعل "خواستن" می شناخت: تلاش تا آخرین نفس! تلاش برای پیروزی تیم، تلاش برای سربلندی و بهترین بودن، تلاش برای تبدیل لیورپول به آنچه او می خواست، به آنچه شایستگی رسیدن به آن را در نام لیورپول می دید. آن گاه که تامی اسمیت با زانوی بانداژ شده به سمت بیل شنکلی آمد تا مصدومیتش را برای سرمربی توضیح دهد تصور شنیدن این پاسخ را نداشت:
"آن بانداژ را دور بینداز. منظورت از زانوی من چیست؟ این زانوی لیورپول است!"
آری، برای او لیورپول همه چیز بود. همه چیز را فدای آن می کرد، فدای تبدیل لیورپول به "بهترین". شنکلی 3 قهرمانی لیگ، 2 جام حذفی، 4 سوپرکاپ انگلستان و یک قهرمانی در جام یوفا را برای لیورپول به ارمغان آورد و پس از او دستیارش باب پیزلی کبیر، این موفقیت ها را به اوج رساند و با 6 قهرمانی در لیگ انگلستان، 3 قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا، یک جام یوفا، یک سوپرکاپ اروپا، 3 جام انحادیه و 6 قهرمانی در سوپرکاپ انگلستان در طول 9 سال سرمربیگری لیورپول، میراث بیل شنکلی را به باشکوه ترین شکل به جو فاگن تحویل داد و نام خود را در میان بهترین مربیان تاریخ جاودانه کرد.
تفکر و فلسفه ای که امپراطوری لیورپول را بر اروپا حکمفرما کرد، حالا نه تنها در ذهن و قلب هواداران عاشق، که درشریان های بازیکنان نیز رسوخ کرده بود. گل سرسبد آن نسل طلایی لیورپول، کِنی داگلیش اسکاتلندی بود که هوادارن او را پادشاه آنفیلد می دانستند و کینگ کِنی خطابش می کردند. دوران پرشکوه لیورپول پس از آخرین قهرمانی در انگلستان با هدایت کینگ کِنی، به تدریج رو به افول گذاشت و حالا نوبت به جرارد هولیه رسیده بود تا با کسب 5 گانۀ جام یوفا، جام حذفی، جام اتحادیه، سوپر کاپ اروپا و سوپرکاپ انگلستان در سال 2001 قلب های شکستۀ هواداران را التیام بخشد و تصویری از روزهای پرافتخارِ نه چندان دور را در ذهن آنان تداعی نماید.
روزهای تاریک و روشن سپری می گشت و حالا قرمزها، تنها دل به بازیکنان باغیرت خویش بسته بودند. سامی هیپیا، جیمی کرگر، رابی فاولر، دنی مورفی، مایکل اوون، استیو مک منمن، امیل هسکی و دیگران گرچه کیفیت فوق ستاره هایی چون یان راش، گریم سونس، فیل نیل و جان بارنز را نداشتند اما KOP نشینان بارقه های ظهور قهرمانی را در آنفیلد می دیدند که بزرگیِ کینگ کنی را در خاطر آن ها زنده می کرد. قهرمانی از جنس ارادۀ بیل شنکلی. قهرمانی که به سانِ اوون، رؤیای آن ها را به آتش نکشید بلکه از دلِ خاکستر برخاست، پرواز را معنا بخشید و پادشاه قلب های عاشق گشت. قهرمانی به نام استیون جرارد. هم او که قلۀ اروپا را با حماسه اش فتح کرد و پرچم سرخ لیورپول را بر فراز آن برافراشت. تک ستاره ای که ستارۀ پنجم را بر لوگوی باشگاه حکاکی کرد. دوران قدرت نمایی تیمِ رافا بنیتز در اروپا به پایانِ خود رسید و جام اتحادیۀ سال 2012 که زوج کاریزماتیکِ داگلیش و جرارد به آن افتخار بخشیدند، آخرین جام در ویترین افتخاراتی است که جایگاه شمارۀ 65 آن، به انتظاری سه ساله نشسته است.
حال، تقویمِ سرنوشت، داستان لیورپول را به امروز رسانده است. این روزهای حسرت بار را پا به پای تیممان و به شکرانۀ شادی هایی که مدیونش هستیم می گذرانیم و می دانیم که بزرگیِ نام لیورپول فراتر از آن است که با چند فصل ناکامی پاک شود. اصالت پاک شدنی نیست. این خزان تلخ را نیز پشت سر می گذاریم به امید آمدن بهار. خزانی زردتر از همیشه و مملؤ از تلخی بی پایانِ وداع با کاپیتان افسانه ای. و ای کاش این خزان با بازگشت همان فرمانروای آنفیلد دوباره رنگ بهار به خود گیرد. باور داریم که هیچ چیز ما را نا امید نخواهد کرد. در طوفان حوادث، لحظه ای از ایمان و عشق بزرگمان به لیورپولِ بزرگ کاسته نخواهد شد. چه در اوج و چه در حضیض، عشقمان را همواره فریاد خواهیم زد. فریادی به بلندیِ روزهای سربلندیمان. فریادی به وسعت یک آسمان برای باشگاهی به وسعت تاریخ. آری، تا ابد با افتخار فریاد خواهیم زد که:
"ما لیورپول هستیم..."