طرفداری- همچنین فرصتی برای آرزوی روز ها و سال ها و زندگی بهتر. تولد 'او' اما مثل باقی تولد ها نیست. تولد او فقط کاممان را تلخ می کند. تولد او یادآور قصه ای است که نیمه های تاریک و ترسناک 'بازی' مورد علاقه مان را به خاطرمان می آورد. خاطره درد و اندوه. خاطره ترس و جنون. خاطراتی که نمی خواهیم مرورشان کنیم. خاطراتی که می خواهیم آنها را در صندوقچه ای بگذاریم، آن را غل و زنجیر کنیم و جایی، در دل بیابانی حتماً، یا شاید در قعر اقیانوسی، آنجا که دست هیچکس هیچوقت به آن نرسد پنهان کنیم. اما افسوس که نمی توانیم. افسوس که تولد ها می آیند، تولد 'او' می آید، و گریزی از به یاد آوردن نیست. همانطور که او گریزی از تراژدی اش نداشت. سیزدهم مارس سالگرد تولد کسی است که شاید سرنوشتش تراژیک ترین داستان تاریخ بازی 'زیبا' باشد. به همین مناسبت تلخ سراغ یادداشت کسی رفتم که خود در آن روز شوم و سرنوشت ساز در وزشگاه حاضر بوده است. نوشته Jon Townsend را می خوانید از thesefootballtimes.
فوتبال ورزشی است که می تواند در دو کلمه خلاصه شود: فقط اگر. گویی که سرنوشت ها توطئه اند - همانطور که جام های جهانی اینطورند - و دو سناریو برای هر عمل نوشته شده است. یک نسخه به سود تیمی است که باید سلطه داشته باشد و پیروز شود. در نسخه دیگر، آمریکا برای اولین بار میزبان جام جهانی است - تیمی با لباس های به رنگ جین متشکل از 15 بازیکن که دوسال پیش از آغاز MLS با فدراسیون فوتبال آمریکا قرارداد بسته و گروهی دیگر از بازیکنان که در اروپا و مکزیک فوتبال بازی کرده اند و ملتی را نمایندگی می کنند که هنوز به این بازی عشقی ندارد، و کلمبیایی را شکست می دهند که مستعد تر به نظر می رسند و انتظار می رود حتی تا مراحل حذفی هم بالا بروند؛ آن هم در شرایطی که آرژانتین را در مرحله انتخابی جام جهانی 5-0 در هم کوبیده اند.
اواخر دهه شصت، فوتبال کلمبیا اوج جنون آمیزی را در درون زمین و پشت پرده ها از سر می گذراند، آن هم با تزریق چیزی نو در رگ های ورزش ملی: پول. در همین زمان، کلمبیا در نبرد با اختلاف طبقاتی و اقتصادی است که بر پایه تولید، صادرات و فروش کوکایین، پولشویی و شبکه های جنایت سازمان یافته که به فوتبال راه یافته و در خون کسانی که بر سر راهشان قرار گرفته خود را غسل داده اند بنا شده است.
افرادی مثل پابلو اسکوبار و روسای کارتل بر سیاست، اقتصاد و فوتبالیست های کشور نفوذ داشتند و حاضر به به کارگیری خشونت و جنایت سازمان یافته بودند. فوتبال اگرچه، در این زمان نمادی است از غرور ملت و روحیه مردم وابسته به عملکرد تیم ملی در زمانی بود که از همیشه اهمیت بیشتری داشت – جام جهانی.
برای نسل ها، فوتبال بین المللی و باشگاهی کلمبیا زیر سلطه ابرقدرت های سنتی و ابدی فوتبال قاره، به طور خاص آرژانتین و برزیل و اوروگوئه و همچنین به علت تمایل فوتبالیست های کشور برای بازی در خارج از کشور، در سایه باقی مانده بود. تا اواخر دهه هشتاد، تورنومنت قاره ای در انقیاد ایندیپندنته و بوکاجونیورز، آرژانتین جونیورز، راسینگ و ریورپلاته لز آرژانتین بود. باشگاه های برزیلی مانند سانتوس، کروزیرو، گرمیو و فلامینگو به همراه باشگاه هایی از اوروگوئه مثل اتلتیکو پنیارول و ناسیونال هم جام هایی کسب کرده بودند. ناگهان، در سال 1989، باشگاه کلمبیایی کلاب اتلتیکو ناسیونال با بازیکنانی کلیدی مثل دروازه بان مسحورکننده شان رنه هیگوئیتا، ستاره جوان و هافبک دفاعی لئونل آلوارز و آلبیرو و اوسوریاگا در خط حمله و یک دفاع وسط متواضع به نام آندرس اسکوبار، در برابر باشگاه پاراگوئه ای المپیا، در حالیکه عقب افتاده بودند به بازی برگشتند و در ضربات پنالتی به پیروزی رسیدند تا اولین جام لیبرتادورس را برای فوتبال کلمبیا کسب کنند.
معرفی آندرس اسکوبار به فوتبال ساده بود. تفننی فوتبال بازی می کرد، آنهم با چنان شور و عشقی که نمی شود آن را به بازیکنان یاد داد. وقتی پسر جوانی بود به نظر وسوسه هایی که محاصره اش کرده بود را پس می زد، احساساتش را پنهان نمی کرد و سعی می کرد کار درست را انجام دهد. در دوره ای بی سابقه در فوتبال کلمبیا، اسکوبار بازی در نقش های خاص را از سن پایین با آغوش باز پذیرفت. زمانی که فرانسیس ماتورانا سرمربی اتلتیکو ناسیونال - و بعدتر سرمربی تیم ملی - اسکوبار را از بین ذخیره ها گلچین کرد و او را در دل اوج گیری ناسیونال به تیم اصلی پرت کرد، فوتبال باشگاهی عمدتاً با رقابت ها محلی و شهری و بازیکنان، سرمربیان و حتی داورانی تعریف می شد که جایزه عملکردشان را از روسای کارتل ها می گرفتند. به علاوه حمایت های مالی کارتل ها به حفظ بازیکنان کمک کرد و به جای اینکه استعداد ها را فراری دهد آنها را جذب کلمبیا می کرد.
آندرس اسکوبار در مدلین به دنیا آمد، شهر هرزی که پایتخت تجارت کوکایین در دنیا بود و به طور میانگین هفته ای هشتاد قتل به خود می دید. بزرگ شدن در خانواده ای از طبقه متوسط در شهر جرم زده مدلین آندرس را رو در روی سرنوشت قرار داده بود. برخلاف بسیاری از اطرافیانش، تحصیلاتی رسمی داشت و خانواده ای که دستش به دهانش می رسید، و وقتی با انتخاب بین ادامه تحصیل برای پیدا کردن شغل و دنبال کردن فوتبال به عنوان یک حرفه رو به رو شد، شجاعانه تصمیم گرفت تا رویایش را دنبال کند، آنهم در میانه برخورد دو دنیا: جنایت و فوتبال. رسیدن اسکوبار به رتبه ممتازی در فوتبال مصادف شد با دوره ای تیره و تار که میلیون ها دلار پول حاصل از صنعت مخدر نه تنها فوتبال را تحت تأثیر خود قرار داد، بلکه عملاً سرمایه این ورزش بود. به شکلی تکان دهنده و حتی پیشگویانه، مردی که مسول اکثر این اوضاع بود نام خانوادگی اش با نام خانوادگی آندرس یکی بود، پابلو اسکوبار، یا درست تر: "El Patrón".
به اشکال مختلفی، آندرس صداقت، وفاداری و وظیفه شناسی مردم تهی دست کلمبیا را نمایندگی می کرد. بازی او در قلب دفاع اتلتیکو ناسیونال بخش عمده ای از دلایل موفقیت این تیم پیش از جام جهانی 94 بود. نبرد ناسیونال-ایندیپنته مدلین همانقدر درباره فوتبال بود که درباره رقابت نیرو گرفته از کوکائینِ سندیکاهای جنایت سازمان یافته. وقتی فساد راهش را به دربی های محلی باز کرد، 'بازی در دل بازی' نه تنها نبوغ حاضر در زمین، که هر کسی را که باعث از دست رفتن پول سران قمارباز کارتل ها می شد را تهدید می کرد. اشخاصی مثل پابلو اسکوبار، قدرتمندترین قاچاقچی بین المللی کوکائین، برتری، قدرت و وجهه خود را با تنبیه کردن هر کس یا همه کسانی که در عملیات هایش که شامل تبانی هم می شد، اخلال ایجاد کرده بودند حفظ می کرد. وقتی بازیکنان اتلتیکو ناسیونال به کاخ اسکوبار دعوت شدند تا در مهمانی ها شرکت کنند و پاداش بگیرند، این آندرس اسکوبار متواضع بود که دعوت ها و هدایای او را رد کرد؛ و خیلی هم خوب می دانست که در افتادن با پول خون و روابط بین فوتبال و جنایت سازمان یافته چقدر خطرناک است.
بازیکنان و به طور خاص مدافعان، مثل اسکوبار پوشیده در زرهی از ارزش های شخصی و درکی عمیق از اصول هستند. در بازی هایش برای اتلتیکو ناسیونال و تیم ملی واضح بود که قادر است بازی بعد از بازی عملکردی خونسردانه و باثبات به نمایش بگذارد؛ آن هم در شرایطی که دنیای اطرافش ملغمه ای ناهنجار از صدای شلیک ها و جیغ ها و رشوه هایی شیطانی بود که با صدایی آرام اما در حین حال آنقدر بلند که هشداری برای همه باشد زمزمه می شدند. شماره 2 کلمبیا، دیوار خط دفاعشان، اولین بازی ملی اش را در سال 1988 در جام Rous انجام داد، جایی که اولین گل ملی اش را هم در برابر انگلستان به ثمر رساند. مدافع 22 ساله در تورنومنت 1989 کوپا آمریکا هم شرکت کرد و به عنوان تکیه گاه اصلی خط دفاعی کلمبیا در مراحل مقدماتی جام جهانی 1990 به درخشش خود ادامه داد. در سال 1991 در همه هفت بازی کلمبیا در مسیر کسب رتبه قابل احترام چهارمی در کوپا اَمریکا به میدان رفت.
وقتی کلمبیا آماده جام جهانی 94 می شد، اسکوبار کاپیتان تیم شده بود. شش بازیکن از اتلتیکو ناسیونال در تیم حاضر بودند، باشگاهی که پابلو اسکوبارِ بدنام که تا سال 93 که کشته شد صاحبش بود و آن را اداره می کرد. مرگ ال پاترون مدلین را در هرج و مرج فرو برد و تجارت کوکائین را عملاً برای همه آزاد کرد و محافظتی که اسکوبار برای بازیکنان باشگاه مورد علاقه اش فراهم می کرد به خطر افتاده بود. بعد از نمایشی ناامید کننده در مرحله گروهی، تنها گزینه کلمبیا برای پیش رفتن در تورنومنت شکست دادن آمریکا بود. می شد فشار وضعیت را حس کرد.
22 ژوئن 94، رقابت ایالات متحده آمریکا در برابر کلمبیا در ورزشگاه Rose Bowl در پاسادنا بازی بود غرق در هیجان و نور درخشان خورشید کالیفرنیای جنوبی. صورت های رنگ شده نشان دهنده هیجان بازی بود و کاغذ ها و نوارهای رنگی همه 93.869 نفر جمعیت حاضر در ورزشگاه - که من هم یکی از آنها بودم - را احاطه کرده بود. در نه سالگی مطلقاً تحت تأثیر جمعیت بودم و حتی عصبی از اینکه با این همه آدم محاصره شده ام. یادم می آید به خواهر بزرگترم گفتم صورت هایمان را راه راه و با ستاره رنگ نکنیم و بعدتر وقتی به رنگ روی گونه ها و پیشانیم که ذوب می شد اشاره کردم نخوتی بچگانه بر من غالب شده بود. مجبور شدم از پیراهنم استفاده کنم و قبل از اینکه بازیکنان از تونل ورودی در نزدیکی صندلی هایمان پا به زمین بگذارند تا آنجا که می توانستم رنگ را از روی صورتم پاک کردم. کلمبیایی ها بی حس به نظر می آمدند، تقریباً پریده رنگ – خیلی جدی.
بازی تا زمان گل به خودی خیلی دراماتیک نیست - حتی امروز. جان هارکس از فاصله حدوداً 30 یاردی تا دروازه اسکار گوردوبا شروع کرد به دریبل زدن و تقریباً داشت توپ را به کناره می فرستاد، اما به جایش تصمیم گرفت آن را به عمق بفرستد و اسکوباری که خودش را حسابی کش داده بود آن را وارد دروازه خودی کرد. نمی توانستم غم توی صورت بازیکنان کلمبیا را ببینم و با جمعیت خوشحالی کردم. در زمان واقعی، پاسِ به عمق بیشتر شبیه یک شوت با ارتفاع پایین بود، سریع بود و اگر اسکوبار دخالت نمی کرد به احتمال زیاد ارنی استیورات پیش تاخته که در این سوی دیگر مدافع کلمبیا در آستانه دروازه و در مسیر توپ بود آن را وارد دروازه می کرد. برخی می گویند تقصیر را گردن جاگیری دروازه بان می اندازند و اصلاً اینکه به هارکس فرصت داده شد تا به راحتی چنین توپی را ارسال کند، اما آنالیز کردن چنین بازی اشتباه است چون این فوتبال است، بازی وابسته به سرنوشت، شانس و اشتباهات.
بازی به خاطر تمام 90 دقیقه اش به یاد آورده نمی شود، و نه حتی گل دقیقه 52 ارنی استیوارت و گل تسلی بخش دقیقه 90 آدولفو والنسیا؛ همه فقط ثانیه هایی سرنوشت ساز و تراژیک را در حدود دقیقه 35 به یاد می آورند، ثانیه هایی که در نهایت برای آندرس اسکوبار بدل به مسئله مرگ و زندگی شدند. در نتیجه این گل به خودی و حذف کلمبیا بعد از شکستشان در بازی سوم برابر سوئیس بسیاری از بازیکنان تیم ملی به کشور بازنگشتند - منتظر ماندند تا کمی آب ها از آسیاب بیفتند.
دوباره، مغرور و بی اعتنا، آندرس ترشرویی نکرد و نپذیرفت تا در شوی بدبختی که رسانه های کلمبیا، مفسران فوتبالی، مردم کلمبیا و سندیکاهای جنایات سازمان یافته به راه انداخته بودند نقشی بازی کند. او حتی خود را موظف دید تا با نوشتن سرمقاله ای برای El Tiempo، روزنامه چاپ بوگوتا به اشتباهش اعتراف و صمیمانه عذرخواهی کند و به مسولیت پذیری خودش و تیم برای نمایش ضعیفشان اذعان کند. او نوشته اش را با این جمله کلیدی به پایان برد:
خیلی زود می بینمتان، چون زندگی اینجا به آخر نمی رسد.
به عنوان یک بازیکن آندرس اسکوبار هیچوقت از زیر بار مسولیت شانه خالی نکرد و به عنوان یک انسان هم همینطور بود. او نمی خواست بگذارد تا مافیای وحشی او را به خاطر آنچه اشتباه بزرگ می خواندند سرزنش کند، آندرس خلاصه ضربه سهمگین یک جام جهانی محتوم بود - فاجعه ای که در طی سه بازی رقم خورده بود. کلمبیا، یک ملت فوتبالی، با سیاهه ای از ستارگان باید بهتر کار می کرد و گرچه همه این حقیقت را می دانستند اما جامعه عادت دارد تا فوتبالیست هایش را به گوشت قربانی بدل کند.
بعد از اینکه با دوستانش به کلوپ شبانه ای در مدلین رفت تا انتقالش به میلان را جشن بگیرد و از آنها خداحافظی کند با دسته ای از افراد پرخاشگر مواجه شد که او را به خاطر گل به خودی اش مسخره و سرزنش می کردند. گزارش ها می گویند این تمسخر ها باعث شد تا او کلوپ را ترک کند و به سمت پارکینگ راه بیفتد تا سوار ماشینش شود و به خانه برود. آنجا سه مرد و یک زن به او نزدیک شدند و او دوباره اعتراف کرد گل به خودی اش فقط یک اشتباه بوده است، دو تن از مردان تفنگ هایشان را در آوردند و شش بار به او شلیک کردند. آندرس اسکوبار 45 دقیقه بعد در بیمارستانی در همان نزدیکی جان داد.
در مراسم خاکسپاری اسکوبار بیش از 120 هزار نفر شرکت کردند و قتل او باعث شد تا خیلی ها از فوتبال ملی خداحافظی کنند و برخی هم از ترس جانشان خودشان را بازنشسته کردند. داریو اسکوبار پدر آندرس بعد ها گفت:"او خودش را وقف ورزش کرد - او هیچوقت به کسی آسیبی نرساند. بعد، او را به خاطر هیچی کشتند."
قتل آندرس اسکوبار هنوز یکی از تراژیک ترین داستان های فوتبالی است. به جای صحبت درباره قاتلینی که مرتکب این جنایت شدند بهتر است میراث و خاطره مردی را حفظ کنیم که همیشه بر پایه اصول سفت و سختش پیش رفت و اجازه نداد تا هجمه جنون او را تسلیم خودش کند. تکل زنی سر سخت، استوار در زمین و شجاع تا پایان، آندرس اسکوبار در قلب و یاد افرادی که بازی اش را به تماشا نشستند خواهد ماند، به ویژه آن پسر نُه ساله ای که شاهد بود مدافعی با تمام قلبش فوتبال بازی می کند - آن هم وقتی فاستینو آسپریلا و کارلوس والدراما و باقی بازیکنان تیم ملی به خودشان زحمت ندادند تا با شور و حرارت مدافع میانی شان بازی کنند - و به همین خاطر، شماره 2 جاویدان کلمبیا، اسطوره ای است که خیلی زود رفت.