در يكي از عمليات هاي نفوذي در منطقه گيلان غرب يكي از رزمندگان شجاع به نام ماشاءالله عزيزي در حال عبور از
ميدان مين به علت انفجار، به سختي مجروح شد و همان جا افتاد. دشمن در نزديكي او سنگر ديده باني داشت و آن
منطقه در تيررس كامل دشمن بود. هيچكس اميدي به زنده ماندن او نداشت. ساعاتي بعد ابراهيم با استفاده از تاريكي
شب و با شجاعت به سراغ او رفت تا بتواند پيكر او را به عقب منتقل كند.
ولي با تعجب مشاهده كرد كه بدن بي رمق، او خارج ازميدان مين در محل امني قرار دارد. ابراهيم او را به عقب
منتقل كرد. در راه بازگشت بود كه متوجه شد ماشاءالله هنوز زنده است و اون رو سريع به بيمارستان رساند. بعدها زنده
ياد عزيزي در دست نوشته هايش آورد كه: "وقتي در ميدان مين بي هوش روي زمين افتاده بودم چهره اي نوراني را
مشاهده كردم كه بالاي سرم آمد و سرم را به زانو گرفت و دست نوازشي بر سرم كشيد . بعد هم مرا از محدوده خطر
خارج كرد و فرمودند: يكي از دوستان ما مي آيد و تو را نجات خواهد داد " لحظاتي بعد احساس كردم كسي مرا تكان
مي دهد و بعد مرا روي دوش قرار داد و حركت كرد. وقتي هم به هوش آمدم متوجه شدم بر روي دوش ابراهيم قرار
دارم. از اين رو ماشاءالله خيلي به ابراهيم ارادت داشت.
بعد از شهادت ابراهيم بود كه ماجراي آن شب را براي ما تعريف كرد و گفت آن جمال نوراني از ابراهيم به عنوان
دوست ياد كرد.
مصطفي هرندي
صلوات