چرا مساله پناهندگان سوری را میبینند، اما به عامل بحران فعلی اشارهای نمیکنند؟
فقط ما ایرانیان نیستیم که به دنبال علاج واقعه را بعد از وقوع آنیم. اما این بخت را داریم از زمان، استفاده درستی کنیم و از خطاهای دیگران، عبرت بگیریم. شاید ۹ سال پیش که خشکسالی و کاهش باران در شرق سوریه جدی شد، کسی حدس نمیزد که سرنوشت میلیونها نفر در سال ۲۰۱۵ چه خواهد شد؟ وقتی از ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹، هزاران هزار کشاورز و دامدار و دهقان مجبور به مهاجرت به مناطق غربی کشور شدند، بیآنکه رژیم اسد چارهای برای رفع مشکل بجوید و بدون تبعیض با قربانیان خشکسالی برخورد کند.

امروز، خبرنگاران ایرانی با گزارشهای بسیار خوب خود از ترکیه، یونان، مجارستان واقعیتی را به نمایش میگذارند که اگر مردمان سرزمینمان به خود نجنبند، میتواند سرنوشت بخشی از آنان در دورهای باشد که زمین از آسمان، گرمتر از امروز است و آب کمتری برای زنده ماندن جمعیت بزرگ کشورمان باقی مانده است.
هنوز بسیاری از ایرانیان، مشکل را باور نکردهاند. هنوز بسیاری از فعالان شبکههای اجتماعی نسبت به این واقعیت مهم واکنشی از خود نشان ندادهاند.
باور کنیم که تشنگی، یواشکی نخواهد بود و بسیار علنی است و اگر میخواهیم کاری کنیم، نیاز به یک حرکت بزرگ دارد. دیگر بحث بر سر حکومت نیست، بر سر سرزمینمان است و سرنوشت ساکنان سرزمین.
دیروز وقتی دکتر ناصر کرمی در فیسبوک خودش آمار حفر چاه در سالهای اخیر را منتشر کرد، دردم گرفت از دو سوی ماجرا. احمدینژاد در تاریخ ما جزو بیمنطقترین رجال مملکتی ثبت شده و به یادگار خواهد ماند حماقتش در دادن مجوز حفر بیرویهی چاه در دشتهایی که نباید هیچ چاه جدیدی حفر میشد!
گناه فقط از احمدینژاد نیست؛ از شخصیتی است که بیمسوولیتی را در کشورمان نهادینه کرد. از یاران و دنبال کنندگان منطق «دوران طلایی» او است که مانع نابودی دشتها نشدند و حفرکنندگان چاههای عمیق غیرقانونی را به سزای اعمالشان نرساندند و فرهنگ استفاده بهینه از آب را نهادینه نکردند.
گناه از رفسنجانی دزدی است که یارانش، آبهای زیرزمینی استان کرمان را تبدیل به پسته کردند و عواملش به دنبال نابودی دریاچه ارومیه افتادند و وزارت نیرویش با سدسازی بیرویه، بخشی از بیآبی امروز ایران را باعث شده است.
گناه از خاتمی بیعرضهای است که وقتی به او در مورد وزارت نیرو و روش خطایش هشدار داده شد، به جای مسوولیت خواستن از بیطرف و سدسازان، اختیاراتشان را افزایش داد تا سدهای پرضرری چون کرخه و گتوند را بسازند و آب سرچشمههای کارون و زایندهرود را به ناکجا آباد منتقل کنند.
اما جامعه مدنی هم بیگناه نیست! کدام فعالان اجتماعی را سراغ دارید که برای نجات جان منابع آب و خاک، تهران دودآلود را ترک کنند و به یاری ساکنان بیابانها بشتابند؟ کدام نویسنده بزرگی را سراغ دارید که تهران را ترک کند و کنار روستاییان زندگی کند و شرح حالشان را بنویسد واز دوستان پرنفوذش برای یاری این قربانیان خشکسالی کمک بطلبد؟
جامعه مدنی، روزنامهنگاران، فعالان اجتماعی، دانشجویان، استادان دانشگاه و ... کجای کار هستند؟
فکر میکنم این سوالی است که همکاران روزنامهنگار در ایران باید از خودشان و دوستانشان بپرسند.
به جای اینکه بنشینیم و سالها بعد شاهد گزارشهایی از ایرانیان پناهجویی باشیم که دسته دسته از مرز کشورهای اروپایی عبور میکنند تا از «جنگ آب» در ایران بگریزند، اندکی به خودمان فشار بیاوریم و فراتر از منافع امروز و فردا ماجرا را ببینیم. مبادا سالها بعد بگوییم: «چون که دانستم، توانستم نبود.»
مقاله ای از نیک آهنگ کوثر،خودنویس