مطلب ارسالی کاربران
همشهری من
چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم
جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده
زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ...
این یکی دو ماه آخر خیلی روزا با همیم و صفا میکنیم
دیشب رفته بود آرایشگاه ؛ وقتی برگشت خیلی خوشگل شده بود ، با بچه ها حسابی اذیتش کردیم که چیه ؟! زیر سرت بلند شده وسط جبهه ؟! و از این حرفا
خواستیم بخوابیم دیدم دراز کشیده و داره با موبایلش یواش و آروم حرف میزنه ، دوباره شروع کردیم به دست انداختنش که دیدی گفتیم ، امروز سر و صورت رو صفا دادی خبراییه و ...
گفت : بابا اذیت نکنید 25 روزه خونه نرفتم و خانمم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده . ما هم دل داریم خوب تا ساعت 3 صبح توی رختخواب داشت با همسرش حرف میزد و نخوابید
ساعت 5 صبح درگیری و آتش بالا گرفت
صدای اذان داره میاد ... حي على خير العمل ... و مصطفى با خون خود وضو گرفت ه بود......
نحوه شهادت
شهید صفری تبار با دوست همیشگی خود شهید محمد محرابی پناه(که باهم عقد اخوت داشتند) در تاریخ 13شهریور90 در تپه جاسوسان سردشت؛ به مقام عظیم شهادت نایل شدند.
نحوه شهادت این دو بزرگوار بر اساس شنیده ها است و مستند نیست . گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند؛ محمد با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. در این حین دوست و در حقیقت برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد می شود و علی رغم تذکر دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و همان لحظه ای که در کنار یکدیگر قرار می گیرند گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید
هدیه به روح شهید مصطفی ( کمیل ) صفری تبار صلوات