Saber ChelsInterیادش بخیر پیش دانشگاهی بودم فک کنم اون زمان تجدیدی هم اورده بودم میخوندم واسه جبرانی کتابارو شوتیدم اونور نشستم پای تیوی... اغا محسن گلو زد رفتم رو هوا چه گلی...بعد گل تساوی و اعصاب خورد و استرس تا دقیقه 93...گفتم بیخی اینا نمیزنن فقط اعصاب خوردیش موند واس ما به یکی از بچه ها گفتم یه ذره ....پیدا کنه بخوریم...بعد گفتم خدا من نمیرم زهرماری بخورم تو منو شاد کن...همین که اومدم خونه تررررررررررررررررق سپهر سر طلایی و اصن یه وضی بود