مهاجم سابق هلندی، "مارکو فن باستن" (Marco Van Basten) برنده سه توپ طلا، که در زمین الگو و الهام بخش بازیکنان زیادی بود پس از طی چند دوره نه چندان درخشان در عرصه سرمربیگری، امروز یک دستیار مربی ساده است. بیست سال پیش تابستان ۱۹۹۵ "مارکو فن باستن" سی ساله، اعلام کرد که فوتبال را کنار میگذارد. دلیل این کار هم مچ پای راست آسیب دیده، درد دائمی غیرقابل تحملی بود که علیرغم دو سال مراقبت و عمل جراحی همچنان او را آزار میداد. سپتامبر گذشته، فن باستن ۵۰ ساله با اطمینان خاطر اعلام کرد که شغل مربیگری را کنار گذاشته است. این بار قربانی یک استرس شدید و تپش قلب شده بود. فوبتال با بدن و قلب "مارکو" مهربان نبود. آخرین بازیاش در ۲۸ سالگی، در فینال لیگ قهرمانان با تیم آث میلان مقابل مارسی واگذار کرد (۰-۱، ۲۶ می۱۹۹۳)، کتاب یک حرفه عالی را بست: سه توپ طلایی (۱۹۸۸، ۱۹۸۹، ۱۹۹۲)، برنده بهترین عناوین با آژاکس آمستردام، که در سن ۱۷ سالگی در سال ۱۹۸۲ با این تیم بازیاش را آغاز کرد، آث میلان (دوجام باشگاههای اروپا ، سه اسکودتو)، و هلند که با به ثمر رساندن گلی تاریخی در فینال یورو 1988 قهرمانی را برای خود و کشورش به ارمغان آورد. مهاجم کاملی که در تمام موقعیتها گل میزد، راست، چپ، با سر، "فن باستن" قابلیتهای غیرطبیعی و ظرافتی طبیعی داشت.
"مارکو فن باستن" در پستی جدید و خیلی کوچک، اما مطابق خواست خود او و سلامتیاش در AZ ماند: یعنی یک دستیار مربی ساده. این فوتبالیست افسانهای از خط اول دور است اما در مصاحبهای که با ما داشت به ما اطمینان داد که: «امروز خیلی خوشحال است.»
تابستان گذشته وقتی از مربیگری در آلکمار استعفا دادید چه اتفاقی افتاد؟
در شغلم، در زندگی روزانه مربی گریام احساس خوبی نداشتم. مشکلات استرسی، خواب بد، عرق میکردم. این مسائل وقتی خیلی در فشار باشیم پیش میآیند.
چه احساسی به شما غلبه میکرد؟
مسئولیتهای یک مربی خیلی مهم هستند و اگر شما آدم جدی باشید، پس به مسائل با جدیدت میپردازید. همه آنها را به دوش میگیرید و این خب مشکل ایجاد میکند، حس میکنید که عصبی و مقصر هستید. و بیخوابی، خیلی حیف است، زندگی زیباتر از آن است که آن را خراب کنیم. ده سال سعی کردم مربی خوبی باشم اما در نهایت واقعاً از موقعیتم راضی نبودم. بعد گفتم: «اوکی، میتوانم کارم را تغییر بدهم، میتوانم سعی کنم روشی که به آن میپردازم را نیز تغییر بدهم.» این چیزی بود که من انتخاب کردم. چون فوتبال را دوست دارم، دوست دارم در زمین تمرین باشم. در حال حاظر مسئولیتهای مختلفی دارم و خیلی احساس خوشحالی میکنم.
تفاوت بین فشاری که بر یک بازیکن و یک مربی هست، چه میتواند باشد؟
وقتی بازی میکردم میتوانستم در بازی و مسابقه خیلی تأثیرگذار باشم. اما در قالب مربی برای این تأثیرگذاری چندان خوب نبودم. این قضیه داشت من را از داخل میخورد و به اعتماد به نفسم لطمه وارد میکرد. خوشحال نبودم، و خودم را به اندازه کافی لایق نمیدانستم. تفاوت زیادی هست: وقتی بازی میکردم خیلی با اعتماد به نفس بودم اما به عنوان مربی این احساس را دیگر نداشتم.
کی متوجه شدید که کنترل وقایع را از دست دادهاید؟
در واقع وقتی شروع به کار مربیگری کردم. وقتی در بازی هستید، آن را حس میکنید. من فوتبال را حس میکنم اما انتقال آن به بازیکنان مشکل است و تفاوت زیادی بین یک بازیکن خوب و یک مربی خوب وجود دارد.
روزی که به طور رسمی از فوتبال خداحافظی کردید، ۱۷ اوت ۱۹۹۵، در سن سی سالگی، گفتید که بعدها مربی نخواهید شد ؟
بله. قبلاً این احساس را داشتم که این واقعاً آینده من نیست! مدت ده سال (تا ۲۰۰۴)، اسکی میکردم، گلف و تنیس. اما زمانی رسید که خواستم کاری برای زندگیام انجام دهم. چون قابلیتهای دیگری نداشتم به فوتبال برگشتم. بنابراین به خودم گفتم میتوانم مربی باشم. به کلاسهای مربیگری رفتم؛ مربی شدم و فهمیدم که این واقعاٌ کار متفاوتی است. احساس میکنیم که شما واقعا این شغل و طمطراقهای آن را هیچوقت دوست نداشتید، اشتباه میکنیم؟ (میخندد) جنبههای خوبی را میتوان ذکر کرد: شما خارج از گود کار میکنید، بازیها را آماده میکنید... همه اینها خوب هستند. اما وقتی مسابقه را واگذار میکنید یا بازی آنطور که برنامه ریزی کرده بودید پیش نرود اوضاع پیچیده میشود. بخشی از این شغل دردناک است: صحبت کردن با افراد، با اسپانسرها، با مطبوعات و توضیح دادن تمام کاری که میکنید... شما اولین چهره گروه و باشگاه هستید، این انرژی زیادی میطلبد... این همان معادله بهره احساسی، هوشی و دستاورد است. باید همه این ویژگیها را با هم داشته باشید. خلاصه بگویم شغل سادهای نیست.
شاید بازیکنانی داشتهاید که استعداد بازی شما را نداشتهاند، درست است؟
افراد فوتبال را بیاهمیت میدانند. فکر میکنند ساده است. اما اینطور نیست: فوتبال یک ورزش پیچیده است. باید تکنیک خوبی داشته باشید و همزمان موقعیت رقیب و همبازیها را ارزیابی کنید. نگاه به توپ، کنترل آن و به جلو بردنش، در حالیکه رقیب سعی میکند موقعیت را از شما بگیرد، خیلی مشکل است.
به نظر شما اصلیترینتفاوت فوتبال امروز با بیست سال پیش چیست؟
بیست متر. بیست سال پیش منطقه اشغال بازی بیست متر عریضتر بود. امروز در یک فضای خیلی محدود هجده بازیکن دارید- هشت از تیم خودی و ده نفر از رقیب-. زمانی را که برای یافتن یک راه حل مناسب صرف میکنید، نیز خیلی کوتاه است. در واقع فوتبال کم کم مانند هندبال میشود.
از پستی که الان دارید راضی هستید؟
بله، خیلی. ۸۰% کاری را که قبلاً انجام میدادم، اینجا انجام میدهم، با گروه کار میکنم، در تمرینات شرکت میکنم، اما تصمیمات اساسی نمیگیرم، دیگر تصمیم اینکه چه کسی بازی میکند با من نیست و در صورت شکست بعد از بازیها دیگر احساس بدی ندارم. اگر مربی اصلی باشید، مرتباً و در در تمام ساعات روز باید بگویید: «کی، چی، کَی، چطور.»
شما ۵۰ سال دارید، وقتی که بازی حرفهای را با آژاکس، سال ۱۹۸۲، در سن ۱۷ سالگی شروع کردید سن الان خود را چطور تصور میکردید؟
فکر میکردم که تا ۳۶ یا ۳۸ سالگی بازی میکنم! که عملی نشد.
سه توپ طلایی که گرفتید کجا هستند؟
در آث میلان، در موزه باشگاه. آنها را از من خواستند و آنجا گذاشتم.
همیشه از درد مچ پا رنج میبرید، آیا این درد موقعیتهای حمله را از شما میگرفت؟
الان بهتر شده. اما دیگر نمیتفنم فوتبال را کامل بازی کنم، خیلی حیف شد... میتوانم ورزشهای دیگری مثل گلف و اسکواش بازی کنم، و البته بیشتر به آنها میپردازم. خوشحالم که به یک روش دیگر هم ورزش میکنم.
با نگاهی به گذشته، ناراحت کنندهترین پیامی که دریافت کردید چه بود؟
روزی که اعلام کردم حرفهام را به پایان رساندم، فابیو کاپلو (مربی آث میلان)، اشک میریخت. او به عنوان یک فوتبالیست درد و رنج من را درک کرد، آسیبهای زیادی روی زانویش داشت و او هم مجبور شد به همین خاطر فوتبال را کنار بگذارد. آن روز برای او خاص بود همانطور که برای خود من بود، چون یکی از بازیکنان خوب تیمش را از دست میداد. این لحظه خیلی ناراحت کنند بود !