اختصاصی طرفداری- فوتبال مدرن در اواسط دهه نود در بارسلونا اختراع شد. در مرحله یک چهارم نهایی این فصل چمپیونزلیگ، چهار مربی در سال 1996 در بارسلونا بازیکن بودند: پپ، انریکه، لوپتگی و لوران بلان. در چند سال اخیر آنها به فرانک دی بوئر، فیلیپ کوکو و مربیانی مثل لوئیس فن خال و دستیارانی مثل رونالد کومان پیوستند. با روشی کمی متفاوت، این 8 نفر پیامبران راه بارسلونا هستند. یا اگر بخواییم دقیق تر باشیم راه بارساکس (بارسلونا+آژاکس). با این حال، یک نفر دیگر هم آنجا بود که اول مترجم بود و پس از آن مربی شد. در دموکراسی از نوع بارسلونا در فوتبال مدرن، یک فرشته سقوط کرده هم وجود داشت.
در دنیای مدرن حداقل در سطح مربیان نابغه، مورینیو به تنهایی میاستد. او در بزرگترین سمینار مربیگری که دنیا به چشم خود دیده است بود و وقتی که این فوتبالی که میشناسیم متولد شد، او چیزهای که بقیه یاد گرفتند را یاد نگرفت و از درسها مثل بقیه یک برداشت نداشت. 8 نفر دیگر به حفظ مالکیت که اولین بار توسط رینوس میشل شکل گرفت و یوهان کرایوف به آن شاخ و برگهای بیشتری داد و به سطح دیگری رساند، وفادار ماندند.
مورینیو اما، متفاوت بود. مورینیو اعتقاد به فوتبال واکنشی داشت. یک غریبه بود که حالا در نقشش به پادشاه تاریکی لقب گرفته است. بازی شنبه گذشته مقابل یونایتد مثل همیشه بود. بقیه شاید در بازی خانگی که باید قهرمانی خود را مسجل میکردند، ترجیح میدادند که حمله کنند اما مورینیو از زوما به عنوان هافبک دفاعی استفاده کرده و در خط میانی، بازیکنان را به عقب کشید و بازی را با 28% مالکیت برد.
شاید مورینیو به توصیف دیگو تورس در زندگینامه خود در مورد وی اشاره کند اما پیام ها، متد کاری او را این طور توضیح میدهند که تیم او به همان میزان تیم برتر بود که در بازی برگشت فصل گذشته مقابل لیورپول برتر بود. بازی که سرنوشت فصل گذشته را رقم زد. تیم برتر اما این چند نکته را در خود داشت:
1- بازی را تیمی میبرد که کمتر خطا کند.
2- فوتبال به نفع تیمی است که حریف را مجبور به اشتباه بیشتری در زمان مالکیت توپ کند.
3- بیرون از خانه به جای تلاش برای برتری در مالکیت، بهتر است تیم حریف را به اشتباه تشویق کنیم.
4- هر کس بیشتر توپ را در اختیار دارد امکان اشتباه بیشتری دارد.
5- هر کس توپ را دوباره مالک شود از انجام اشتباه جلوگیری کرده است.
6- هر کس توپ را در اختیار دارد، ترس بیشتری دارد.
7- هر کس توپ را در اختیار ندارد، قوی تر است.
درست است که در اوایل این فصل، چلسی منعطف تر بود. وقتی کوستا، فابرگاس و ماتیچ در فرم خوب خود بودند و پشت سر هم گلزنی میکردند. صحبت اصلی این است که چطور پس از اشتباهات همیشگی سیستم دفاعی در فصل گذشته، مورینیو این تصمیم سرنوشت ساز را گرفته است. البته هر چه تیم خسته تر شد و به خط آخر نزدیک تر شد، او به سیستم قبلی بازگشت. چلسی در تمام طول سال جدید، در بازگشت به فرم خوب خود شکست خورده است اما باز هم در دوازده بازی پس از شکست 5-3 برابر تاتنهام، آنها فقط ۷ گل خوده اند و 6 امتیاز از دست داده اند.
نگرانی اول فصل این بود که شاید مورینیو اثر خود را از دست داده است. مقابل سیتی در خانه و خارج از خانه، مقابل یونایتد در خانه، مقابل ساوتهمپتون در خارج از خانه و دو بازی با پی اس جی، چلسی جلو افتاد، سپس دفاع کرد و در آخر گل خورد. شاید این اتفاق روز شنبه هم میافتاد اگر فالکائو در 11 دقیقه مانده به بازی گل میزند. با این حال، حتی اگر چلسی بر خلاف معمول در زمان جلو افتادن، ضربه پذیر بوده است اما مورینیو تغییر نکرده است و این میتواند روز شنبه را توجیه کرد.
به هر حال، این قضیه، به طور کامل در مورد سودمندی است: مورینیو تیمش را اینطور میچیند چون از آن لذت میبرد. از بارسلونا جدا شد و در زمان آمدن پپ گواردیولا در سال 2008 از طرف بارسلونا نادیده گرفته شد و حالا او یک آنتی بارسلونایی است که مصمم است و به شیطان میلتون میماند که زیر لب زمزمه میکند: "افتخار هیچگاه خشم و اراده خود را به زور از من نمیگیرد" و فریاد میزند: "به لطف نیروی مکر جنگ ابدی، با دشمن بزرگ خود آشتی ناپذیر خواهیم بود."
هر عملکرد دفاعی، هر بردی با کمترین مالکیت، ضربهای است بر بارسلونا.
مورینیو به عنوان مثال مانند کاپلو عملگرا نیست که روش کار با بازیکنانش را در مواقع ضروری تغییر دهد و یا آنها را به سیستم دفاعی عادت دهد. او ترجیح میدهد که فوتبال واکنشی را بازی کند که به همین دلیل خوان ماتا را فروخت. شاید او بهترین بازیکن چلسی در دو فصل قبل از آمدن مورینیو باشد اما بعد از آمدن او، ماتا جای در فلسفه فوتبالی چلسی ندارد.
پارادوکس اینجاست که اگر مورینیو واقعاً میخواسته فلسفه فوتبالیاش را بر ضد بارسلونا تعریف کند، پس دارد به بارسلونا قدرت دیکته کردن کارها را میدهد که این کار باعث یک دوگانگی در فوتبال میشود که میتواند انشعابهای زیادی پیدا کند. قضیه این نیست که ما یک مدرسه بارساکس و یک مدرسه ضد بارساکس داریم، مسأله اینجاست که مدرسه بارساکس یک روش دارد که به شکلهای بی نهایتی میتواند گسترش پیدا کند که این گسترش توسط افرادی نظیر کلوپ، آنچلوتی و سیمئونه اجرا شده است.
و بله، حتما این قضیه سند و شاهد محکم دیگری است بر تاثیر بارسلونا بر فوتبال مدرن. مورینیو نمیتواند از پرورشگاه خود به عنوان مربی فرار کند و حتی اگر او یک یاغی باشد، او یک یاغی بر علیه بارسلونا است!