مطلب ارسالی کاربران
تو کلاهت کو؟
روزی روزگاری شیر بزرگ، سلطان جنگل بود و بر حیوانات جنگل حکومت می کرد. یک سال شیر تصمیم گرفت که به سفر خارج جنگل بره و برای همین خرگوش رو به عنوان جانشین خودش انتخاب کرد و رفت.
خرگوش که دل پری از روباه داشت،در اولین روز سلطنتش دستور داد تا فورا روباه رو حاضر کنن. روباه به محضر خرگوش رسید. خرگوش که دنبال بهانه بود بهش گفت: ببینم روباه! تو کلاهت کو؟ روباه نگاهی تعجب آمیز به اطرافش کرد و دستی به سرش کشید و گفت: کلاه!؟ کدوم کلاه؟! هنوز حرفش تموم نشده بود که خرگوش دستور داد روباه رو برای شلاق زدن ببرن. یک روز گذشت و فردای همان روز صبح اول صبح خرگوش دستور داد که روباه رو بیارن پیشش. روباه که دیروز کتک مفصلی خورده بود به خدمت خرگوش رسید. خرگوش بی هیچ کم و کاستی دوباره گفت: تو کلاهت کو؟ روباه بینوا این بار تا خواست حرفی بزنه دست و پاش رو گرفتن و برای کتک زدن بردنش. این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که روباه جون به لب شد و به کلاغ گفت: پیش شیر در جنگل همسایه برو و بگو که این خرگوش با من چه می کنه... کلاغ پیغام روباه رو به شیر سلطان جنگل که در تعطیلات و تفرجگاهش وقت می گذروند رسوند و برگشت. شیر هم به طوطی گفت که پیغام من رو به خرگوش برسون. و اما سفارش شیر به خرگوش: "پیغامی از شیر سلطان جنگل به خرگوش. دوست عزیز! اگر می خواهی روباه را آزار بدهی بده ولی نه فقط با یک بهانه. مثلا به او بگو که برود سیگار وین استون بخرد. اگر قرمز خرید او را کتک بزن که چرا آبی نخریدی و اگر آبی خرید او را بزن که چرا قرمز نخریده. والسلام.". طوطی پیغام را به خرگوش رساند و فردا خرگوش روباه را خواست. روباه شلان شلان و به سختی خودش رو رسوند و خرگوش بهش امر کرد که: برو برایم یک پاکت سیگار وین استون بگیر! روباه گفت: چه رنگ بگیرم؟ آبی یا قرمز؟ خرگوش کمی مکث کرد و با خشم گفت: به تو چه؟ ببینم! تو کلاهت کو؟!