جان ام چو یکی از بزرگترین موزیکالهای زمان ما را ساخته است؛ یک سفر خیالانگیز بلوغ به سرزمینی پر از جادو و افسون، حرکات رقص دیوانهوار، و حبابهای رنگارنگ و جادویی. آن فیلم (استپ آپ 3D) نام داشت و در سال 2010 اکران شد. اگرچه در آن زمان مورد انتقاد منتقدان قرار گرفت، اما با گذشت هر سال، این دنباله رقص و رقص بیشتر شبیه یک شاهکار به نظر میرسد؛ نمایش اولیه توانایی کارگردان در خلق دنیای جدید از طریق حرکت و خلقوخوی خاص. این استعدادها همچنین به چو در اقتباس 2021 او از (در ارتفاعات) کمک شایانی کرد. در آنجا، شمارههای موزیکال خشن با ترکیب واقعگرایی و رویاپردازی به این ادیسه درباره جامعه مهاجران واشینگتن هایتس، یک عمق احساسی و دلنشین بخشید.
آخرین اثر چو، به نام فیلم شرور نیز بسیار خوب است، اگرچه کمی از شدت و حمله آثار قبلی او کم دارد. این یک نمایش عظیم (برخی ممکن است بگویند متورم) است که موزیکال طولانیمدت برادوی را به دو قسمت تقسیم میکند، و پایان فیلم در تنها وقفه طولانی نمایش قرار دارد
پرده دوم روی صحنه بسیار کوتاهتر از پرده اول است، بنابراین میتوان حدس زد که (شرور: قسمت دوم) برای مطابقت با عظمت نیمه اول، به شمارههای جدید و خطوط داستانی جدید نیاز خواهد داشت. این دستاورد بزرگی خواهد بود: این “شرور” از هر نظر عظیم است. طرفداران نمایش احتمالاً آن را دوست خواهند داشت، اما به ندرت به آن انرژی دیوانهواری دست مییابد که آثار بهترین کارهای چو را مشخص میکند و باعث میشود موزیکالهای بزرگ سینمایی مدرن به آواز درآیند.
با وجود اینکه فیلم بسیار طولانی است، اما با وفاداری کامل به نمایشنامه ساخته شده است. فیلم با جشن گرفتن تمامی اوز برای انهدام الفابا، جادوگر بد غرب، که در نهایت توسط سینتیا اریوو بازی خواهد شد، آغاز میشود. این تقریباً همان جایی است که داستان اصلی (جادوگر شهر اوز) به پایان میرسد، اما به زودی، گلیندا خیر، دشمن ظاهری الفابا، که توسط آریانا گرانده بازی میشود، در حباب صورتیاش پایین میآید تا داستان آشناییاش با جادوگر را در زمان دانشجویی آنها در دانشگاه شیز بازگو کند.
گلیندا در ابتدا تمایلی به صحبت کردن ندارد. دیوارهای روستاهای اوز با تبلیغات ضد جادوگر پوشیده شده است. (“او مراقب توست”، روی یکی از پوسترها با تصویر شوم الفابا نوشته شده است.) و در حالی که داستان گلیندا قرار است به این سوال پاسخ دهد که “چرا شر اتفاق میافتد؟”، در نهایت نشان میدهد که الفابا اصلاً شرور نبوده است. او فقط دختری بوده است که به دلیل پوست سبزش توسط اطرافیانش طرد شده است، و جنگ او علیه قدرتهای حاکم در اوز، فراتر از آنچه در نگاه اول دیده میشد بوده است.
رمان گرگوری مگوایر در سال 1995 که نمایش بر اساس آن ساخته شده است، در پی جنگ اول خلیج فارس نوشته شد و نویسنده گفته است که تا حدی از گزارشهای رسانههای غربی که صدام حسین را مکرراً با آدولف هیتلر مقایسه میکردند تا بهانهای برای حمله به عراق باشد، الهام گرفته است. در عین حال، این کتاب تلاش زیادی میکند تا زوال تدریجی اوز را به دست دوست قدیمی ما، جادوگر، نشان دهد. نسخه صحنهای که در سال 2003 اکران شد، به نظر میرسد که بازتابی از نژادپرستی در هوا در پی حادثه 11 سپتامبر و آمادگی برای جنگ عراق باشد. (“بهترین راه برای متحد کردن مردم، دادن یک دشمن واقعی خوب به آنهاست”، خطی است که هم در فیلم و هم در نمایش وجود دارد.) من گمان میکنم این فیلم جدید نیز به روشهای جدیدی طنینانداز خواهد شد.
تمثیل شرور به اندازه کافی صریح و مبهم است که میتوانیم آن را با هر محیط اجتماعی-سیاسی که میخواهیم تطبیق دهیم. این یک انتقاد نیست؛ چندین شاهکار جورج اورول – که تأثیر واضحی بر کتاب مگوایر داشته است – در طول سالها با سرنوشت مشابهی مواجه شدهاند. و هم رمان اصلی (جادوگر شهر اوز) نوشته ال. فرانک باوم و فیلم کلاسیک 1939 آن، از زمانهای بسیار قدیم، تفسیرهای بسیاری را تغذیه کردهاند، از جمله یک نظریه جذاب و مداوم مبنی بر اینکه هدف واقعی باوم حمله به سیاست پولی آمریکا در اواخر قرن نوزدهم بوده است. (نه، واقعاً.)
به عبارت دیگر، تنش بین استعاره تاریک و سرزمین فانتزی شیرین اوز همیشه وجود داشته است. دلیل آن را میتوان به راحتی دید. دنیای پشت رنگینکمان بسیار سورئال و عجیب است که نمیتوان آن را به صورت سطحی گرفت، باید معنایی داشته باشد. شاید به همین دلیل است که چو تلاش نکرده به اوز فیلمش واقعیت یا وزن واقعی بدهد. حتی زمانی که دوربین او در آسمان پرواز میکند، روی رودخانهها میلغزد یا از روستاها عبور میکند، همه چیز شبیه سر و صدای پسزمینه خوشایند و بیاهمیت به نظر میرسد. هر کسی که انتظار دارد چو به اوز جان ببخشد، همانطور که پیتر جکسون با سرزمین میانه در حماسههای ارباب حلقهها انجام داد، مطمئناً ناامید خواهد شد.
با وجود تمام جاهطلبی و جلوههای ویژه سینمایی در شرور، احساس نمیشود که خیلی بیشتر از منبع اصلی باز شده باشد، شاید به این دلیل که نمایش از قبل عظیم و خیرهکننده است. بخش زیادی از نمایش شامل سخنرانیها، تورها، نمایشهای بزرگ – افرادی که با جمعیتهای بزرگ صحبت و آواز میخوانند – است. این در یک تولید صحنهای منطقی است، اما میتواند در هنگام ترجمه به فیلم خستهکننده باشد. تقویت حس تمثیل فراگیر، جمعیت اوز اساساً توده بیفکری است که به راحتی دستکاری میشوند و بسیار متزلزل هستند. همه آنها همیشه در کر هستند. در همین حال، ما منتظر میمانیم تا شخصیتهای اصلی کمی ظرافت عاطفی، چیزی ظریف و انسانی، چیزی که باعث شود ما فراتر از جایگاه آنها به عنوان نماد یا سمبل، برای آنها اهمیت قائل شویم، نشان دهند.
وقتی گاهی اوقات همه چیز آرام میشود، بازیگران میدرخشند. گرانده با مژههایش به شکل سقف پگودا و فیزیک بدنی سریعالسیرش، شکل کمدی واقعی به شوخطبعی دختر محبوب گلیندا میدهد. او همچنین به طرز مسخرهای از محدوده صدای فوقالعاده خود استفاده میکند و نتهای بالای سرگردان را به عبارات سادهای مانند “من قبلاً یک سوئیت خصوصی دارم” اضافه میکند. اریوو استدلال میکند که کار سختتری دارد. الفابا کسی است که از طرد و غم به عشق و جدیت و در نهایت خشم میرسد.
اجرای او به ویژه ظریف نیست، اما این شخصیت به ویژه ظریف نیست؛ اندوه الفابا به همان اندازه که ارتشهای میمونهای پرنده یا عکسهای چرخان شهر زمردی هستند، بخشی از تماشای شرور است. و یکی از بزرگترین لحظات فیلم نیز آرامترین آن است. وقتی او خود را در یک مهمانی مدرسه به دلیل کلاه سیاه آشنا که گلیندا برایش ساخته است، طرد شده میبیند، الفابا حرکات رقص ریتمیک خود را بدون هیچ همراهی موسیقی میسازد. روی صحنه، این یک قسمت نسبتاً سریع است که به عنوان مقدمهای برای نزدیک شدن دو شخصیت اصلی بازی میشود. در اینجا، این نقطه اوج عاطفی فیلم است، زیرا چو و اریوو نگاه خشمگین الفابا را از یک بیان شکست به یک بیان تحدی تبدیل میکنند و بدین ترتیب زمینه را برای تحول نهایی او فراهم میکنند.
اعتراف میکنم، اگر طرفدار بزرگتر آهنگهای این نمایش بودم، از «شرور» خیلی بیشتر لذت میبردم. اما جدا از چند نقطه اوج، مانند سرود جاودانهی شورش «Defying Gravity»، آن ضرباهنگ تکراری و قلعقلی پاپ برادوی، فوراً حوصلهام را سر میبرد. خوشبختانه، آهنگها نیازی به تأیید من ندارند. آنها به اندازهای دوام آوردهاند که استودیو برنامهریزی کرده است تا در اواخر دسامبر، نمایشهای همخوانی در سراسر کشور برگزار کند. و وقتی چو دندانهایش را روی این آهنگها میگذارد، چیزی فوقالعاده میتواند ظهور کند.
اجرای فیلم از «What Is This Feeling?»، نمایشگر جایی که دو قهرمان ما نفرت اولیه خود را نسبت به یکدیگر ابراز میکنند، به نظر میرسد که به راحتی از مشاجره نیمهشب با صفحه تقسیمشده به یک نمایش بزرگ و گسترده در سطح مدرسه میرسد، جایی که همه چیز به ریتم تبدیل میشود: قاشقچنگالهای کلیککلیک، انگشتان چرخان، پاهای کوبنده، صندلیهای غلتان، و میزهای جیغکش. این به وضوح کار آن دیوانهی با شکوه است که دو فیلم استپ آپ را ساخت.
اریوو و گرانده، البته، خوانندههای بزرگی هستند و تمام تلاش خود را برای آهنگها میکنند، که گفته میشود صدای آنها به صورت زنده در صحنه ضبط شده است. آنها نمیتوانند این کار را انجام ندهند: اینجا «شرور» بسیار بیشتر است، با چندین شماره موسیقی که در سفر خود از صحنه به پرده گسترش یافتهاند.
با وجود اینکه درزها مشخص نیستند، فیلم هنوز هم میتواند خستهکننده باشد. عظمت تماشای تئاتری به احساس شگفتی متفاوتی از حیرت ایجاد شده توسط تصویر متحرک متکی است. بودن در همان اتاقی که دود و گیلاسچینها و اجراکنندگانی که آهنگها را میخوانند، یک شور و حرارت آیینی دارد که هیچ شباهتی به تجربه تماشای چیزی که در دو بعد رخ میدهد، ندارد. تصاویر فیلم «شرور» قطعا بزرگ هستند، اما اغلب کمعمق هستند؛ آنها توجه ما را بیشتر به درون تصویر جلب نمیکنند و کنجکاوی در مورد این دنیا را بر نمیانگیزند. آنها از نظر مقیاس چشمگیر هستند اما نه از نظر عمق. و فیلم همچنان به تکرار مضامین تثبیتشده خود ادامه میدهد، گاهی اوقات به ضرر خود.
احساسات کمبود و نامطلوب بودن الفابا پس از چندین تغییر شخصیت قابل توجه، کمتر قانعکننده میشود، بهویژه زمانی که متوجه میشویم همه چیز به کجا ختم میشود. این شاید بزرگترین مشکل «شرور» باشد. با وجود وضعیت آن به عنوان یک بازآفرینی تجدیدنظرطلبانه از یک متن کلاسیک، بسیاری از آن از پیش تعیین شده به نظر میرسد، حتی برنامهریزی شده است. ما نه برای افشاگریها یا شگفتیها، بلکه برای تأیید و تشدید منتظر میمانیم. «شرور» به اندازه خستگیاور بودن، جذاب است.
منبع: دانوفیلم