سلام ی روز که ساعت ۵ صبح سر چار راه بودم و ماشینارو هدایت میکردم دستیارم بهم گفت قربان شنیدین که مامور 8929 ناپدید شده همکار بخش جنایی؟
گفتم که خب ما ک روزی ۱۰۰ تا از این خبرا میشنویم کارتو بکن به ما ربطی نداره
دستیارم بهم گفت قربان یادتون نیست شما همیشه میخواستید از رئیس اسلحه بگیرید ولی نمیداد الان فرصت خوبیه
گفتم که یعنی باید خودمونو نشون بدیم
بعد رفتم به رییسم گفتم قربان ما میتونیم مامور ۸۹۲۹ رو پیدا کنیم
رئیس گفتش که شما ک همون سر چار راه فقط دست گل به آب دادی و روزهایی ک شیفت داری ساعتی ۱۹ تا تصادف رخ میده تو رو چه به مافیا
گفتم مافیا؟
گفتش که بله مامور ۸۹۲۹ با مافیا در افتاد ور افتاد حالا تو جوجه میخوای اسلحه بگیری بری تو دل شیر
من: قربان شیر خخخ اینا ی گله گفتارن ک شیری مثل من میخوان شجاعانه بره اینارو قلع و قمع کنه
رئیس گفت برو مزخرف تحویل من نده زود باش برو بیرون
گفتم قربان حالا ی فرصت به ما بدید شاید اصلا استعداد ما تو بخش جنایی باشه چیه هر روز ۵ صبح ما وامیستیم سر چار راه مگه چراغ قرمزیم
گفت خیله خب باشه اونم بخاطر اینکه مامور دیگه ای اعلام آمادگی نکرده برای مبارزه با مافیا
بیا اینم اسلحه
بعد خیلی خوشحال شدم گفتم ممنون رئیس
گفت اگه بتونی مافیا رو شکست بدی یدونه با روکش طلا بهت میدم
گفتم روکش طلا قربون دستتون زیر سایه شماست که ما...
بعد گفت برو دیگه
رفتم به دستیارم گفتم این اسلحه دیگه لازم نیست ۵ صبح وایسیم سر چارراه
دستیارم گفت قربان من به دستیاری شما افتخار میکنم
گفتم خیله خب خجالت نده منو
رئیس بهم آدرس ی قنادی داده ضاهرا این رابط مافیاست
میریم اینجا شلوغ کاری ام نمیکنی فعلا میریم برای تحقیق
بعدش رفتیم اونجا یواشکی نگاه میکردیم گفتم میبینی داره تو شیرنیا چی میریزه مواد مخدر!
احتمالا باید دست ی کشور خارجی درکار باشه برای معتاد کردن جوون های ایران!
بعد دستیارم گفت قربان این شکره که
سرچ کنید خودتون ببینید
گفتم ابله این داستان ک داریم میگیم برای دهه ی ۷۰ هست با چی میخوای سرچ کنی الان مگه از اون موبایلا هست
دستیارم گفت نه قربان
گفتم پس ببند خراب نکن داستانو
بعد گفتم میری جلو شیرینی میخری از یارو بگو آ این میخوام از اون میخوام متنوع بگیر شک نکنه زمونه از اونا ک توت فرنگی دار و یدونه معمولی
گفتش که من میترسم قربان خودتون برید
گفتم برووو با اسلحه هواتو دارم
دستیارم با ترس رفت شیرینی سفارش داد
یارو میگفت چرا این شکلی شدی
دستیارم: هیچی هیچی پرس جوجه میخواستیم
بعد یارو گفت آدرس اشتباهی اومدی اینجا قنادیه
گفت آها آها هواسم نبود
یارو : دست و پاتو گم کردیا
بعد شیرینی سفارش داد دستیارم آورد
بیرون اومدیم بهش گفتم چیکار میکنی چرا انقدر ضایعی
گفتش قربان مگه مواد مخدر نیست چرا باید اینارو شب با چایی بخوریم
گفتم ابله کی خاست اینارو شب با چایی بخوره میریم مواد داخلشو بررسی میکنیم
شب بردم خونه شیرینی رو نصف کردم گفتم ببین اسن سفیدیارو خودشه!
دستیارم میگفتش قربان این خامه هست که
گفتم خامه؟ هه ساده نباش پس چرا قهوه ای نیست چرا سفیده یادت باشه خامه کاکائویی هم داریم
اینارو میبرم رئیس نشون میدم با اسلحه طلایی برمیگردم همه
رفتم پیش رئیس گفتم سلام علیکم جناب رئیس سلام علیکم
رییس: سلام و زهر مار!
گفتم که چرا قربان ما رفتیم با نافیا مبارزه کردیم نگاه کنید اینم آثار جرم براتون آوردیم
رییس همون شیرینی تو صورتم پرت کرد گفت مردک اینا چیه رفتی شیرینی آوردی من گفتم مافیا رو برای من بیار
من گفتم خب قربان اول آثار جرم آوردیم مدرکی داشته باشیم همینجور که نمیشه دستگیر کرد
رییس: هالو تو کجا رفتی آثار جرم چیه؟ کیو میخوای دستگیر کنی مافیا امشب از مرز فرار کرد
من: از مرز فرار کرد... همین دیشب داشت شیرینی میپخت چقدر سریعه این ماهیا
رییس: تو حتی اسمشو درست نمیتونی بگی دیشب کجا رفتی
من: رفتم قنادی دیگه قربان خودتون مگه آدرس ندادید
رییس: وای این قنادی نبود که مغازه باطری سازی بود
گفتم که آهااااا همون باطری سازه که ۱۰۰ متر اونورتر بود؟
بعد ی پرونده از تو کشو ورداشت پرت کرد سمتم دوییدم درو باز کردم رفتم بیرون
کلا اخراج شدم و از این حرفه اومدم بیرون و با دستیارم رفتیم باقالی پاک کنی