در این لَیلِ خجسته به دلم افتادست
چند بیتی به عرضت برسانم مادر
نَتْوان گفت در آن وصفِ جمالت مادر
که گردَم ناگهان از جایگاهِ خود به دَرْ
هر دم که نظر کنم بر آن رخسارت
بِنَوازی لبخندی بر من از نظرت
هر چه گردیدم ، نکردم پیدا
از آن خنده زیباتر از ازهار ها
مرهم هر درد بی درمان است
آن خنده زیباتر از گلزارت
از در آمد این منیر زن به حیاط
شمس گشت از روی وی کور و نزار
خیره گشتم من به آن دُرِّ وجود
مست گَشتم از آن رعنا رو
بِنَهاد این فیاض زن به کویر هر قدمی
خارها گشتن گلشن ز فیض وی دمی
تو کعبه من بودی و من بنده ای ناچیز
هر آنْ کُنَمَت هر دم و هر بار طوافی
تو خالق من بودی و من ناچیز عبدی
به خاک نَنَهادم برایت به اندازه کافی
کم بِگُفتم هر چه گفتم در هوایت
که تنگ است نفسم در پیش پایت
"موهبت کن به ما بذالِ بانو
یک حکم عطایِ بِکرُ و ارزونْ
که ترجیحِ منِ نادانِ ابلهْ
خموشی و خموشی و خموشی است"
|