مطلب ارسالی کاربران
خاطره از روزی که والدز کبیر پتو انداخت رو خودش بخوابه ولی مسی رفت سر یخچال نوشابه سر بکشه برای همین ویکتور متوجه شد که
سلام ی روزی والدز کبیر گفت خب دیگه شب بخیر من رفتم بخوابم گفتم چرا گفتش که نگاه کن همین الان روشنی تموم شد تاریکی شد شب شد شب بخیر من رفتم بخوابم بعد مسی گفتش پس اگه وسط بازی هم شب شد باید بخوابی دم دروازه اینطوری که گل میخوریم بعد یهو ویکتور گفت چی چی چی شد گل گل داریم میخوریم شروع کرد شیرجه زدن بعد از پنجره پرت شد پایین مسی داشت نوشابه سر میکشید گفتم نه ویکتور افتاد مسی گفت کوشش گفتم کامیون بردش بعد مورینیو گفت خخخ والدز گیرت انداختم والدز کبیر گفت چی میگی خودم افتادم اینجا بعد مورینیو والدز رو انداخت تو خاکریز ها ولی یدفعه مرد عنکبوتی تار زد و با پا رفت تو دهن مورینیو چون گابلین سبز هم درحال جنگ با مرد عنکبوتی بود بمب پرت کرد وقتی منو مسی رسیدیم دیدیم اونجا منفجر شده گفتم مسی چیشد یعنی ویکتور دیدیم والدز دستشو گرفت به لبه ی پشت بوم و اومد بالا مسی گفت چرا موهات بهم ریخته ویکتور یعد والدز گفتش نگاه کنید آتیشا رو شانس آوردم بعد مسی گفتش بیا پیتزا والدز کبیر گفت به به دلم تنگه واسه ی لقمه پیتزا ولی مرد عنکبوتی تار زد و پیتزا رو گرفت بازم والدز شیرجه رفت و پای مرد عنکبوتی رو گرفت بعد دکتر اختاپوس با اون چیزهای آهنی مرد عنکبوتی رو زد درنتیجه به همراه والدز افتادن تو سطل آشغالی بعد یدفعه آشغالارو خالی کردن تو کامیون والدز گفت نههههه مرد عنکبوتی تار زد و والدز رو هم گرفت فرار کردن بعدش مسی گفت آتیش نشانی بله بله بله ادامشو تو بگو والدز والدز گفتش که آتیش گرفتم آوخ آخ