طرفداری | کمتر از یک سال پس از فینال جام جهانی، خود را در فینال لیگ قهرمانان برابر لیورپول یافتم. با این کار، به یکی از معدود بازیکنانی تبدیل شدم که به ترتیب در فینال یورو، فینال جام جهانی و فینال لیگ قهرمانان حضور داشتند. روز قبل از بازی در مادرید، به دیان لوورن، مدافع لیورپول و همتیمی سابقم در لیون برخورد کردم. او صدا زد: «هی، هوگو؛ تو جام جهانی را گرفتی، بگذار لیگ قهرمانان مال من باشد!»
اما من این جام را به او ندادم. آن از ما گرفته شد. پنالتیای که داور دامیر اسکومینا فقط 24 ثانیه پس از شروع بازی اعلام کرد – زمانی که توپ به بدن موسی سیسوکو برخورد کرد و سپس به دستش خورد – فینال را نابود کرد و ما را از بین برد. از 2 ژوئن 2019، تغییر در قوانین موجب شد که دیگر پنالتیای پس از برخورد توپ به یک قسمت بدن بازیکن و سپس به دستش اعلام نشود. فینال در 1 ژوئن 2019 برگزار شد و چیزی که روز بعد دیگر خطا محسوب نمیشد، سرنوشت فینال را پیش از آنکه واقعاً آغاز شود، رقم زد.
لیورپول به دفاعی قوی بسنده کرد. اما ما فقط در 20 دقیقه آخر توانستیم کمی دست به خطر بزنیم و شانس خود را امتحان کنیم. این فینال چندان خوبی نبود. من سه فینال با تاتنهام بازی کردم – دو فینال لیگ کاپ (در سالهای 2015 و 2021) و یک لیگ قهرمانان – و در هیچیک از آنها ما گلی نزدیم. تجربه کردن این همه احساسات و پایان یافتن ماجرا به این شکل بسیار ناامیدکننده بود. نمیدانم آیا همه در باشگاه و تیم متوجه بودند که رسیدن به یک فینال چقدر دشوار است و بازگشت از آن چقدر سختتر است. مطمئن نیستم که فهمیده باشیم این شاید تنها شانس ما در حرفهمان برای بردن لیگ قهرمانان بود؛ اینکه باشگاهی که برایش بازی میکردیم، باشگاهی نبود که برای بردن این جام برنامهریزی شده باشد؛ اینکه میتوانستیم دیگر هرگز شکایت «تاتنهام هیچوقت چیزی نمیبرد» را نشنویم؛ اینکه نام ما برای همیشه در تاریخ باشگاه حک میشد. این همان چیزی است که آن پنالتی از ما گرفت.
اما یک خاطره فراموش نشدنی برای همه ما باقی مانده است. چهار روز پیش از فینال، دنیل لوی ما را جمع کرد تا اعلام کند که با حمایت یک اسپانسر، هرکدام یک ساعت لوکس از طرف باشگاه دریافت خواهیم کرد. ابتدا از دیدن جعبههای شیک هیجانزده شدیم. سپس آنها را باز کردیم و دیدیم که پشت هر ساعت نام بازیکن و عبارت «فینالیست لیگ قهرمانان 2019» حک شده است. «فینالیست.» چه کسی در آن مقطع، چنین کاری میکند؟ هنوز از این موضوع ناراحتم و تنها من نیستم که چنین حسی دارم. اگر برنده شده بودیم، او ساعتها را پس نمیگرفت تا عبارت «قهرمان» را روی آن حک کنند.
من احترام و ارادت زیادی برای او و تمام کارهایی که بهعنوان رئیس باشگاه انجام داده است قائلم – در آن سالها با او آشنا شدم – اما او در برخی چیزها حساسیت ندارد. هرچقدر هم که آن ساعت باشکوه باشد، هرگز آن را به دست نکردم. ترجیح میدادم چیزی روی آن نوشته نشده باشد. با چنین حکاکیای، لوی نباید تعجب میکرد که ما پس از چند دقیقه 1-0 عقب افتاده بودیم؛ درست همانطور که نوشته شده بود.
در پذیرایی پس از بازی در هتل، احساس کردم که برخی افراد باشگاه و تعدادی از بازیکنان آنقدر که باید از شکست ناراحت نبودند. دوست داشتم کسی پیش من بیاید و بگوید: «نگران نباش، هوگو. ما به تو امکان بازگشت میدهیم.» اما وقتی شب فینال به اتاقم برگشتم، فکر میکنم همان احساسی را داشتم که مائوریسیو (پوچتینو) و هری (کین) داشتند: آیا باشگاه واقعاً میخواهد برنده شود؟ رئال مادرید هرگز فینال باخته را جشن نمیگرفت و ما هم نباید این کار را میکردیم.
همهچیز بعد از آن سخت شد؛ برای مائوریسیو و برای ما. باشگاه بالاخره در خرید بازیکنان سرمایهگذاری کرد، اما ما هنوز از فینال لیگ قهرمانان عبور نکرده بودیم و تیم بهقدر کافی احیا نشده بود. این جدای از تنشهایی بود که پس از تصمیم باشگاه برای نصب دوربینها جهت تهیه سریالی برای آمازون درباره اسپرز به وجود آمد؛ تصمیمی بدون هماهنگی با بازیکنان یا سرمربی تیم.
با توجه به مبلغ ذکر شده – حدود 10 میلیون پوند – این سوال مطرح بود که آیا کسانی که فصل و فعالیتهایشان تحت تأثیر این پروژه قرار میگیرد، یعنی ما که هر روز باید میکروفون میزدیم، سهمی از این مبلغ خواهند داشت؟ پاسخ خیلی زود مشخص شد: خیر.
به همین دلیل وقتی تیم فیلمبرداری میکروفونهای کوچک را روی میزهای غذاخوری قرار داد، ما به میزهای دیگری رفتیم. باید همیشه مراقب میبودیم. تنها جایی که میتوانستیم آزادانه صحبت کنیم، رختکن زمین تمرین بود. ما توانستیم توافق کنیم که این فضا دستنخورده باقی بماند.
اما جدای از آن، دوربینها و میکروفونها همهجا بودند؛ حتی در بعضی از جلسات تمرین، که این مسئله کوچکی نبود: این یک محدودیت بود و پیامدهایی داشت.
بالاخره گوشهایمان را گرفتیم
آنتونیو کونته شخصیت جالبی داشت؛ پرانرژی و متکی بر پیروزی، اما وقتی شروع به مساوی کردن یا باخت میکردیم، کنترل خشم و ناامیدیاش بسیار دشوار میشد. این حس درونی او باید به نوعی تخلیه میشد؛ و اگر او عذاب میکشید، همه باید این عذاب را شریک میشدند. اوضاع میتوانست خیلی سریع پیچیده شود.
یک بار به من گفت که خوشحالیاش در هر هفته فقط یک ساعت دوام میآورد: درست پس از برنده شدن و تمام. در تمرینات، او همه چیز را شخصاً نظارت میکرد: از جلسات تاکتیکی با ۱۰ بازیکن میدانی در مقابل یک دروازهبان گرفته تا برنامهریزی دقیق حرکات. اما برای بازیکنان خلاق سخت بود که جایگاه خود را در این ساختار محدود پیدا کنند. سفت و سخت بودن این سیستم ابتدا برای ما مفید بود، اما پس از چند ماه، تیمهای دیگر یاد گرفتند چگونه مقابل ما بازی کنند و پیروزی سختتر شد.
در طول مسابقات، کونته همانقدر افراطی و انفجاری بود که به نظر میرسید. او احترامی همراه با ترس در تیم ایجاد میکرد. چنین شخصیت قدرتمندی باعث میشد که بازیکنان وینگر ترجیح دهند در سمتی از زمین بازی کنند که از نیمکت دورتر بود. هرگز شکست اولمان تحت هدایت او را فراموش نمیکنم: باخت ۲-۱ به NS مورا در لیگ کنفرانس اروپا در اسلوونی. حتی با وجود اینکه من بازی نمیکردم، باز هم فریادها و سرزنشهایش شامل حال من هم میشد، مثل همه بازیکنان دیگر. در جلسات درون تیمی، روزانه حداقل ۳۰ دقیقه به تحلیل ویدئویی اختصاص پیدا میکرد، آن هم علاوه بر اردوهای تمرینی بیپایان در مرکز تمرینیمان.
بعد از شکست در ماریبور، او فریاد میزد: «مورا، مورا، مورا کیه؟ ما به مورا باختیم!» هنوز صدایش در گوشم هست.
اگر بازیکنی به کمی محبت نیاز داشت، بهتر بود به دفتر کونته سر نزند. برای او، اعتماد فقط در تمرین به دست میآمد. او هیچ فیلتری نداشت؛ صادق و صریح بود. کونته مدیری بود که تنها با نتایج زندگی میکرد، در حالی که از دیدگاه یک بازیکن، عملکرد نیز اهمیت دارد. آن فصل، وقتی ۳-۲ به منچستر یونایتد باختیم (با هتتریک رونالدو)، نتیجهای که نمایانگر عملکرد واقعی ما نبود، درون رختکن به پیر امیل هویبییرگ و هری کین گفتم: «ممکن است الان ما را شکست داده باشند، اما شرط میبندم که فصل را بالاتر از آنها تمام میکنیم.» و همینطور هم شد. فصل را با پیروزی ۳-۰ روز آخر مقابل آرسنال، در رده چهارم به پایان رساندیم. ما خودمان را جایی بین خواستههای سختگیرانه کونته و کمی مدیریت خودجوش قرار دادیم، چون بعد از مدتی تحمل فریادها و سرزنشها، بالاخره گوشهایمان را گرفتیم.