بم نلرزید، ایران لرزید، جهان لرزید
بسیاری از زندگی ها و آرزوها به خاک سپرده شد. هنوز کابوس های آن شب در قبرستان بم را می بینم.
هنوز خاطراتی که دیدم سنگینه...
گریه های پدری که می خواست بعد از نماز صبح از تلویزیون دعای عزا را بشنود و دخترش را با دست خود در اتاق بگذارد تا بیدار نشود و فقط آن اتاق فرو ریخت و دختر کوچولو دیگر بیدار نشد. و پدرش خودش را قاتل دخترش دانست.
زن و شوهری که حتی زیر آوار همدیگر را محکم گرفته بودند.
مادری که ناله می کرد و فریاد می زد پسر معتاد من زنده است، پسر خوبم رفت.
همسری که دلش شکست از اینکه شوهرش رئیس بانک است و 8 خانواده داشت و یک شبه شوهر و زندگی اش تباه شد، نیازمند شد.
خبرنگار تهرانی که سعی کرد جان مردم مصیبت دیده را جریحه دار کند تا جلوی دوربینش گریه کنند و مستندش جذابیت بیشتری داشته باشد. (همان گزارشگر به دلیل سرما حاضر نشد سه لایه پتویش را که فقط ده متر فاصله داشت برای نماز صبح بگذارد و نماز بخواند.)
خانواده ای که چند روز قبل از کانادا برای دیدن والدین خود آمده بودند و همه آنها زیر آوار مدفون شدند.
پیرمردی که سال ها در بم زندگی می کرد شب قبل از زلزله سکته کرد و به بیمارستان کرمان آورده شد اما از زلزله جان سالم به در برد.
بمی که نه رو گسل زلزله بود نه تا چند کیلومتریش گسل بود یک شبه نابودش کردن مردم بی گناه بم سر هیچ و پوچ نابود شدن
گرچه بیست و یک سال از حادثه شوم و دردناک زلزله بم می گذرد اما هرسال که از قوع این قیامت دنیوی فاصله می گیریم تلخی و درد آن مضاعف می شود و بی شک سال ها و شاید قرن ها در این هجران و فقران بسوزیم و بسازیم.