اقتباس از نقد اسلاوی ژیژک فیلسوف اسلوونیایی از فیلم مالیخولیا اثر لارس فون تریه
ژیژک در تحلیلهای خود به “مالیخولیا” به عنوان اثری مینگرد که در آن با رویارویی با “واقعیت” یا “امر واقع” (The Real) مواجه میشویم. از دیدگاه ژیژک، “واقعیت” نه آن چیزی است که در زندگی روزمره تجربه میکنیم، بلکه شکافی است که در پس پردهی نظم نمادین (Symbolic Order) پنهان شده است.
مالیخولیا به عنوان رویارویی با امر واقع:
ژیژک معتقد است که مالیخولیا در این فیلم نه صرفاً یک حالت روانی، بلکه واکنش به رویارویی با “امر واقع” است. این “امر واقع” همان پوچی بنیادین هستی و ناپایداری تمام ساختارهای اجتماعی و نمادین است.
در واقع، مالیخولیا نشان میدهد که در پس ظاهر آراسته و موجه زندگی، یک خلاء و بی معنایی مطلق وجود دارد. این پوچی در مواجههی شخصی با ویرانی زمین و نزدیک شدن سیاره مالیخولیا به زمین، به اوج خود میرسد.
شکست نظم نمادین و فروپاشی هویت:
ژیژک به این نکته اشاره میکند که در فیلم، نظم نمادین و ساختارهای اجتماعی، مانند ازدواج، خانواده، و جشنها، در برابر تهدید نابودی سیاره مالیخولیا فرو میریزند.
شخصیت جاستین (با بازی کریستین دانست) که دچار مالیخولیاست، در این فروپاشی، احساس رهایی میکند، زیرا به پوچی و بیمعنایی این ساختارها پی میبرد. او در واقع با امر واقع مواجه میشود و در این مواجهه، نقابهای اجتماعی را از چهرهی خود برمیدارد.
دوگانگی جاستین و کلر (خواهر جاستین):
ژیژک دوگانگی بین جاستین و کلر را به عنوان تضاد بین فردی که با “امر واقع” روبرو شده و فردی که هنوز در حصار نظم نمادین است، تفسیر میکند.
کلر نمایندهی کسی است که تلاش میکند با ایجاد نظم و برنامه ریزی از پوچی و نابودی فرار کند. او به ساختارها و مراسمها چنگ میزند. اما جاستین، این تلاشها را بیهوده میبیند، زیرا میداند که همه چیز محکوم به نابودی است.
سیاره مالیخولیا به عنوان نماد “امر واقع”:
از دیدگاه ژیژک، سیارهی مالیخولیا نماد “امر واقع” است که به طور ناگهانی و غیرمنتظره وارد زندگی شخصیتها میشود. این سیاره تهدیدی است که نظم نمادین را در هم میشکند و با خود ویرانی و نابودی میآورد.
ژیژک میگوید که سیارهی مالیخولیا، نه تنها به عنوان یک تهدید فیزیکی، بلکه به عنوان نمادی از پوچی و بی معنایی بنیادین هستی عمل میکند.
فراتر رفتن از واقعیت و مواجهه با مرگ:
ژیژک معتقد است که فیلم فراتر از یک روایت ساده از یک آخرالزمان است. بلکه به بررسی چگونگی مواجهه انسان با مرگ و نیستی می پردازد. مالیخولیا در این فیلم نه تنها یک وضعیت روانی است بلکه یک درک عمیق از واقعیت است که فراتر از توهمات دنیوی است.
در واقع، فیلم پیشنهاد می دهد که تنها راه برای مواجهه با مرگ و نیستی، پذیرش آن است. جاستین با پذیرش نابودی، به آرامشی میرسد که خواهرش کلر، هرگز نمیتواند تجربه کند.
نقد دیدگاههای روانشناسی:
ژیژک همچنین در تحلیل خود، رویکردهای روانشناختی سنتی در مورد مالیخولیا را نقد میکند. او میگوید که این رویکردها نمیتوانند عمق و ابعاد فلسفی مالیخولیا را که در فیلم به تصویر کشیده شده، درک کنند.
او میگوید که مالیخولیا در فیلم نه صرفاً یک اختلال روانی، بلکه یک تجربه وجودی است که در آن، فرد با واقعیتهای بنیادین هستی روبرو میشود.
به طور خلاصه:
از دیدگاه ژیژک، “مالیخولیا” فیلمی درباره رویارویی انسان با “امر واقع” و پوچی بنیادین هستی است. این فیلم به ما نشان میدهد که چگونه ساختارهای اجتماعی و نظم نمادین در برابر تهدید نابودی فرو میریزند و چگونه مواجهه با “امر واقع” میتواند فرد را از توهمات زندگی روزمره رها کند.