به نام خدا
.
قاصِدَکْ! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وَزْ کِه خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، امّا، امّا
گِرْدِ بام و دَرِ من
بی ثَمَر می گردی.
انتظارِ خبری نیست مرا
نَه زِ یاری نَه زِ دَیّار و دیاری- باری،
برو آنجا که بُوَد چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که تو را منتظرند.
قاصدک!
در دلِ منْ همهْ کورند و کَرَنْدْ.
دستْ بَرْدار از این دَرْ وطنِ خویشْ غریب.
قاصدِ تجربه هایِ همهْ تلخ،
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی تو، فریب.