سلام روم نمیشد به دختری که دوستش دارم بگم دوستت دارم
همش با استراماچونی صحبت میکردم ک چطوری پیتونم به دوستم بگم ک بهش علاقه دارم
استراما چیزهایی گفت ولی من بازم ابراز علاقه نکردم
۳ شب استراما پیامک داد: گفتی؟
روم نمیشد چی بگم یهو مرد عنکبوتی از پنجره پرت شد پایین
گفتم یا خدا
بعد مرد عنکبوتی گفت نشستی چرا بلند شو مگه نمیبینی مرد عنکبوتی نقش بر زمین شده
استراما: با تو ام گفتی؟
من: صبر کن استراما مرد عنکبوتی اومده خونمون
استراما: چی؟
بعد خواستم به مرد عنکبوتی شیر کاکائو بدم
یهو مرد شنی حمله کرد تو
بعد شن هاش رفت تو سوراخ دماغم
مرد عنکبوتی هم با ی گرز شنی گنده پرت کرد از پنجره بیرون
ولی استراما با همون بال های موشکی مرد عنکبوتی رو هوا گرفت
اسپایدرمن: استراماچونی! مربی مورد علاقه ام
استراما: مرد عنکبوتی همیشه تو مردمو رو هوا میگرفتی اینبار استرا تو رو گرفت
ونوم اومده بود خونمون و با تار هاش منو بست گفتش اگه نگی مرد عنکبوتی کجاست...
یهو مرد عنکبوتی گفت من اینجام
اما مرد عنکبوتی جلو ظاهر نشد و استراما اومد
ونوم چون هوادار پیروزی بود خیلی بیشتر عصبانی شد از دیدن استراما
بعدش ونوم حمله کرد
داد زدم کارآگاه
کاراگاه پشندی: کارآگاه پشندی اینجاست به اییبییسسست
ونوم تار زد کارآگاه پشندی رو پرت کرد سمت استراما ۲ تایی پرت شدن پایین از تعجب انگار قفل شدم
خود مرد عنکبوتی حمله کرد و یقه ونومو گرفت
بعدش ونوم چون خیلی دلش برای پیتر پارکر تنگ شده بود باهاش پیوند خورد و لباس اسپایدرمن مشکی شد
اسپایدرمن تو آینه خودشو دید حس کرد خیلی خوشتیپ شده
بهش گفتم اون لباسو دربیار اخلاقتو دوباره عوض میکنه
بعدش مرد عنکبوتی رفت کلیسا لباس سیاه رو دربیاره
دختری که ازش خوشم میاد بهم پیامک داد و داشتیم با هم میرفتیم دانشگاه
برای همین استراما و کارآگاه پشندی وقتی برگشتن فکر کردن ونوم منو دزدیده
استراما رفت تو کلیسا دعا بخونه تا من پیدا بشم
غافل از اینکه اسپایدرمن داره لباس سیاه رو از خودش جدا میکنه
غاز سیاه به استراما حمله کرد و تبدیل به ونوم شد
وقتی استراما از کلیسا اومد بیرون مرد شنی اونو با مرد عنکبوتی اشتباه کرد و بهش حمله کرد
به همراه دختری که دوستش دارم اونجا درگیری ونوم و مرد شنی رو دیدیم با خودم گفتم چخبر شده
ر گفت: اینا دیگه کین
من گفتم که بیا از اینجا بریم
بخاطر اینکه اتفاق خطرناکی نیوفته به همراهش رفتم تا برسیم خونه آبجیش
بعدش به کارآگاه پشندی زنگ زدم ساعد تلفن رو ورداشت
گفتم ماجرا رو
ساعد گفت: کارآگاه دیگه خسته شد از این بازی ها ما رفتیم مزرعه گوسفند داری
بعد کارآگاه تلفن رو گرفت گفت بده ببینم: الو الو با کارآگاه پشندی تماس گرفتی
ماجرا رو تعریف کردم
کارآگاه پشندی و ساعد وقتی که رسیدن مرد عنکبوتی و استراما داشتن لبخند میزدن
بعد کارآگاه پشندی بهم دستبند زد گفت همه چی خوبه که کارآگاه پشندی رو سرکار گذاشتی جزغاله
بعد ساعد گفت حالا میبینی سرکار گذاشتن کارآگاه چه عواقبی داره
ولی استراما اومد جلو و گفت دستشو باز کن
نزدیک بود درگیری رخ بده اما مرد عنکبوتی ماجرا رو توضیح داد که استراما تبدیل به ونوم شده بود و اون لباس رو ازش جدا کرد و با مرد شنی هم صلح کرد