سلام ی روز خیلی بارون میومد و دلم بستنی میخواست از پشت ویترین که داشتم نگاه میکردم مرد بدجنس گفت چیه بستنی نگاه میکنی باید منو نگاه کنی من مرد بدجنس بزرگ هستم ولی من گفتم بکش کنار ولی مرد بدجنس محکم هلم داد
اما استراماچونی درحالی که پشتش بال های موشکی بود از آسمون پایین اومد و گفت استرا اومده
من پریدم هوا گفتم استرااااا دوباره پریدم دستامو رو هوا مشت کردم
مرد بدجنس گقت منم پیروزی هستم
بعدش مرد بدجنس حمله گرد سمت استراما
استراما لبخند زد و فقط جاخالی داد بعد مرد بدجنس با کله رفت تو وانت هندونه
بعدش استراما گفت بستنی چه طعمی میخوای
من خیلی دوق کردم و گفتم شما بهترین مربی تاریخ هستی
استراما گفت این خوبه کیک معجون
بعد گفتم نه من خود معجونو میخوام
استراما: چی خود معجون خب بستنیشو بخور
من: نه خود معجون پسته داره
استراما: خب بستنی کیک معجون بخر با شکلات پسته
من: نه اون از اون چوب خوشمزه ها هم داره
استراما: تو این گرونی معجون کی میخره بیا خودم چوب ننه بزرگم بهت بدم
من: استراما ولی تو خیلی پولداری تا آخر قرارداد رو میگیری
استراما: باشه خیله خب آقا ی معجون
بعد آقا معجونی گفت چه معجونی میخواید ببین اگه بادوم هندی داشته باشه ۲۵ هزار تومن نداشته باشه ۱۵ هزار تومن (البته الان رفته بالا ۱۰۰ هزار اونموقع گرونی کمتر بود تازه در حال شروع شدن بود)
بعد استاراما گفت چخبر بادوم هندی نمیخوایم
من گفتم نه بادوم هندی هم میخوایم تازه ۲ تا معجون میخوایم!
استارما: چی ! ۲ تا چرا میخوای کجا جا بدی
من: تنهایی حال نمیده تو هم بخور استراما
استراما: نمیخوام من همون ی لیس از مال تو میزنم
ولی من گفتم ۲ تا معجون بعد گفتم آقا ی بطری هم آب انبه طالبی توت فرنگی
استراما: تا کل مغازه رو خالی نکنی بیخیال نمیشی
من: خب یچیزیم ببریم برا خونه دیگه آقا ی فالوده شیرازی هم بده
استراما: فالوده شیرازی چیه
من: حتما باید امتحان کنی سوغات ایرانه
بعد گفت خب حالا چطوری ببریم همرو
بعد گفتم قاشق رو با دهنت بگیر ک تو این دست آبمیوه ها جا شن
بعد استراما اومد با دهنش معجون بخوره
یدفعه مرد رعد و برقی س رعد و برق زد و معجون استراما افتاد
بعد گفتم چیه فکر کردی میتونی استراما اذیت کنی
بعد معجون خودم با فداکاری کردم تو دهن استراما
استراما داشت خفه میشد
گفتم نههههه کل آب هندونه هویج طالبی رو ریختم تو دهن استراما
بعد مرد رعد و برقی بهم رعد برق زد
بعد خوردم زمین
استراما با بغض: نهههههه
ایتداما عصبانی شد و لباسشو درآورد زیرش لباس استقلال بود برای همین خیلی قوی شد و با ی لگد مرد رعد و برقی رو به فاضلاب تاریخ فرستاد
بعد ایتاراما وقتی برگشت دید من رو زمین افتادم داشت گریه میکرد
بعد بستنی فروشه گفت با ی معجون مقوی دوستتون رو زنده کنید استراما عصبانی شد یقشو گرفت گفت بسه دیگه چقدر غالب میکنی .مرد معجونی هل داد برای همین استراما عقب عقب رفت پاش گیر کرد لبه جوب برای همین به طرز معجزه آسایی زنده شدم و دست ایتراماچونی گرفتم کشیدم بالا استراما خیلی تعجب گرد
لبخند زدیم و گفتم حالا
دست استراما گرفت چرخوندم محکم با لقد زد مرد معجونی از شیشه پرت شد افتاد تو بستنیا
بعد استراما گفت بزن قدش