مطلب ارسالی کاربران
حکایتی تأمل برانگیز از تیمور گورکانی
به نام خدا
.
از تيمورلنگ سوال کردند كه : چگونه امنيتی در كشور پهناور خود ايجاد نمودی كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی میكند كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیكند؟ در جواب جمله كوتاه ولی با تاملی میگويد : در هر شهری که دزدی ديدم گردن داروغه را زدم چون یا دزد و داروغه هم دست بوده اند یا داروغه در خواب ... .