شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بیجان بود
در فکرآن سیمینبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
می خواستمش او را من از جان و دل
میبردمش با خود سوی منزل
گیسویش، از باد و باران گشته آشفته
هر تار مویش گویی هزاران راز نگفته
روزی که دل دادم نمیره از یادم
لحظه ای که به دامش افتادم
با لبهای چون قند، به رویم زد لبخند
ba labhaye chon ghand be rooyam zad labkhand
برد آنهمه رنج و غم از یادم
bord anhame ranjo azab az yadam
ترانه آهنگ شب بود بیابان بود از شهرام شب پره
روزی که دل دادم نمیره از یادم
لحظه ای که به دامش افتادم
با لب های چون قند، به رویم زد لبخند
ba labhaye chon ghand be rooyam zad labkhand
برد آنهمه رنج و غم از یادم