مطلب ارسالی کاربران
رای گیری مسابقه 𝐃𝐞𝐩𝐚𝐫𝐭𝐦𝐞𝐧𝐭 𝐨𝐟 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫𝐬 گروه B
🌹تمام کاربران میتونن رای بدن🌹
❤️فقط به یک کاربر رای بدین❤️
کاربر ۱
۲۷ سالمه و اسمم اندرو هست.نمیدونم این نامه قراره خونده بشه یا نه اما باید بنویسمش .بعد از چند ساعت گشتن در لابلای جنازه های اطرف تونستم قلم و کاغذی گیر بیارم.
یکی از دختر های پادشاه قرار بود مراسم ازدواجش چند روز دیگه برپا بشه و منم داشتم آماده میشدم تا چندتا نقاشی که قول داده بودم تا در مراسم رونمایی بشه رو آماده کنم. که سربازی از طرف شاه اومد یکی از نقاشي هارو برد.
شب نقاشي ها آماده شد و صبر نکردم تا فردا از خونه اومدم بیرون.
تو راه بودم که یک زن که روی خودش رو پوشونده بود بهم نزدیک شد و نقاشي هارو ازم گرفت و زیر پاش،خورد کرد. بعدش خجنرش رو گذاشت رو گلوم راهزن نبود چون وقتی راه میرفتم صدای برخورد سکه ها بهم میومد.
فقط حولم میداد تا راه برم از شهر خارج شدیم و رو سرم پوشند و چند ساعت بعد جلوی در یه خونه پیاده شدم.
اشاره کرد برو داخل در رو باز کردم و یک مبارز روبرو شدم سر و صورتش خونی بود.
برام نوشیدنی آورد و ازم عذرخواهی کرد بابت اینکه مجبور شده اینجوری باهام ملاقات کنه. خیلی زود رفت سراغ حرف اصلیش اینکه چند ساعت وقت دارم تا نقاشي ای که اون میخواد رو چند روز دیگه جلوی چشم مردم و پادشاه رونمایی کنم و.... |
کاربر ۲
قفل سازی به نام جیک با زندگیای پر از فرازو نشیب و سختی دست و پنجه میزد.
اوایل زندگی، الکس یک قفلساز حرفهای بود، ولی در حین گذر زمان رفته رفته استعداد خود را از دست داد به نان شبش محتاج شد، روزها میگذشت و جیک پولی برای خرید حتی یک وعده غذای ساده نداشت، با مشکلات فراوانی دستو پنجه میزد و خانودهاش اورا رها کردند. شب ها با شکم گرسنه میخوابید و بر خلاف جوانیهای خود، به شدت در کار قفلسازی کُند شده بود ولی همچنان در کارش بد نبود.
روزها گذشت و جیک در این مدت دست به هرکاری زد و فقط یک حقوق بخورو نمیر در میاورد. اون به پنجمین دههی زندگیاش رسیده بود؛ بدهیهای زیادی بالا آورده بود که نمیتوانست آنها را پرداخت.
روزی اون در مغازه نشسته و در انتظار مشتری بود که جوان متشخصی پیش او آمد پیشنهاد یک کار در ازای 4 میلیون دلار به اون داد
+ فقط یک کار کاملا سادست، در یک گاوصندوق رو باید باز کنی و بلافاصله پولت رو بگیری و از اون مکان بری. هیچ سوالی هم نپرس و فقط کارت رو انجام بده، هر تجهیزاتی هم که میخوای بگو تا تهیه کنم منو الکس صدا کن
_کار قانونی هست؟
+ گفتم سوالی نباشه، فردا شب ساعت 11 شب به فلا خیابان فلان کوچه و فلان خانه بیا و کارت رو انجام بده و برو
الکس این را گفت و محل رو ترک کرد. جیک ماند و خودش، دو به شک بود ولی مجبور به پذیرفتن این کار بود، طلبکارهایش او را تهدید به شکایت کرده بودند و چارهای برای پذیرفتن این ماجرا نداشت.
در چشم به هم زنی فردا شد، جیک به محل خانه رفت، احساس هیجان، استرس و خوشحالی توی وجودش بود. الکس را دید که به همراه دو مرد مسلح آنجا بود، وارد خانه شدند، جیک 2 جنازه غرق در خون دید و ترس برش داشت، خواست برگردد که الکس اسلحه را روی شقیقهی او گذاشت و گفت: راهی که اومدی بازگشتی توش در کار نیست، 20 دقیقه مهلت داری گاو صندوق رو باز کنی و پولت را بگی....
حرف الکس ناتمام موند، صدای تیراندازی آمد و بعدش تاریکی مطلق.... |
کاربر۳
خیلی زود سه ماه گذشت، او دیگر بیست و سه سال داشت؛ خاطرات سختش را به یاد می آورد: هنگامی که با تمام سختی ها درس خواندن را به اتمام رساند، دو سال تمام علایق و استعداد هایش را در دوره سربازی به هدر داد و پس از آن بدون هیچ پول و ثروتی با یک انگیزه به عنوان شاگرد مکانیک شروع به کار کرد، مهاجرت.
امروز تقریبا ۱۵۰۰۰ کیلومتر دور تر از جایی است که پس از گرفتن کارت پایان خدمت، ایستاده بود. جایی دور از تمامی فرهنگ ها و مردم ایرانی، مردمی که هنوز اعتقاد دارند، اگر نعل بر در مغازه هایشان بگذارند خوش شانس میشوند یا اگر یک بار عطسه کردند باید صبر و برای بار دوم در کار خویش عجله کنند.
از تخت خوابش بلند میشود و پس از شستن صورت و پوشیدن لباس به سمت کارخانه تولید خودرو میرود. در راه یادش میاید که جواب پیام خانم مهندس که او را به شام امشب دعوت کرده نداده است. او همان دختر رویا های اوست، آفرودیته ای کانادایی برای مهاجر ایرانی. انگار دنیا برای او گلستان شده است. بنظر میآید که کمی دستپاچه شده. قصد دارد که با کمی تعارف که چاشنی پیام میکند در ابتدا جواب منفی دهد تا سپس با اصرار خانم مهندس مواجه شود و در نهایت قبول کند.
«Sorry ladie, but I can't. I have a busy day»
«ببخشید خانم، اما امروز نمیتوانم. روز بسیار
شلوغی را در پیش دارم»
خانم مهندس هم منتظر جواب مثبت او بود. گویی منتظر جواب مثبت جوان ایرانی بود. مهاجر بلافاصله پس از ارسال پیام تیک دوم را دید اما در گوشی وی پایین نام خانم مهندس حدود ۲ دقیقه کلمه is typing نوشته شده بود. شوری در دلش غوغا شده بود که انگار منتظر بود تا خانم جوابش را دهد. پیام خانم ارسال شد دو کلمه بیشتر نداشت :
«Ok,Bye»
«اوکی. خداحافظ.» |